امام تعبير جالبي دارد و ميگويد كه همه مخالفتها ناشي از تحجر نبود و اي بسا عدهاي ميدانستند كه در جهان حاضر كه همه چيز دست سازندگان همان وسايل است، با همان وسايل نميتوان حرف حق را زد. بر همين اساس با آن مخالفت ميكردند. ميگفتند كه آقاي فلسفي از اولين افرادي بود كه گفت من ميخواهم با بوق شيطان حرف خدا را بزنم. در اينجا ميشود گفت كه اگر بوق ذاتاً بوق شيطان است، چگونه امكان دارد كه حرف خدا را با آن زد؟ بحث ديگري هم در اين رابطه ميتوان گفت و آن اينكه كساني كه اين بوق را ساختند، با هدفي ساختند كه آن اهداف و آن افكار شيطاني بود. آنها ابزارسازان اصلي هستند و اكثر بوقها دست آنهاست. در چنين وضعيتي حرف الهي زدن كار سختي است. اين حرف يك واقعيت است اما اسم آن ذاتي بودن نيست.
دو نوع نگاه براي تحليل اين مسائل مطرح ميشود. يكي نگاه تفكر مادي است كه در سرمايهداري ظهور كرده و از تكنولوژي استفاده ميكند. اين تفكر به طبيعت، انسان، خدا و به همه چيز نگاه ابزاري دارد. چيزي به اسم مسئوليت در برابر خداوند و به تبع آن تعهد در برابر طبيعت و خلق براي خودش قائل نيست. از منظر قرآن اين كفر است. فرمود:«يأكلون و يتمتعون كما تأكل الأنعام...». آنچه هايدگر ميگويد با اين نوع نگاه فرق دارد، اما نگاه اسلام نيست. بعضي بچهمسلمانها فكر ميكنند كه ادبيات هايدگر ادبيات ديني است و از اين منظر با نگاه او غرب را تحليل ميكنند. من اين كار را هم نوعي غربزدگي ميدانم. شكي نيست كه تحليل او از تحليلهاي ماترياليستي غرب بهتر است و او منتقد بزرگ مدرنيته و سرمايهداري است، اما هنرمند مسلمان بايد از منظر قرآن و سنت به تحليل مسائل بپردازد.
در مكتب هايدگر بحث تجربه زدگي و تكنيك مطرح شده و در آن مبالغههايي وجود دارد كه اختيار را به نوعي از انسان گرفته است. اينها با فرهنگ اسلامي سازگار نيست. البته من از شاخه مذهبي جريان هايدگر بايد تجليل كنم، اما گاهي در جايي كه با انسان شناسي اسلام مقايسه ميشود اشكالاتي در آن ديده و زاويهاي ايجاد ميشود؛ به عنوان مثال ميتوان به مفاهيم عقل و خيال اشاره كرد كه در اين زمينهها تفاوتهايي با اسلام دارد.