اين كه او پس از جداشدن از دولت نهم كسوتي را كه سالهاست برتن دارد، به شكلي ويژه بر قامت خود آراست و آنهم تبليغ براي نظام و جريان اصولگرا با حضور در اقصينقاط كشور است كه در اين ميان سخنان منتقدانه او نسبت به رئيسجمهور و جريان اطراف او بازتاب خاصي به سخنانش داده است.
متولد سال ۱۳۳۲ تهران است؛ در سال ۱۳۵۲ در رشته راه و ساختمان دانشگاه علم و صنعت پذيرفته شد. دوره ارشد مديريت استراتژيك را هم سال ۷۳ به پايان رساند.
رياست اداره سياسي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، سردبير و قائم مقام مديرمسئول روزنامه كيهان، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي احمدينژاد۸۴ از جمله مسئوليتهاي وي بود. اكنون هم مشاور فرمانده كل سپاه و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام است. با او درباره تفاوتهاي دولت نهم و دهم، نقش اطرافيان احمدينژاد در تغيير رويكرد وي، مدل پوتين- مدودف و نگاه رئيسجمهور به امتداد دولتش، واكنش احتمالي به رد صلاحيت مشايي در انتخابات، حلقه انحرافي و مشابهتهاي آن با جريان فتنه، دولت وحدت ملي و عوارض آن، عاقبت ائتلاف۱+۲، آسيبشناسي شخص محوري به جاي برنامهمحوري در انتخابات و در نهايت فضاي چند قطبي انتخابات ۹۲ گفتوگو كرديم. صفار هرندي، اصولگرايي را گفتماني ميداند كه منحصر و متعين در شخصي نيست بلكه تفكر مولد بوده كه اشخاص از آن متولد ميشوند. بنابراين ضمن دفاع از اين گفتمان برآيند نگاههاي سالم را در اين نقطه ميبيند و معتقد است امتداد يافتن جريان اصولگرايي در حاكميت به نفع و صلاح كشور است.
سؤال اولي كه مطرح است درباره تغيير رفتار آقاي احمدينژاد است. بسياري از اصولگرايان معتقدند احمدينژاد دولت نهم با احمدينژاد دولت دهم بسيار متفاوت است، البته خود ايشان انكار ميكنند، آيا شما قائل به اين تغيير هستيد؟ آيا آقاي احمدينژاد ديروز، امروز و فردا دارد؟
اولاً بنده معتقدم كه هيچ كس نميتواند ادعا كند كه من نسبت به گذشتهام هيچ فرقي نكردهام، همه ما در حال تغيير هستيم. اين تغييرات بخشي از آن انتخاب خود ماست و بخشي متأثر از طبيعت گذر زمان و مقتضيات آن است. شايد الان بحث بر سر اين است كه آيا كسي در آن بخش كه مربوط به خودش و اراده خودش است تغيير كرده يا خير؟
اطراف ما نيز برخي تغييرات در اختيار ما نيست. تغييرات فكري ما هم در بخشهايي متأثر از تغييرات اطراف ماست و يك بخش آن متأثر از درون ماست.
ميگويند افراد را از روي دوستانشان ميتوانيد بشناسيد. يعني اينكه مصاحب و همنشين آنقدر مؤثر است كه شخصيت فرد را ميتوان براساس همنشينان او شناسايي كرد. آن بخش از تغييرات مربوط به خود افراد به اين معناست كه بالاخره دانش انسان در يك محدوده زماني مثلاً به اندازه ۵۰ واحد است كه در مرور ايام افزايش پيدا ميكند، تجارب، خلقيات و روحيات او نيز به همين ترتيب. انسان در يك زماني آرامش دروني دارد و ممكن است در زمان ديگري تلاطم دروني پيدا كند. اينكه محركها كجاست و از كجا آمده بماند.
پس شما هم معتقديد آقاي احمدينژاد تغيير كرده است.
بله، بارها گفتهام كه آقاي احمدينژاد امروز با گذشته فرق دارد. منتها ميخواستم بگويم چه فرقهايي طبيعي است. بخش ديگر آن است كه اصطلاحاً گفته ميشود اگر انسان در مؤلفههايي تغيير كند، از او به عنوان آدم جديدي تعبير ميشود. يعني درست است كه اسم شناسنامهاي او عوض نشده اما رسمش عوض شده است.
اين مورد درباره آقاي احمدينژاد صدق ميكند؟
اجازه بدهيد بنده توصيف جامعه شناختي خودم از صحنه را داشته باشم.
اتفاقاً سؤال ما اين است كه آيا اين تغييرات با كيفيت گفته شده درباره آقاي احمدينژاد صادق است يا خير؟
اگر از منظر ژورناليستي به آن نگريسته شود شايد خوب و جذاب باشد اما اگر بخواهيم يك كاوش جامعهشناسي و روانشناختي داشته باشيم، نميشود اينگونه پاسخ داد و از موضوع عبور كرد.
همنشيناني كه آقاي احمدينژاد را در سال ۸۴ همراهي ميكردند، بسياري از آنها تغيير كردهاند، سؤال اين است كه چرا حلقه اول دولت نهم آقاي احمدينژاد اينگونه دچار تغيير شد، آيا خودش منشأ اين تغيير بوده، آنها جدا شدند يا عوامل ديگري در اين جابهجاييها مؤثر بودند؟
بنده چون خودم سوژه چنين اتفاقي هستم،ممكن است قضاوتم قضاوت مبتني بر منافع شخصي قلمداد بشود، اما چون شما سؤال كرديد، بنده به آن پاسخ ميدهم. برداشت عمده من اين است كه دوستان و مصاحبين گذشته آقاي احمدينژاد، تأثير اولي را در اين تغيير نداشتند. بنده اعتقاد دارم اطرافيان آقاي احمدينژاد خودشان در برابر تغييراتي كه ايشان در رفتارش از خود نشان ميداد، مبهوت بودند و به طور طبيعي فكر نميكردند كه اين اتفاقات بايد بيفتد و همهاش ميديدند كه با يك تكاني، ضربهاي به آنها وارد ميشد. لذا مشاهده ميشد بخشي از اعتمادي كه از ابتدا بين طرفين برقرار بود ديگر برقرار نيست.
وقتي دليل اين تغييرات را جستوجو ميكنم، شايد بيشتر به اين نتيجه خواهم رسيد كه لابد عامل جديدي وارد شده كه به آن اعتماد پيشين بين دو نفر كه شايد سابقه شناخت آنها حتي به بيش از ۳۰ سال ميرسد، لطمه وارد ميكند. درباره بنده و امثال بنده در هيئت دولت اين مسئله صادق بود كه شناخت ما از آقاي احمدينژاد يك شناخت ۲۰-۳۰ ساله بود.
يعني اين عامل جديد خودش را به لايه اوليه تحميل كرد.
بله مخصوصاً اين اتفاق در ستاد شخصي آقاي احمدينژاد افتاده. بالاخره دولت ستاد عمومي رئيسجمهور است. يك ستاد شخصي هم ايشان دارد كه حلقه اول او را تشكيل ميدهند و عبارت است از برخي مشاوران وي. البته در برخي از آنها انصافاً فرقي ميان گذشته و امروزشان نديدم اما درمورد برخي ديگر با روحياتي كه از آقاي احمدينژاد سراغ داشتيم، احساس ما اين نبود كه آنها بتوانند در حلقه مشاوران وي قرار بگيرند يعني انطباق قابل فهمي با خصوصياتي كه از آقاي احمدينژاد در ذهن ما شكل گرفته بود نداشتند.
همين تغيير لايه باعث تغيير آقاي احمدينژاد شد.
بايد قاعدتاً اينگونه باشد، البته علت تامه نميتواند باشد. بلكه ميتواند يكي از علل باشد.
تحليل ديگري در مورد آقاي احمدينژاد مطرح است كه ميگويد تغييرات شخصيتي كه درباره او عنوان ميشود،از ابتدا بوده اما با كنار رفتن پرده اكنون بيشتر نمايان شده است، آيا شما اين تحليل را قبول داريد؟
آنجا كه به روحيات و منشها مربوط ميشود، درباره شخصي مانند آقاي احمدينژاد چنين حرف و حديثهايي هست و افراد او را با همين روحيات ميشناختند اما يك وقت صحبت از ايدئولوژي، مكتب، جهانبيني و ارزيابيهايي از اين قبيل است. آنچه ما از ايشان شناخت داشتيم در اين زمينه نميتوانست تصنعي باشد.
وقتي چنين خصوصياتي در يك دوره چند ده ساله در كسي ميبيني، طبيعي است كه بايد به او اعتماد كني و نميتوان گفت همه اينها نوعي ظاهرسازي است. بنده بارها گفتهام كه ايشان را جزئي از جامعه مؤمن حزباللهي و متدين ميدانم. شايد دليل اينكه وقتي ايشان مسئوليت را پذيرفت، خوشحال بودم حتي كمك كرده بودم كه اين اتفاق بيفتد با همين ارزيابي بود. اگر غير از اين بود كه دليلي نداشت طرفدار روي كار آمدن چنين دولتي باشم.
بنده آرمانهايي را قبول داشتم و ديدم ايشان هم همان آرمانها را قبول دارد البته اين وسط گاهي اوقات كساني كه به نام طرفداري از ايشان قضاوتهاي بچگانه دارند، خيلي زيادهروي ميكنند و آرمانهايي را كه متعلق به خانواده اصولگرايي بوده و ايشان هم عضوي از اين خانواده، به عنوان ويژگيهاي شخصي او ميخواهند جلوه بدهند.
اين حرفها تحليل واقعي شماست يا در راستاي ايجاد وحدت ميخواهيد مطرح كنيد؟!
نه من هميشه اينها را گفتهام.
البته تعبيري هست كه گفته ميشود خود آقاي احمدينژاد هم خيلي مايل نيست كه بگويد من با بدنه اصولگرايي بودم و بلكه ميگويد از اول راهم جدا بوده است؟
نه، اين حرف مال سالهاي جديد است. در گذشته ايشان به هيچ وجه انكار نميكرد كه برآمده از اين جمع است. شما سوابق ايشان را ببينيد. دورهاي كه در هيئت نظارت شوراي نگهبان بوده، با همين تيپ آدمها محشور بوده، دورهاي كه در جامعه اسلامي مهندسين بوده، دورهاي كه با جمعيت ايثارگران همكاري داشته است. شما وقتي اين سوابق را نگاه كنيد، ميبينيد كه هميشه حشر ايشان با اين تيپ و جماعت بوده است؛ مثلاً آشنايي ايشان با آقاي دانشجعفري از همين همكاريها بوده، با آقاي جهرمي هم همينطور. ايشان در هيئت نظارت شوراي نگهبان زيرمجموعه آقاي جهرمي بوده است. اينها انكار وقايع تاريخي است. تاريخ را كه نميشود عوض كرد البته ممكن است بگويند آنقدر كه از چيزهاي ديگر رنگ پذيرفتم، از اطرافيان خودم رنگ نپذيرفتم. همين كه وقتي ايشان دولتش مستقر شد، كساني در اطراف او واقع شدند به عنوان حلقههاي اوليه شكلدهنده چرا اينگونه شد؟ كسي ايشان را مجبور كرد؟ يا خودش انتخاب كرد؟
مثلاً بنده، آقاي جهرمي، آقاي پورمحمدي و آقاي الهام و گاهي آقاي ثمره هاشمي، تيمي بوديم كه وقتي آقاي احمدينژاد سال ۸۴ انتخاب شد، قرار شد ما در كنار تيمهاي ديگر بنشينيم و مصاحبه كنيم با افرادي كه به عنوان وزير براي دولت برگزيده بشوند.
ما تيمي بوديم كه گروه سياسي، اجتماعي، فرهنگي و آموزشي دولت را مورد مصاحبه قرار ميداديم و در واقع بنده عضو اين كميته بودم. خوب چرا ما انتخاب شديم چرا گروه ديگري انتخاب نشده بود؟ ميخواهم بگويم اين انتخاب طبيعي بود. يعني افراد محشور كساني بودند كه احمدينژادسازگاري فكري با آنها حس ميكرد.
البته اگر آقاي قاليباف هم انتخاب شده بود احتمالاً ايشان هم از من مشورت ميگرفت. براي اينكه بنده اصلاً اين ماجرا را متعين در يك نفر نميديدم.
بنده قبل از انتخاب ۲۷ خرداد سرمقالهاي نوشتم و در آن يادداشت درباره آقاي لاريجاني، آقاي قاليباف و آقاي احمدينژاد توصيف «عناصر مناسب براي مسئوليت» را به كار بردم. بله البته انتخاب شخص من آقاي احمدينژاد بود چرا كه رفتم به او رأي دادم.
البته اينگونه نبود كه بنده فكر كنم اين مملكت به رستگاري نميرسد، مگر اينكه آقاي فلاني رئيسجمهور آن بشود، اين نگاه را درباره قاليباف، لاريجاني و احمد توكلي هم نداشتم.
شناخت شما از آقاي احمدينژاد به چه زماني برميگردد؟
سال ۵۵ يعني ۳۶ سال پيش.
اين غيرقابل پيشبيني بودن رفتار ايشان را ميديديد يا خير؟
نه! بالاخره آدمها هر كدام داراي مزاجهايي هستند، مزاج تند، مزاج كند، مزاج معتدل. آقاي احمدينژاد نميشد بگوييم كند مزاج يا معتدل است هميشه يك حالت تند و تيزي داشته است. به نوعي خوي تصلب در مواضع شخصي داشت كه اتفاقاً گاهي يك امتياز محسوب ميشد. مثلاً انسان اگر همين تصلب را در برابر دشمن به كار بگيرد، خيلي هم خوب است كه اتفاقاً دستور اسلام هم همين است.
با اين توصيفاتي كه كرديد، فكر ميكنيد سرنوشت آقاي احمدينژاد به كجا ميانجامد؟ آيا نظام به نام ايشان سكه خواهد زد يا جزو ريزشهاي نظام خواهد بود؟
ما كه اميدواريم آقاي احمدينژاد را در همان قالب پيشين خودش به عنوان يك چهره مناسب براي نظام ببينيم و فكر ميكنم همه كساني كه به خير و صلاح كشور ميانديشند در مورد اينگونه ظرفيتها چنين قضاوتي دارند.
ولي اينكه آيا اين آرزوي ما كامل محقق ميشود يا نه، چون در بيرون از انديشه و عمل ماست نميتوانيم قضاوت كنيم و بگوييم كه چه ميشود اما دعا ميكنم كه اين آرزوي ما محقق شود.
اجازه بدهيد، از همينجا وارد بحث انتخابات بشويم؛ به نظر شما آقاي احمدينژاد در انتخابات چه رفتاري خواهد داشت؟
آقاياحمدينژاد به امتداد دولت خودش ميانديشد و ميانديشيده و چيزي نيست كه حالا به فكر او رسيده باشد، بلكه از اول هم فكر ميكرده كه دولتي كه مستقر كرده بعد از خودش امتداد پيدا بكند.
يك وقتي نشريهاي در چند شماره منتشر شد، تحت عنوان «موج انديشه» كه يك لطفي هم به من كرده بودند و فحاشيهايي كه جاهاي مختلف عليه بنده ميكردند به صورت رسمي در اين نشريه آورده بودند. اين نشريه به نام طرفداري از آقاي احمدينژاد منتشر ميشد البته نوعي طرفداري ساديسمي. در يكي از شمارههاي اين نشريه سرمقالهاي بود كه نوشته بود امثال بنده كساني هستند كه ميخواهند جلوي احمدينژاديسم پس از احمدينژاد را بگيرند. يعني احمدينژاد را به عنوان يك آئين، مرام، يك مكتب و يك ايسم معرفي ميكرد. به نظر من هر كسي كه اين تخم لق را در دهان اينها شكسته آدم فاسد و منحرفي بوده است كه از انسانهايي كه ميتوانند منشأ خدمت و اثر باشند، چيزي ميسازد كه از نفعرساني طبيعي خارج شوند. يعني فرقه درست ميكنند.
يعني آقاي احمدينژاد مديريت ميشود؟
بالاخره همه ما به طريقي از اطراف تأثير ميپذيريم. منتها به هر ميزان آدم ظرفيت و تحمل در خودش را افزايش داده باشد، ميتواند اثرپذيريهاي منطقي و معقول از اطراف خود داشته باشد. البته امتداد يافتن دولت خواسته تنها ايشان نيست. خواسته آقاي هاشمي رفسنجاني هم بود. همان مطلبي كه آقاي مهاجراني در دفاع از اين ايده نوشت و الحمدلله ناكام ماند. زمان آقاي خاتمي هم همين خط دنبال شد. منتها در قالب ديگري مانند لوايح دوقلو كه زمينهچيني كردند كه سبك اداره كشور را حتي در قانون اساسي تغيير بدهند و قانون را دور بزنند.
بنابراين بخشي از اين تمايل طبيعي است؛ كساني كه در جايگاه قدرت واقع ميشوند، تصور ميكنند كه دنيا يا كشور فقط به دست آنها ميتواند به رستگاري برسد. خدا نكند كسي اين انحصار در خود را باور كند. عارضه بسيار بدي است. يعني فقط نسخه من جواب ميدهد و نه نسخههاي ديگر. اين خلاف تواضع است. البته برخي اين ويژگي را به اعتماد به نفس بالا تعبير ميكنند، اما اين اعتماد به نفس بالا سر از سركشي، غرور، خودشگفتي و خودشيفتگي درميآورد كه صفات مذمومي هستند.
طبيعي است كه انسانهاي اهل نظر، عرفا و همه انسانهاي متشخص چنيني ويژگياي را نميپسندند. از اينجاست كه فرد مجبور است رو بياورد به كساني با مشخصات ديگري يعني افراد ديگري را بايد به عنوان مرجعيت فكري، فرهنگي و حتي عاطفي و مشورتي انتخاب كند. در چنين شرايطي وقتي اطرافيان كسي تغيير كردند خود به خود، خود او هم تغيير خواهد كرد.
گويا آقاي احمدينژاد گزينهاش براي انتخابات آقاي مشايي است و او دنبال پياده كردن مدل پوتين- مدودف است؟
بله، از برخي قرائن ميتوان حدس زد كه آقاي احمدينژاد به چنين مدلي ميانديشد.
شواهد حاكي از آن است كه گويا شوراي نگهبان درباره صلاحيت آقاي مشايي قصد كوتاه آمدن ندارد. فكر ميكنيد ادامه اين موضوع به كجا ميرسد و تحليل شما چيست؟
خب وقتي كسي رد صلاحيت بشود، طبعاً نميتواند مطرح باشد.
آيا آقاي احمدينژاد در مقابل اين مسئله تمكين خواهد كرد؟
تمكين نكند، چه كار بايد بكند؟ يعني ايشان ميخواهد بازي نظام را به هم بزند؟
آيا ممكن است فتنه ديگري شكل بگيرد؟
مگر ميشود؟ (خنده)
اينكه گفته ميشود فتنه بزرگتري در راه است، چيست؟
ببينيد، همان فتنه گذشته و سرانجامي كه پيدا كرد و درسي كه مردم به اهالي فتنه دادند، براي همه كساني كه بخواهند پا در همان مسير بگذارند، كافي است. آقاي احمدينژاد، آدم باهوشي است. آدم بستهاي نيست كه بخواهد امر آزموده را دو مرتبه آزمايش كند. حتماً اين كار را نبايد بكند و نخواهد كرد. مگر بگوييم كه اين ديگر آقاي احمدينژاد نيست، احمدينژاد با آن پيشينه اعتقادي كه از او سراغ داريم.
پسينهاي هم كه خودش دارد ابراز ميكند چنين برداشتي از آن نميشود داشت. در همين نامه اخيري هم كه نوشته (اشاره به نامه احمدينژاد به رهبر معظم انقلاب پس از سخنراني معظمله در جمع مردم آذربايجان در ۲۸ بهمن) ابراز اطمينان كرده كه در خدمت نظام و انقلاب خواهد بود.
البته بويي از عذرخواهي در آن نامه نيست.
حالا عذرخواهي بماند. آن نامه اعتراف به اين است كه ما درخدمت انقلابيم. تمكين نكردن در مقابل شوراي نگهبان يعني خروج عليه انقلاب و معلوم است كه ايشان اين كار را نخواهد كرد و نبايد بكند. مگر اينكه عرض كردم كسي ديگري بشود. در آن صورت آن كس ديگر هم راه به جايي نخواهد برد.
شما هم معتقد به وجود جريان انحرافي هستيد؟
من حتماً معتقدم كه يك محفل، يك فرقه، يك باند و يك حلقه مصيبتآفرين براي كشور و از جمله براي خود آقاي احمدينژاد در اين سالها فعال بوده كه به آن ميگويند انحرافي و كدهاي متعدد هم دارد، منتها كلمه «جريان» را چون اعتبار دارد، درباره آنها به كار نميبرم. اين يك يارگيري مبتني بر منافع شخصي و مسئله ثروت و قدرت است. بنابراين حيف است كه انسان كلمهاي را با اعتبار «جريان» براي آنها هزينه بكند.
به نظر شما اين محفل چقدر توانسته و خواهد توانست روي رئيسجمهور تأثيرگذار باشد؟
ما هميشه اميدوار بودهايم كه آقاي احمدينژاد سفره خود را خارج از محفل مورد اشاره پهن كند و حساب خودش را از آنها جدا كند. احساس ميكنيم كه مصلحين نظام هم، اين نظر را داشته و دارند. الا اينكه گاهي ميبينيم خود ايشان اصرار دارد بر اساس قاعده «اين هماني» حلقه را طوري معرفي ميكند كه در واقع «آنها من هستم و من آنها هستم.» اينجا آدم مقداري متحير ميشود و الا فرض ما اين بود كه حلقه انحرافي يك عارضه و بختكي است كه افتاده و سايه انداخته روي خدمات دولت ايشان و اين بختك اگر برداشته شود، حتماً آقاي احمدينژاد همان چهره اثرگذار و مثبت گذشتهاش كه انصافاً منشأ خدمات فراواني هم بوده، محفوظ خواهد بود.
شروع دولت آقاي احمدينژاد همراه بوده با خدمترساني به نظامي كه مردم تشنه مشاهده اين جلوه از نظام بودند و دولت آقاي احمدينژاد اين كار را كرد و توانست به ميزان قابل توجهي جلوههاي زيباي نظام را به عمق جامعه ببرد. انتقادي كه امروز ما به ايشان وارد ميدانيم اين است كه چرا خودش را از آن قالب خارج كرده است ولي كاش برگردد به همان قالب.
در يك سخنراني عنوان كردهايد كه ريشه فتنه و انحراف يكي است و اينها در يك نقطه به هم ميرسند، اين نقطه كجاست؟
خاستگاه فتنه و انحراف نفس شيطاني است، اگر ميگوييم خاستگاه آنها يكي است به اين اعتبار است. يعني فتنه از درون نفسپروري ظاهر ميشود.
نفس پروري به انحراف منجر ميشود. انحراف از مسير حق. فتنه هم انحراف از مسير حق است. فتنه در حقيقت عارضهاي است كه بر اثر تن ندادن به حق ظهور ميكند مانند انحراف. وقتي كسي هم حاضر نميشود در مسير صراط مستقيم باشد و راه خود را كج ميكند به انحراف ميافتد. اينكه اينها در يك نقطه چرا به هم ميرسند براي اين است كه ميتوان گفت فتنه همان انحراف است و انحراف هم همان فتنه. چون خواستههاي اينها با تنازل از حق همراه است، باطل، باطل را پيدا ميكند؛ نوريان مر نوريان را طالبند/ ناريان مر ناريان را جاذبند.
فتنه و انحراف دو جريان قدرتطلب هستند و قدرت را كامل ميخواهند. حاضر نيستند كه كوتاه بيايند و تنازل بكنند. اين دو در يك جا به واسطه اينكه رقيب هر دو آنها يك جريان قوي است، مجبور ميشوند كه با هم ائتلاف كنند. وقتي ائتلاف كنند، به فرض اگر موفق شدند، تازه جنگ آنها بر سر تماميتخواهي آغاز خواهد شد. آن وقت دچار عارضه جديدي ميشوند كه عبارت است از دعواي بين اشرار و فتنهگر و منحرف كه سر قدرت به جان هم ميافتند. بنابراين به هيچ كدام از آنها نبايد ميدان داده شود. با اين آمالانديشي است كه ميگوييم بايد مراقب بود فتنه و انحراف با هم دست ندهند. اصلاً فتنه ۸۸ اينگونه شكل گرفت كه يك جريان قدرتطلب داخلي وقتي ديد به تنهايي زورش به جريان رقيب كه وفادار به انقلاب بود، نميرسد متوسل شد به جريان بيرون انقلاب، يعني از او كمك خواست چه رسمي و چه غيررسمي. وقتي اين پيوند برقرار شد، فتنه بالا گرفت و الا اول فتنه، فتنه نبود. اول يك جرياني بود كه در رقابت داخل نظام براي به دست آوردن قدرت حركت كرده بود. وقتي به نقطهاي رسيد كه ديد زورش نميرسد طرف مقابل را زمين بزند، فكر كرد اگر به قدرت بيروني متوسل بشود او كمك خواهد كرد مثلاً از طريق انقلاب رنگي موفق شود و اين شد فتنه.
پس احتمال پيوند حلقه انحرافي با خارج هم متصور است؟
هر گروهي كه از مردم فاصله داشته باشد و از خاستگاه اصلي انقلاب كه تفكر انقلابي و تفكر عقيدتي، اسلامي و حاملان اين تفكر يعني تودههاي مردم است، فاصله بگيرد، حامي ديگري جز خارج براي آنها وجود ندارد.
فقط اكسير خارج است كه ميتواند مقابل چشم او به عنوان يك كمككار جلوه كند.
شما انتخابات آينده را چند قطبي ميبينيد؟
عليالقاعده ميتوان گفت به عبارتي سه قطب. يعني جريان اصولگرا، جريان اصلاحطلب و جريان معطوف به تمايل دولت.
يعني همان انحراف؟
منحرف كه اصلاً حق ندارد در انتخابات شركت كند، همچنان كه فتنه هم نميتواند.
اينكه با تابلو نميآيند آبشخورشان يكي است؟
نه من معتقدم قاعده «اين هماني» در مورد فتنه و اصلاحات درست نيست.
نه اينكه نظر من باشد، نظر مركزيت نظام است. وقتي كه رهبر معظم انقلاب به چند اصلاحطلب براي عضويت در كانونها و مراجع رسمي نظام مانند شوراي عالي انقلاب فرهنگي و مجمع تشخيص مصلحت نظام حكم ميدهند، معنايش اين است كه آنها را درون نظام ميبينند.
مثلاً آنها تقاضا ميكنند بروند خدمت مقام معظم رهبري و گزارش بدهند و ايشان ميپذيرند، مثل موردي كه اخيراً رخ داد و دو سه نفر از آقايان اصلاحطلب رفتند خدمت ايشان.
اجازه بدهيد همين جا يك پرانتز باز كنيم و بپرسيم ارزيابي شما از اين ديدار چيست؟
اين ديدار غيرانتخاباتي بود و كلمهاي راجع به انتخابات در آن گفته نشد. آنها ميخواستند برداشتهاي خودشان را از وضعيت موجود كشور، نظام و انقلاب خدمت رهبري ابراز كنند و ايشان هم با سماحت نظرات آنها را شنيدند و بعضي از بخشهاي گفته شده را تأييد كردند و برخي را هم طبعاً قبول نداشتند و پاسخ لازم را به آنها دادند.
مثلاً اگر اينها ميگويند كه وضع امروز كشور چنين و چنان است؛ فرمودند قبلاً هم مشابه اين، چيزهايي بود كه خيليها خيلي بدتر از اينها راجع به وضع موجود آن روزها قضاوت ميكردند. بنابراين فكر نكنيد بعضي از مشكلات امروز ما نوبر است.
ميشود اين ديدار را نوعي مرزبندي اصلاحطلبان با فتنه تعبير كرد؟
بايد از خود آنها پرسيد. چون گاهي ديدهام بهرغم نگاه خيرانديش ما كه ميگوييم بايد بين فتنهگر و اصلاحطلب فاصله انداخت، خود آنها اصرار دارند كه بگويند ماها مثل هم هستيم. اينها اصرار دارند بگويند كه ما با آن نفراتي كه مملكت را به آشوب كشيدند، مرزبندي نداريم. به فرض كه اشتباهي كردند اما عضو خانواده ما (اصلاحطلبان) هستند و حاضر به اين مرزبندي نيستند.
اين همان جايي است كه ميتواند براي آنها مشكلآفرين باشد. مردم ما حق دارند به اصلاحطلبان بگويند چون حاضر به مرزبندي با فتنهگران نيستيد، پس ما نسبت به شما ترديد داريم كه نكند شما هم همچنان ميخواهيد به همان سياق عمل كنيد. پس از ديد مردم ضرورت اعلام و ابراز برائت از فتنهگران يك نياز راهبردي است. پيشنياز بازگشت اصلاحطلبان به صحنه سياستورزي به صورت گستردهتر مستلزم اعلام برائت از فتنهگران است.
اما شواهد نشان ميدهد كه اينها قرار نيست اين مرزبندي را انجام دهند.
من دعا ميكنم اين كار را انجام دهند. چون خبر دارم در برخي جاها اعلام كردهاند ما قبول داريم كه بايد چنين فاصله گذاري را صورت دهيم.
اصلاحطلبان وقتي متوجه شدند در خروج از حاكميت هيچ منفعتي به دست نياوردند و هر روز صحنههاي بيشتري را واگذار كردند، بازگشت به نظام براي آنها موضوعيت پيدا كرد. لذا ميگويند بايد به هر قيمتي اعتماد نظام را جلب كنند كه جلب اعتماد نظام مستلزم رفتارهايي از اين قبيل است.
در فتنه سال ۸۸ بسياري از سرمايههاي مادي و معنوي و فرصتهاي بزرگ نظام و انقلاب سوخت. بنابراين مردم حق دارند كه بگويند كسي كه ميخواهد در انتخابات شركت كند، تضمين بدهد كه اگر آخر بازي به نفعش نبود، ميز بازي را به هم نزند. لذا برخي از اين اصلاحطلبان اين پيامها را به درستي دريافت كرده و ميگويند اگر نتيجه انتخابات به نفع من نبود، قبول ميكنم و به فرد پيروز تبريك ميگويم.
ما هم ميگوييم حرف درست همين است و سال ۸۸ بايد همين اتفاق ميافتاد.
اينكه انتخابات را سه قطبي ميدانيد مختصات آن چيست؟
اگر نگاهمان را اندكي در درون هر كدام از اين قطبها ريز كنيم، شايد بيشتر از سه قطب پيدا كنيم. مثلاً آيا تيم كارگزاران كه بيشتر هماهنگ با آقاي هاشمي رفسنجاني عمل ميكند، الزاماً در درون اصلاحطلبان خودش را تعريف ميكند يا مجزاي از آنهاست. نشانههايي داريم كه اينها بيرون از اصلاحطلبان هم براي خودشان به دنبال نامزدهايي هستند. همچنان كه در مورد خود آقاي هاشمي هم چنين نگاهي وجود دارد.
حضور آقاي هاشمي را چقدر محتمل ميدانيد؟
البته آقاي هاشمي از جهتي گزينه جماعت كارگزاراني و داراي اين نوع نگرش است و از سوي ديگر خود ايشان ترجيح ميدهد بتواند نماينده قشرهاي مختلفي باشد. حتي كساني از درون جبهه اصولگرايي هم ايشان را به عنوان منجي قبول كنند. در اين صورت آقاي هاشمي ميخواهد رئيس جمهوري باشد كه برآمده از ائتلاف ميان اصلاحطلب، اصولگرا وكارگزاران است.
يعني همان دولت وحدت ملي؟
بله، اين ميشود وحدت ملي كه البته وحدت ملي گم شده جامعه ما نيست. جامعهاي كه رستگاري خودش را سالهاست در انتخابات يك جبهه جستوجو كرده و راضي هم بوده. بالاخره تجاوب مردم نسبت به فراخوان مجلس نهم كه عمدتاً عناصر فعال آن اصولگرا بود، گوياي اين واقعيت است و مردم به اين جبهه رأي دادند. مردم به اين جبهه رأي دادند نه به گروهي به اسم اصولگرايي، بلكه به يك جبهه گفتماني رأي دادند كه معناي آن اين است كه در مديريت مملكت اخلالي ايجاد نشده كه حالا نياز باشد به راهحلي از اين قبيل (دولت وحدت ملي) مراجعه كنند. وحدت ملي براي زماني است كه مملكت به بنبست برسد و يك جريان و گفتمان مطرح توانايي اداره مملكت را به تنهايي نداشته باشد.
وقتي مردم بيش از ۶۰ درصد در انتخابات مشاركت ميكنند و اكثريت قابل توجه آنها به يك جبهه فكري- سياسي اعتماد ميكنند، پس اين مملكت به بنبست نرسيده كه نياز به طرح وحدت ملي داشته باشد و حالا بياييم كساني را كنار هم بنشانيم كه مصيبت بزرگ ما از اين به بعد اين باشد كه اينها را با همديگر وفق بدهيم. يعني وفاق بين اين عناصر ناهمگن و ناهمسو برقرار كنيم. همان اتفاقي كه در دوره آقاي خاتمي افتاد. عناصر نامتجانسي كه كنار هم قرار گرفته بودند و دست آخر هم همين افراد مشكلات اصلي را براي دولت آقاي خاتمي به وجود آوردند كه در جايي آقاي خاتمي گفته بود كساني در جبهه ما اصرار داشتند كه اسلام را از جمهوري اسلامي حذف كنند و خود ايشان به ستوه آمده بود كه افرادي درحاشيه دولت او و مجلس منتسب به اصلاحات بنا داشتند چنين كاري كنند. البته بعدها ديديم كه برخي از اين افراد چارهاي جز گريختن از كشور نداشتند و به آن سوي مرزها پناهنده شدند و اين نشاندهنده آن است كه آميختن اجناس ناهمجنس عاقبتي جز فروپاشي و به همريختگي ندارد و اين اتفاقي است كه الان افتاده.
آرايش اصولگرايان را چگونه ميبينيد؟
در جريان اصولگرايي هم اختلاف سليقه و اختلاف نظر هست ولي تفاوتش اين است كه در جبهه اصلاحات خودشان با افتخار از گستردگي طيف خود ياد ميكردند و به قول آقاي محمدرضا خاتمي كه ميگفت: «در جبهه مشاركت از نماز شبخوان، متدين متشرع و فوقالعاده ديندار داريم تا سوسياليست نزديك به كمونيست و ليبرالهايي كه پايبندي اعتقادي ندارند و همچنين به كساني كه به حكومت ديني معتقد نيستند و سكولاريسم مبناي عمل آنهاست» وقتي دوسر اين طيف اينقدر داراي تعارض است،معلوم است كه نميتوانند كار مشترك داشته باشند، اما در جريان اصولگرايي چنين تعارضي به چشم نميخورد، يعني همه به اصول چندگانه ايمان به اسلام، ايمان به حقانيت حاكميت دين، معتقد به انقلاب اسلامي و مكتب امام، ولايت فقيه و تعين آن در شخص رهبر معظم انقلاب پايبندي دارند. اينها وجوه مشترك همه كساني است كه خودشان را در كانون اصولگرايي تعريف ميكنند، منتها سلايق متفاوت و مباني افتراق و جدايي بسيار كوچك و ناچيز است، بنابر اين ائتلاف در ميان جرياني با اين توصيف خيلي طبيعي است.
چقدر به ائتلاف ۱+۲ در جريان اصولگرايي خوشبين هستيد؟
در اين مورد به هر نسبت كه از شائبههاي خودخواهانه و خودبينانه دور شويم، ائتلاف ممكن است و هر چقدر ميدان داده شود به نفع كسي كه ميخواهد نسبت به ديگران استيلاجويي داشته باشد و خودش را بالاتر از ديگران بداند، بديهي است كه از ائتلاف دور خواهيم شد.
اينها ديگر ربطي به ايدئولوژي ندارد، بلكه نقشهاي فردي و كيش شخصيتي است كه متأسفانه همه جا پيدا ميشود، در ميان بزرگان، اهل علم، اهل معنا و حتي بين عرفا.
حرف آخر درباره انتخابات رياست جمهوري سال آينده؟
طبعاً مهمترين دغدغه مردم در ماههاي پيش رو انتخابات بايد باشد. البته نه به اين معني كه همه كار و زندگي خود را رها كنند و سراغ انتخابات بروند اما از آنجا كه سرنوشت يكايك ما در چنين اتفاقي رقم زده ميشود همه براي رياست جمهوري دهم و شوراها، بايد با چشم بازتر از گذشته به استقبال انتخابات برويم. اين با چشم بازتر رفتن، يعني اينكه دائم اوضاع و احوال را رصد كنيم و براي اينكه اوضاع را فارغ از تعلقات و عواطف به اين سو و آن سو رصد كنيم تااصل واقعه را درك كنيم،مقداري بايد بتوانيم حريت خود را حفظ كنيم.
به گمان بنده دلبستگيهايي كه از چند ماه قبل افراد به يك كانديدا پيدا ميكنند و دنبال او راه ميافتند اگر روزي احساس كردند كه او فرد مناسبي نبوده، چون تعلق خاطر فراواني به او پيدا كردهاند با خود خواهند گفت كه ما اين همه راه را با او آمدهايم، ديگر نميشود از او فاصله بگيريم، اما در درون خود دچار نوعي دوگانگي خواهند شد. يعني ميبينند كه از معيارهايشان تنازل كرده اما انگار چارهاي ندارند. بنابر اين تأكيد ميكنم كه ما بايد حريت خود را حفظ كنيم. به عنوان نظر شخصي ميگويم حتماً امتداد يافتن جريان اصولگرايي در كشور به نفع كشور است. يعني برآيند نگاههاي سالم را در اين نقطه يافتم و گمان ميكنم مدل موفق، مدل وحدتگراست. تأكيد ميكنم كه هيچكدام از شاخههاي جريان اصولگرايي به تنهايي قدرت اداره كشور را ندارند و البته مطالبه جدي ما از نامزدهايي كه خودشان را به عنوان يك فرد واجد شرايط كانديداتوري معرفي ميكنند، اين باشد كه از آنها بخواهيم تيم اطرف خودشان را براي اداره دولت معرفي كنند. حداقل اصليترين كادرهايشان را؛ يعني ۱۰ كادر اصلي دولت را از قبل معرفي كنند.