حسين غلام در زمان شروع جنگ به عنوان يكي از نيروهاي ژاندارمري در قالب گرداني صد نفره براي دفاع از خرمشهر وارد اين شهر ميشوند. او بعد از اشغال شهر راهي كردستان ميشود و در آنجا به مقام جانبازي نائل ميشود. حالا پس از گذشت سالها از آن روزهاي به يادماندني، «غلام» در گفتوگو با «جوان» دفتر خاطراتش را برايمان ميگشايد و از حضورش در دوران دفاع مقدس ميگويد.
از چه سالي به عنوان رزمنده وارد جبهه و مناطق جنگي شديد؟
من سال 55 وارد ژاندارمري شدم و تا زمان انقلاب فرمانده پاسگاه سنگسر استان سمنان بودم. بعد از انقلاب به تهران آمدم و آن زمان تازه انجمنهاي اسلامي در دانشگاهها شروع به فعاليت كرده بودند و من هم عضو انجمن اسلامي دانشگاه ژاندارمري شدم. از آنجايي كه ژاندارمري جداگانه آموزشگاه افسري داشت، بنده در انجمن اسلامي آنجا تا شروع جنگ فعاليت ميكردم. با شروع جنگ به صورت داوطلبانه به خرمشهر اعزام شدم. خرمشهر در حال سقوط بود و نيروهاي سازماندهي شده در آنجا حضور نداشتند و ما در قالب گرداني به فرماندهي آقاي جهانباني به آنجا رفتيم. همه بچههاي انجمن اسلامي ژاندارمري با اعتقاد و داوطلبانه خواستار حضور در جبههها شده بودند.
اين روزها كه در سالروز سقوط خرمشهر قرار داريم، بفرماييد وضعيت اين شهر در اولين سال جنگ و زماني كه عراقيها در پي اشغالش بودند چگونه بود؟
آن زمان هنوز نيروي سازماندهي وجود نداشت و نيروها به ستادي در آبادان معرفي ميشدند. ما وقتي به منطقه رفتيم، آبادان بسته بود و ما را از اهواز با لنج و پاورگراف به قسمت پايين آبادان بردند و پياده كردند. راههاي اهواز ـ آبادان بسته بود و از پايين آبادان وارد شهر شديم. در هنگ ژاندارمري ستادي بود كه از آنجا ما را براي خرمشهر فرستادند.
در خرمشهر نيروهاي هر دو كشور در شهر به شدت در حال جنگ با هم بودند. عراق در حال پيشروي بود و ميخواست گمرك شهر را بگيرد و ما هم بايد دفاع و مقاومت ميكرديم. ما در گمرك شهر مستقر شديم. آنجا روحاني به نام شيخ شريف كارهاي هماهنگي را داخل مسجد جامع در خرمشهر انجام ميداد. آنجا به ما جا دادند، سازماندهي شديم و براي حفاظت از گمرك رفتيم. چون نيروها سازماندهي درستي نداشتند در خرمشهر همه نيرويي مشاهده ميشد و همه براي جنگيدن و دفاع آمده بودند. از تكاوران نيروي دريايي و شهرباني تا بچههاي دانشگاه افسري كه همراه شهيد نامجو آمده بودند، همه حضور فعالي داشتند. آنجا مقاومت زيادي كرديم ولي دشمن به دليل نيروهاي زياد و سلاحهايي كه داشت قسمت غرب خرمشهر را گرفت و ما را محاصره كرد.
رزمندگان هنگام محاصره چگونه با دشمن ميجنگيدند؟
رزمندگان در شهر تقسيم شده بودند و به هر نفر مسئوليتي داده شده بود. به ما مسئوليت داده بودند تا مانع ورود نيروهاي عراقي از طريق گمرك خرمشهر شويم. در مدرسهاي استراحت ميكرديم و جايمان را با نيروهاي ديگر عوض ميكرديم. تا لحظه سقوط خرمشهر ما آنجا درگير بوديم. اگر بخواهيم خرمشهر را در نقشه ببينيم متوجه خواهيم شد شهر شامل دو قسمت كوتعبدالله و خرمشهر است كه از وسط شهر رودخانه كارون رد ميشود. عراقيها نتوانستند به قسمت شرقي دست پيدا كنند ولي قسمت بالايي را گرفتند و پل هم زدند. در مسجد جامع جمع ميشديم، اخبار را ميگرفتيم و به محلهاي مورد نظر ميرفتيم. خيلي از نيروها جوان بودند و هيچ تجربهاي از حضور در جنگ و جبهه نداشتند. خودم كه چندين سال نيروي نظامي بودم چنين صحنههايي را هيچگاه نديده بودم. با چشمان خودم ميديدم كه دشمن با تانك نيروهاي پياده ما را ميزد. چنين تفاوتي تسليحاتي بين دو كشور وجود داشت. ما براي تأمين اسلحه سبك نيروهاي پياده با مشكل مواجه بوديم و نيروي زرهي ارتش عراق به جنگ نيروهاي پياده ما ميآمد. با تمام كمبودهايي كه در ماههاي ابتدايي جنگ وجود داشت به لطف خدا رزمندگان مقاومت كردند و نگذاشتند قسمت شرقي خرمشهر از دست برود. وضعيت تقابل در قسمت غربي هم به گونهاي بود كه با تانك نفر ميزدند و ما فقط اسلحههاي سبكي مثل ژ3 و نارنجك داشتيم. با اين حال فقط قسمتي از خرمشهر به اشغال دشمن درآمد و قسمت ديگر كه همجوار آبادان بود، در اختيار نيروهاي ايراني ماند.
تا چه زماني در خرمشهر حضور داشتيد؟
بعد از آن به تهران آمدم. در سال 60 نيروي ژاندارمري يگاني به نام «هوابرد ژاندارمري» معروف به «كلاهسبزها» را تشكيل داد و پس از مدتي گفتند اين يگان هوابرد بايد به كردستان برود. سرگرد دادبين را فرمانده يگان ويژه ما كردند. يگان ويژه كه همه از نيروهاي جوان و گزينش شده بودند را براي مأموريت به كردستان بردند. من هم چون از انجمن اسلامي بودم با همين نيرو عازم كردستان شدم و در بانه به همراه اعضاي يگان براي پاكسازي بانه و سردشت از دست نيروهاي ضدانقلاب مستقر شديم.
جو ژاندارمري در زمان شروع جنگ و حمله سراسري عراق چگونه بود؟
ژاندارمري مسئول حفاظت از مرزها را به عهده داشت و اولين شهداي جنگ از ژاندارمري بود. اولين جايي كه در جنگ مورد هدف قرار گرفت ژاندارمري بود چون ما دورتا دور مرز پاسگاههاي مرزي ژاندارمري بود. ژاندارمري در تهران ستادي و هماهنگكننده بود ولي اصل كار در مناطق مرز و واحد بياباني بود. جو كمي به هم ريخته بود و براي اعزام يك گروهان داوطلب شديم و رفتيم كه شهيد شيري و شهيد مرادي را تقديم كرديم. كساني كه سركار بودند به عنوان نيروي ژاندارم اعزام شده بودند و بعضي هم ميخواستند به عنوان بسيجي اعزام شوند. گردانهاي مرزي مثل گردانهاي امدادي همه درگير بودند.
جانبازيتان در كردستان اتفاق افتاد؟
بله! اولين عمليات روي تپهاي به عنوان فرمانده بودم كه تكتيراندازها مرا زدند. روز جانبازي بعد از نماز صبح عمليات را شروع كرديم و چند ارتفاع را گرفتيم. ارتفاع بعدي هوا روشن شد. ارتفاعات آنجا همه جنگلي مانند با درختهاي كوتاه است. تپهاي را گرفتيم و معمولا براي استحكام مواضع خط راس دور تپه را سنگر ميكنند. ما دور تا دور تپه را سنگر كرديم. در سنگر به صورت درازكش در حالت درست كردن سنگر بودم و تكتيراندازهاي طرف مقابل كمين كرده بودند و منتظر شليك بودند. صداي چند تير آمد و ناگهان برق از چشمانم پريد. پشت و رو شدم و روي سنگر افتادم. تير از كلاه آهني رد شده بود و به گيجگاهم خورد و از چشمانم بيرون آمد.
خودم حس ميكردم ديگر رفتني شدم. يك لحظه فكر دختر كوچكم در سرم آمد و گفتم حالا او بدون من چه خواهد كرد. بعد از مدتي يكي از بچهها چفيهاش را روي چشمانم گذاشت تا جلوي خونريزي را بگيرد. كمي كه گذشت و حالم جا آمد ميشنيدم كه در بيسيمها ميگويند غلام شهيد شد. آنقدر آن تپه را ميزدند كه كسي نميتوانست پايين بيايد. من پايين تپه با خونريزي زياد مانده بودم. كسي نميتوانست براي كمك بيايد. حالم كمي كه بهتر شد بلند شدم و دولا دولا تا نزديكي قله رفتم و آنجا افتادم. سوار لندكروزهاي وانت شدم و در بيمارستان سنندج بستري شدم.
يك سال در بيمارستان بستري بودم و دو عمل جراحي روي چشمم انجام شد. قرار شد مرا به خارج بفرستند كه گفتند عمل مربوط به چشمم را ميشود در كشور انجام داد. آن موقع اصلا ديد نداشتم و كاملاً بيناييچشم راستم را از دست داده بودم. بعد از آن دكتر عابدينزاده متخصص جراحي چشم در تهران مرا عمل كرد. ويپره چشمم پاره شده بود و سه عمل روي چشمم انجام شد. تا الان يك لنز داخل چشمم گذاشتهاند و فكر ميكنم پردهاي در جلوي چشم راستم قرار دارد. از لحاظ گوش دچار مشكل هستم و افت شنوايي دارم. دچار موجگرفتگي شدم و اعصاب و روانم دچار مشكل شد و الان جانباز 40درصد هستم.