کد خبر: 765035
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۲۱:۳۴
گفت‌وگوي «جوان» با مادر 4 شهيد و همسر شهيد سيد حمزه سجاديان
داودم متولد 3 فروردين ماه 1340 بود. پدرش از همان ابتدا او را براي آموزش قرآن كريم به مكتب قرآن فرستاد.
ستاره اول: شهيد آزادي خرمشهر
 
سيد داود سجاديان
 
داودم متولد 3 فروردين ماه 1340 بود. پدرش از همان ابتدا او را براي آموزش قرآن كريم به مكتب قرآن فرستاد. داود از آن دست بچه‌هايي بود كه از سن كودكي شروع به خواندن نماز و روزه كرد. بسيار به نماز تأكيد داشت. از برترين ويژگي‌هاي اخلاقي پسرم رعايت ادب و احترامي‌ بود كه به بزرگ‌تر‌ها به ويژه به من و پدرش مي‌گذاشت.

پسرم نوجوان بود كه براي پيدا كردن كار و كسب در‌آمد راهي تهران شد و در تهران به رغم فساد دوران طاغوت و شاه خائن، به خاطر عشق و علاقه‌اي كه به اسلام و اهل بيت داشت در جلسات مذهبي و سخنراني‌ها حضور داشت. همزمان با شكل‌گيري انقلاب داود چون ديگر فعالان انقلابي در صفوف فعالان انقلابي شركت مي‌كرد.

داود بعد از پيروزي انقلاب اسلامي ‌وارد كميته انقلاب شد و با تشكيل سپاه پاسداران خودش را به جرگه سبز‌پوشان رساند و در سپاه نيز فعاليت زيادي داشت. غير از سپاه به جهاد سازندگي هم مي‌رفت و در روستاهاي محروم به آموزش نظامي مي‌پرداخت. با آغاز جنگ تحميلي در خرداد سال 60 به جبهه‌هاي مريوان رفت و علاوه بر پاسداري از مرزهاي ايران به ياري و كمك محرومان شهر مريوان شتافت و به خانواده‌هاي آسيب‌ديده‌ بمباران كمك كرد. در آخرين مرتبه از اعزام زماني كه تنها چند ساعت به دنيا آمدن فرزندش باقي مانده بود خانواده همسرش از سيد داود درخواست كردند كه سفرت را تا به دنيا آمدن بچه به تأخير بينداز، شهيد بزرگوار رو به پدر بزرگوارش كرد و گفت پدر جان به اين دوستان بگو كه اهداف عاليه‌ اسلامي‌ و انقلابي ما بسي مهم‌تر و باارزش‌تر از به دنيا آمدن‌ها و رفتن‌هاست. اصلاً اين به دنيا آمدن‌ها و رفتن‌ها براي به پاداري ارزش‌هاي اسلامي ‌و انقلابي است ان‌شاءالله اين فرزند هم ادامه‌دهنده‌ راه اسلام و انقلاب باشد و خداوند هم حافظ ايشان باشد و همه‌ كارها به دست خداوند است. الآن وظيفه و تكليف من رفتن به جبهه و اطاعت از فرمان رهبر است. » ارادت خاصي به امام خميني (ره) داشتند. پدرش هم خطاب به سيد داود گفت: پسرم من اينجا هستم و اگر كاري بود انجام مي‌دهم خيال تو راحت باشد. همه ما مكلف هستيم كه از اسلام دفاع كنيم. خودمان به بچه‌ها اجازه حضور در جنگ و جهاد را داديم و تا آنجا كه توانستيم حمايتشان كرديم. پسرم داود سرانجام بعد از مدت‌ها حضور در جبهه، 10 ارديبهشت 61 در عمليات الي بيت‌المقدس در منطقه نورد اهواز به آرزويش رسيد و شهيد شد. درباره نحوه به شهادت رسيدن داود بايد بگويم آن طور كه همرزمانش برايمان روايت كردند در جريان عمليات يك گروه 20 نفره براي منحرف كردن دشمن در نزديكي پادگان حميد يك درگيري را آغاز مي‌كنند. پسرم در آنجا مجروح مي‌شود و در اثر خونريزي شديد به شهادت مي‌رسد. مزار شهيد در قطعه 26 رديف 19 شماره 23 بهشت زهراي تهران بود و سه ماه بعد به ما اطلاع دادند كه در آنجا دفن شده است.
 
 
ستاره دوم: دو كبوتر با يك بال
 
 
سيد كاظم سجاديان
 
در ادامه همكلامي‌مان سراغ شهيد دوم خانواده را مي‌گيريم؛ شهيدي كه با سيد داود در يك روز به شهادت مي‌رسد‌. اين دو برادر، شهيد آزادي خرمشهر مي‌شوند. مادرانه‌هاي حليمه بانو اينگونه ادامه مي‌يابد:

پسرم سيد كاظم 7 فروردين ماه 1343 به دنيا آمد. وقتي برايم نامه مي‌فرستاد مي‌نوشت «مادر شهيد». با اينكه هنوز هيچ كدام از پسرها آن زمان شهيد نشده بودند و خودش اولين شهيد خانواده‌مان بود. به من سفارش كرده بودكه عكس و نام من را روي سنگ قبرم نگذاريد زيرا مي‌خواهم مانند شهيدان گمنام باشم. هر زمان به او مي‌گفتم ازدواج كن مي‌گفت: تا زماني كه جبهه و جنگ است من ازدواج نمي‌كنم، من با سنگر و ژ. 3 ام ازدواج كرده‌ام.

وقتي مي‌خواستيم سيدكاظم را دفن كنيم، همسرم سيدحمزه مشهد بود و بعد از هفتم سيدكاظم از مشهد بازگشت. ايشان سركوچه كه اعلاميه‌ سيد كاظم را مي‌بيند، مي‌گويد: اين فرزندم هم به آرزويش رسيد. 10 ارديبهشت 1361 بود. سيد كاظم معركه‌ جنگ بود. سيد كاظم مرتبه اول كه مي‌خواست به جبهه برود، ما هيچ اطلاعي از رفتنش نداشتيم. بعد كه براي بدرقه‌اش به تهران آمدم، من را ديد تعجب كرد و گفت من خودم مي‌خواستم به ديدن شما بيايم و از شما و پدر خداحافظي كنم.

وقتي با همه خداحافظي كرد و مي‌خواست راهي شود، من پشت سر او رفتم تا پسرم را بدرقه كنم. كاظم گفت مادر شهيد بس است تا اينجا كه آمدي لطف كردي.چهار ماه از ايشان بي‌خبر بوديم. وقتي بعد از چهار ماه آمد خيلي لاغر شده بود. مشخص بود كه در جبهه زياد سختي كشيده است. در نهايت هم در روند آزادسازي خرمشهر، عمليات الي بيت المقدس همراه با برادرش سيد داود با اصابت تركش از پشت سرش به شهادت رسيد. پيكرش در بهشت زهراي تهران در قطعه 26 مدفون است.
 
 
ستاره سوم: پيكري كه پس از سال‌ها به دستمان رسيد
 
سيد كريم سجاديان
 

متولد دوم فروردين 1345بود. دوران كودكي او همچون همسن و سالانش سپري شد. زماني كه سيد كريم به مدرسه مي‌رفت در كلاس درس معلم شاهنشاهي‌اش براي شاه دعا كرده بود. سيد كريم كه طاقت اين حركت معلم را نداشت، بلند شده بود و با عصبانيت عكس شاه را پاره و زير پايش له كرده بود. همين كار باعث اخراجش شده بود. پدرش او را نزد معلمي‌ ديگر فرستاد تا درسش را به اتمام برساند اما او همچنان دوستان و اطرافيان را نسبت به ظلم شاه آگاه مي‌كرد. وقتي كريم به 17 سالگي رسيد، جواني با وقار و متين و مهربان و بامعرفت بود. انسانيتش بسيار زبانزد بستگان بود. سيد كريم در بسيج دماوند فعاليت داشت. بچه‌هاي بسيج وقتي كه سيد كريم مي‌خواست برود جبهه، از او مي‌خواستند و اصرار مي‌كردندكه بماند و نرود، چون به او نياز دارند. اما او اهل ماندن نبود. بعد از شهادت سيد كاظم و سيد داود بود كه خبر شهادت سيد كريم را دي ماه همان سال 61 برايمان آوردند. خبر شهادت را آوردند اما پيكر پسرم را نياوردند. سال‌ها بعد آنچه از پيكر شهيدم مانده بود، به دستمان رسيد؛ تكه‌اي استخوان و. . . .

بعد از شهادتش تعدادي از همرزمانش به ديدار ما آمدند و با تأسف و اندوه مي‌گفتند كه در روند اجراي عمليات‌هاي چريكي، سخت‌ترين و صعب‌العبورترين مسير‌ها را كه به ندرت كسي مي‌توانست از آنجا عبور كند با موفقيت گذرانده است. در نهايت سومين شهيد خانواده شد. پسرم در روند اجراي عمليات والفجر مقدماتي در فكه در دي ماه 1361 مفقود‌الاثر شد و در نهايت در سال 1372 آنچه از پيكرش باقي مانده بود، به دست ما رسيد.

 
 
ستاره چهارم: شهادتي غريبانه در ابوغريب
 
سيد قاسم سجاديان
 

سيد ابوالقاسم متولد 1329 بود. او بسيار اهل خواندن قرآن بود. پسرم در عمليات‌هاي مختلفي نظير والفجر يك حضور داشت و فكه، جزيره مجنون و ابوغريب شاهد حماسه‌سرايي‌هايش بود. سيد ابوالقاسم به خواندن زيارت عاشورا علاقه‌ خاصي داشت. ابتدا خيلي تلاش كرديم كه قاسم به جبهه نرود ولي ايشان مي‌گفت: من بايد اسلحه‌برادران شهيدم را به دست بگيرم و راه خودم را بروم. در يك پاتك بسيار سنگين عراق، در تنگه ابوغريب، سيد ابوالقاسم كه آرپي جي زن بود پس از منهدم كردن چند تانك دشمن توسط يك هلي‌كوپتر مورد هدف قرار گرفت و به شهادت رسيد. شهيد سيد ابوالقاسم در وصيتي عنوان كرده بود: «گوش به فرمان رهبر عزيزمان باشيد تا كفر از اين دنيا بركنده شود.» ابوالقاسم نيروي دلاور گردان بلال حبشي و در لشكر محمد رسول‌الله(ص) بود. در نهايت هم در فروردين ماه 1362 طي عمليات والفجر يك در ابوغريب به شهادت رسيد و پيكرش سال 1373 به خانه برگشت.

بهشت ارزاني ام‌البنين‌هاي سرزمينم باد! مادري كه خودش هم اهل تكليف است و مي‌داند كه راه حق همواره از كربلا مي‌گذرد، بعد از شهادت چهار فرزندش و راهي كردن همسرش سيد حمزه، خودش را به اهواز مي‌رساند اما با شنيدن خبر شهادت همسرش بازمي‌گردد تا زينب‌وار پيكر شهيد كربلاي پنجش را هم تشييع كند.
 
سيد حمزه سجاديان
 

همسرم در سال 1300 در روستاي جورد از توابع دماوند در خانواده‌اي متدين به دنيا آمد و دوران كودكي خودش را در كنار پدر و مادر مؤمنش سپري كرده بود. همسرم مرد مؤمن و باخدايي بود. نماز شب مي‌خواند و در پشت بام منزل اذان مي‌گفت. براي همين به سيد حمزه اذان‌گو معروف بود.

سيد حمزه از آن دست پدرها بود كه هميشه بچه‌هايش را به تقوا و قرآن خواندن سفارش مي‌كرد و بچه‌هايش را دور خود جمع مي‌كرد و خودش قرآن را به آنها آموزش مي‌داد. يكي ديگر از خصوصيات بارز سيد حمزه اين بود كه نماز جمعه و راهپيمايي ايشان حتي شده با پاي پياده انجام مي‌شد. هميشه خودش را مقيد مي‌دانستند كه در تمام راهپيمايي‌ها حضور داشته باشد.

پسرها وقتي پا به سن بلوغ مي‌گذاشتند نظر به اينكه روستا محصور بين كوه‌ها بود جهت تأمين معيشت به تهران هجرت مي‌كردند. همسرم در برخورد با پدر و مادر شهيدان ديگر هم به آنها روحيه مي‌داد و مي‌گفت: افتخار كنيد كه شهادت نصيب فرزندتان شده است. اگر ما ناراحتي مي‌كرديم به ما دلداري مي‌داد و سرمشق ما بود. واقعاً اسوه صبر بود. وقتي خبر شهادت هر يك از فرزندانمان را مي‌شنيديم سجده شكر به جا مي‌آورد. شهيد سيد حمزه سه بار از طريق بسيج سپاه دماوند به جبهه اعزام شد. بار اول 15دي ماه 61 بود كه بيش از سه ماه در منطقه كردستان با ضد انقلاب مبارزه كرد. بار دوم 25 بهمن ماه 62 به نداي هل من ناصرني امامش لبيك گفت و با راهيان طرح لبيك به جنوب اعزام شد و بار سوم 10دي ماه 65 شاهد و ناظر همه عمليات‌هاي حال و آينده شد و شلمچه را كربلا و سكوي عروج خود كرد و در سه راهي شهادت به آرزوي ديرينه‌اش رسيد و خود را به فرزندان شهيدش رساند.

فرمانده ايشان دوست نداشت كه همسرم در خط مقدم باشد به خاطر اينكه ايشان چهار فرزندش شهيد شده بود. مي‌خواست در پشت جبهه در تداركات و. . . كار كند اما ايشان اصرار كرده بود كه در خط مقدم باشد. با وجودي كه بيش از 65 سال از عمر همسرم مي‌گذشت در جبهه در همه كار پيشقدم بود. در برنامه‌هاي صبحگاهي پا به پاي جوان‌ها مي‌دويد و با ذكر حسين حسين حسين جان رفع خستگي مي‌كرد. مزار همسر شهيدم در بهشت زهرا و قطعه 26 است. يكي از همرزمانش مي‌گفت: انگشت حاج حمزه شكسته بود. اما ايشان با آن همه دردي كه داشت به كسي چيزي نمي‌گفت. چراكه احتمال مي‌داد فرمانده بفهمد و ايشان را به عقب برگرداند. آخرين باري كه سيد حمزه به جبهه مي‌رفت به او گفتم چرا شما به جبهه مي‌روي و من را تنها مي‌گذاري؟ مگر داغ كريم و كاظم و قاسم و داود كم است. ديگر بس است آنها رفتند شما نرويد و مرا تنها نگذاريد. سيد حمزه گفت: آنها براي خودشان رفتند و من هم براي خودم مي‌روم آنها براي تو داغ درست نكرده‌اند بلكه باعث عزت و سربلندي تو شده‌اند من هم گفتم حالا كه هر كس براي خودش به جبهه مي‌رود پس من هم به جبهه مي‌روم و او گفت: تو برو هر جا كه مي‌خواهي بروي آزاد هستي. وقتي هم كه مي‌خواست اعزام شود گفت: شما هم بيا با ما برويم و من هم رفتم اهواز، رفتم تا براي رزمنده‌ها و شهدا خدمتي انجام بدهم.

در پشت جبهه هر كاري از دستم بر مي‌آمد انجام مي‌دادم. در همين اثنا با شنيدن خبر شهادت همسرم بازگشتم. اگر كسي به سيد حمزه مي‌گفت كه شما چهار شهيد داده‌ايد و دين خودتان را به اسلام و انقلاب داده‌ايد، خيلي ناراحت مي‌شد و مي‌گفت: «آنها رفته‌اند براي خودشان رفته‌اند و من هم بايد به وظيفه خودم عمل كنم.» هميشه حتي به دامادهاي خود هم مي‌گفت جبهه را خالي نگذارند.

 
 
 
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
مهدیزاده
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۱۴ - ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
0
0
خداوند انشاا... با شهدا کربلا محشور وبه بازمندگانشان صبر جزیل مرحمت فزماید . آمین یا رب العالمین
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۳۰ - ۱۳۹۴/۱۰/۲۳
0
0
بهشت زیر پای سرمایه داران است !!
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۳۱ - ۱۳۹۸/۰۳/۲۰
0
0
خوش به حالت مادرجان بهت غبطه میخورم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار