کد خبر: 871602
تاریخ انتشار: ۲۱ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۵۷
چرا آشپزخانه خانه‌هاي ما روز به روز دارد كم‌جان و كم‌رمق‌تر مي‌شود؟
معده‌ام مي‌سوزد. در آشپزخانه هستم و چنان دنبال عرق نعنا مي‌گردم كه سربازي در كابوس شبانه دنبال نارنجك. با استيصال به همسرم مي‌گويم عرق نعنا كجاست؟ مي‌گويد كابينت.
   آيدين تبريزي

معده‌ام مي‌سوزد. در آشپزخانه هستم و چنان دنبال عرق نعنا مي‌گردم كه سربازي در كابوس شبانه دنبال نارنجك. با استيصال به همسرم مي‌گويم عرق نعنا كجاست؟ مي‌گويد كابينت. كابينت‌ها را مي‌گردم و مي‌گويم نيست. مي‌گويد حتماً تمام شده است. راست مي‌گويد. اگر قبلاً هر ماه يك بار يك شيشه عرق نعنا تمام مي‌كرديم، حالا تقريباً به دو هفته يك بار، حتي گاهي به هفته‌اي يك بار رسيده است. در ذهنم مي‌گردم كه چه بلايي سرم آمده است، پاسخ مسئله چندان دشوار نيست. نسبت تمام كردن عرق نعناها با نسبت خريد غذاي بيرون برابري مي‌كند، هر قدر ما بيشتر رستوران مي‌رويم يا از كترينگ‌ها و بيرون‌برها غذا تهيه مي‌كنيم هر قدر بيشتر غذاي بيرون مي‌خوريم شيشه عرق نعناها در خانه زودتر تمام مي‌شوند.
       
   صف رستوران مثل صف غذاي نذري است
ساعت يك بعد ازظهر پنج‌شنبه است. رفته‌ام جلوي يك رستوران بيرون‌بر غذا در محله‌مان. انگار كه صف نذري باشد و اگر كسي نفهمد و نداند واقعاً فكر مي‌كند صف نذري است، تفاوتش اين است كه وقتي نوبتت شد بايد دست به جيب هم بشوي. آدم‌هايي كه تازه‌كارند، در صف غذا از ديگران مي‌پرسند غذاهايش چطور است و ديگران با بي‌حوصلگي جواب‌شان را مي‌دهند، يك پاسخ تكراري: «حتماً خوب است كه اين همه آدم جلويش صف بسته‌اند.» اين ترجيع‌بند هميشگي اين صف رستوران محلي است، يعني از اين استدلال ماه‌تر نمي‌تواني در دنيا پيدا كني. همين كه چند نفر جلوي مكاني تجمع كنند به آن معناست كه آنجا ماه است، حرف ندارد، نه اينكه آدم‌ها ديگر حال و حوصله و وقت غذا پختن در خانه‌ها را نداشته باشند، نه! كيفيت غذاي بيرون خوب است و صف به كيفيت غذا برمي‌گردد نه به بي‌حوصلگي ما.
در صف ايستاده‌ام و به آدم‌هايي نگاه مي‌كنم كه جهاز هاضمه‌شان را مثل يك وسيله گريزناپذير دست‌شان گرفته‌اند و آمده‌اند اينجا، آنها شبيه من هستند و دستگاه گوارش‌شان، آنها را به اينجا كشانده است، آدم‌ها مرتب در صف اين پا و آن پا مي‌كنند. به قيافه‌ها نگاه مي‌كنم. بيشتر جوان‌ها، تك و توك زن‌ها و گاهي هم مردهاي ميانسال و مسن در صف ايستاده‌اند. تقريباً بيشتر از نيم ساعت طول مي‌كشد اين صف طولاني را پشت سر بگذارم و برسم به صندوق سفارش. سفارشم را مي‌دهم و در صف انتظار در برابر اين رستوران بيرون‌بر مي‌ايستم، امثال من زياد هستند. آدم‌هايي كه ترجيح مي‌دهند به جاي پخت غذا در خانه‌هايشان يك وعده يا چند وعده در طول هفته از اين رستوران غذايشان را تهيه كنند، جز كباب غذاي ديگري در اين رستوران وجود ندارد. فقط گوشت قرمز و گوشت مرغ كه با همين دو گوشت فهرست 20، 30 نوع غذا را رديف كرده‌اند كه در واقع فرق چنداني با هم ندارند. جوجه كباب با استخوان، جوجه كباب بدون استخوان، جوجه باربيكيو، جوجه تنوري، جوجه ايتاليايي، جوجه مكزيكي، اما هيچ غذاي ديگري جز گوشت به خورد شما داده نخواهد شد.
 
   ما در اين رستوران با اعمال شاقه غذا مي‌خوريم چون رستوران سلبريتي‌هاست
پنج‌شنبه هفته بعد خودم را جلوي رستوراني در منطقه‌اي از تهران مي‌بينم. همسرم نشاني اين رستوران را در اينستاگرام ديده است. ستاره‌ها و سلبريتي‌ها در اين رستوران غذا خورده‌اند و گفته‌اند غذايش خوب است، محيط خاصي دارد و غذا در ظرف‌هاي سنتي سرو مي‌شود. با اكراه مي‌پذيرم كه برويم و در اين رستوران غذا بخوريم. به آرامي طوري كه شنيده نشود مي‌گويم خداوندا جيبم را به تو مي‌سپارم كه تو بهترينِ نگهبان‌هايي. مي‌رويم رستوران را پيدا مي‌كنيم. رستوراني كه ستاره‌ها در آن ناهار و شام خورده‌اند. نيايش‌هاي يواشكي من ادامه دارد. خداوندا! اين ستاره‌ها مگر خانه و زندگي ندارند كه هر روز بلند مي‌شوند و در يك رستوران غذا مي‌خورند. بعد از كلي ترافيك اعصاب‌خردكن مي‌رسيم به رستوراني كه يك پاركينگ كوچك هم ندارد. يعني ستاره‌ها با پاي پياده رستوران‌گردي مي‌كنند؟ وقتي رستوراني پاركينگ ندارد يعني رستوراندار عملاً به شما مي‌گويد به من مربوط نيست شما مي‌خواهيد با خودرويتان چه كنيد، بگذاريد روي سر من. اين هم يكي از آن تناقض‌هاي عجيب زندگي همزمان در دنياي واقعي و مجازي است. اگر اين رستوران محلي كوچك به شبكه‌هاي اجتماعي وصل نمي‌شد و كسي هم عكس و فيلم آپلود نمي‌كرد احتمالاً به همان شعاع چند ده متري خود سرويس مي‌داد و اين همه مزاحمت براي همسايه‌هايش هم ايجاد نمي‌كرد اما حالا از اقصي نقاط شهر شايد هم كشور به اين رستوران كوچك رفته‌اند تا همان طعم‌هايي را بچشند كه ستاره‌ها چشيده‌اند و در همان ظرف‌هايي غذا بخورند كه ستاره‌ها خورده‌اند و در همان صندلي‌هايي بنشينند كه ستاره‌ها نشسته‌اند، باشد كه ذره‌اي از آن ستارگي به واسطه نشستن روي صندلي‌ها و خوردن آن غذاها به مشتري‌هاي رستوران هم سرايت كند.
   اين همه راه آمده‌ايم كه در مجمع‌هاي مسي غذا بخوريم
غوغايي در اطراف رستوران ايجاد شده است. حالا من و همسر و بچه كوچك‌مان هاج و واج به آنچه در اطراف‌مان مي‌گذرد نگاه مي‌كنيم. اين همه راه آمده‌ايم كه برگرديم؟ حاشا و هرگز! ما اين همه راه آمده‌ايم كه در مجمع‌هاي مسي غذا بخوريم. نمي‌شود كه! پس ژست و قيافه آدم‌هاي مجبور را به خودمان مي‌گيريم. مثل كسي كه مجبور است و هيچ راهي ندارد و تمام پل‌هاي پشت سرش خراب شده از دالان و تونل طولاني مشتري‌هايي كه اطراف رستوران مثل تشييع‌كنندگان تجمع كرده‌اند تا آن نوبت طلايي فرابرسد مي‌گذريم و مي‌رويم داخل رستوران و پرس و جو مي‌كنيم. متصدي ما را راهنمايي مي‌كند به سمت دستگاهي كه به مشتري‌ها شماره مي‌دهد. وقتي شماره مي‌گيريم راهنمايي مي‌شويم به بيرون رستوران تا در ميان خيل گرسنگاني كه جلوي اين رستوران جمع شده‌اند گم شويم. حدود يك ساعت طول مي‌كشد تا بالاخره فرشته اقبال روي شانه‌هاي ما هم بنشيند. مي‌رويم و مي‌نشينيم و سرانجام موفق به خوردن يك وعده غذا با اعمال شاقه مي‌شويم، حتماً شنيده‌ايد كه آدم‌ها به شوخي به هم مي‌گويند كوفت‌تان بشود، ما در واقعيت اين كوفت‌تان بشود را تجربه مي‌كنيم و به خانه برمي‌گرديم.
   به پيرمرد مي‌گويم نجات‌دهنده من نعناهاي شما هستند
همسرم مي‌گويد الان دير وقت است اما من اصرار دارم بروم و از عرقيجات گياهي مورد علاقه‌ام كه خودشان از كاشان مي‌آورند دو سه شيشه عرق نعنا بگيرم، چنان عرق نعناها را مجسم مي‌كنم كه انگار رستم بعد از نبرد با سهراب به نوشدارو نگاه مي‌كند. لباس‌هايم را جنگي مي‌پوشم و پنج دقيقه بعد جلوي عرقيجاتي ماشين را پارك مي‌كنم. پيرمرد دارد مغازه را مي‌بندد و من خودم را يكي از خوشبخت‌ترين آدم‌هاي روزگار حس مي‌كنم. با اشاره دست به او مي‌فهمانم مثل آدمي كه دستش زير سنگ مانده به يكي از آن عرق‌هاي نعناي جادويي ضد سوزش معده و التهاب دستگاه گوارشي نياز مبرم دارم. شك ندارم اين عرق نعناها از بهشت مي‌آيد. من مشتري دائم او هستم و پيرمرد مرا مي‌شناسد، مي‌پرسد دو شيشه؟ مي‌داند كه هر بار دو شيشه مي‌برم، با انگشتانم سه را نشان مي‌دهم، اين يعني وضع خراب‌تر از آن است كه به تصور آيد و بلافاصله مي‌گويم سه شيشه. ماشين را از هول كجكي پارك مي‌كنم و پياده مي‌شوم و خودم را به مغازه‌اش مي‌رسانم. سلام و احوال‌پرسي و معذرت‌خواهي مي‌كنم و مي‌گويم اگر در اين دنيا فقط چند نجات‌دهنده باشد يكي از آن‌ها همين شيشه‌هاي عرق نعناي شما هستند. پيرمرد لبخند مي‌زند، شيشه‌هاي عرق نعنا را مي‌گيرم و صبر نمي‌كنم كه به خانه برسم همان جا چند جرعه‌اي بالا مي‌روم، مزه تلخ و تند عرق نعنا مي‌رود پايين، مثل جنگجويي با قيافه‌اي جدي و دندان‌هاي به هم فشرده مي‌رود تا كارخرابي رستوران‌دارها و فست‌فودي‌ها و كترينگ‌هاي تهران را درست و درمان كند.
در راه دارم به اين چيزها فكر مي‌كنم. ما اين هفته چهار بار از بيرون غذا تهيه كرده‌ايم؟ اين هفته دو بار فست‌فود خورده‌ايم، چرا؟ آدم‌ها چرا ديگر نمي‌خواهند در خانه‌هايشان غذا درست كنند. آيا همين طور پيش برود 10، 20 سال آينده كسي در خانه خودش غذا درست خواهد كرد؟
 
   عصرهاي خسته، سوسيس و كالباس‌فروشي‌هاي غلغله
به تصوير ثابت روزانه‌ام نگاه مي‌كنم وقتي مي‌بينم فروشگاه فرآورده‌هاي پروتئيني يا همان سوسيس و كالباس‌فروشي محله‌مان غلغله است و آدم‌ها تند و تند و با عجله سس‌هاي صنعتي و خيارشور و سوسيس و كالباس سفارش مي‌دهند، زن‌ها و مرداني كه مي‌خواهند اين مواد را تا دقايقي ديگر روانه دستگاه گوارش خود و خانواده‌هايشان كنند. پاسخ پرسشي كه دنبالش مي‌گردم اين است: چرا ديگر آشپزخانه خانه‌هاي ما آن حرارت گذشته را ندارد؟ مگر نه اين است كه امروز هرچه بخواهيم از وسايل و قابلمه‌هاي متنوع و پخت و پزيجات فراوان در آشپزخانه‌هاي ما يافت مي‌شود؟ نمي‌خواهيم در اين باره دست به داوري افراطي بزنيم و في‌المثل زنان را در اين داستان متهم كنيم اما هرچه هست به خانواده‌هاي ما برمي‌گردد. آيا مي‌توان اين گونه سخن گفت كه امروز با وجود تحولات شگرفي كه در ساختار زندگي شهري روي داده، خانواده‌ها ديگر نمي‌توانند همچنان به شيوه گذشته زندگي كنند و آشپزخانه و كاركردش هم بخشي از اين تحول است؟ مثلاً گفت زنان امروز گاه بخش قابل توجهي از ساعات روز را در بيرون از خانه‌ها و در محل كار مشغول فعاليت هستند، بنابراين نمي‌توان از آنها انتظار داشت كه همزمان سكان آشپزخانه‌ها را هم محكم به دست بگيرند و شعله‌ها را گم و فروزان نگاه دارند؟ وقتي زني تا عصر در محل كار خود حضور دارد و عصر خسته و هلاك به خانه مي‌رسد آيا مي‌توان از او انتظار داشت دو، سه ساعت پشت اجاق گاز هم بنشيند و همان‌هايي را درست كند كه يك زن خانه‌دار درست مي‌كند؟ آيا غيرطبيعي است كه با وجود اين شرايط چنين خانواده‌هايي دو يا چند وعده در هفته از بيرون غذا تهيه كنند؟ يا مثلاً چند ساعت مانده به شام بروند فروشگاه گوشت‌هاي فرآوري شده و مقداري سوسيس و كالباس بخرند تا شامي براي خود تهيه و تدارك ببينند يا بروند سمت غذاهاي نيمه‌آماده كه فقط نياز است شما آنها را در ماكروفر بگذاريد تا قدري گرم و آماده خوردن شوند.
   نياز به دگرديسي در نقش پذيراي اعضاي خانواده
در واقع نكته مهم اينجاست كه ما امروز اگر مي‌خواهيم همان غذاهاي سنتي و سالم در آشپزخانه خانه‌ها پخت و پز شود و افراد از خوردن حجم قابل توجهي از غذاهاي رستوراني و كترينگي و نيمه‌آماده و فرآوري شده نجات پيدا كنند نمي‌توانيم چنين انتظاري را صرفاً بر گُرده زنان بگذاريم، حتي زنان خانه‌دار هم امروز همان زنان خانه‌دار 30 سال پيش نيستند چراكه آنها مي‌خواهند ورزش روزانه خود را داشته باشند، از ابزارهاي فناوري نوين و گوشي‌هاي هوشمند خود استفاده كنند، بنابراين چه زنان شاغل و چه زنان خانه‌دار امروز نقش‌هاي جديدي در زندگي عهده‌دار شده‌اند و ما اگر مي‌خواهيم غذاي سالم خانگي داشته باشيم نياز به يك تجديدنظر اساسي در نقش‌پذيري اعضاي خانواده داريم، به اين معنا كه همه اعضاي خانواده از مرد و فرزند يا فرزندان مسئوليت‌هايي براي تهيه و تدارك غذا عهده‌دار شوند و آن قالب سنتي گذشته را كه تهيه غذا صرفاً بر عهده زن خانواده است، بشكنند. ما متأسفانه گاه نه به خاطر تنبلي يا تعمد كه به خاطر الگوهاي به ارث رسيده رفتاري نمي‌توانيم كاري را انجام دهيم بنابراين جا دارد كه رسانه‌هاي ما به ويژه رسانه‌هاي تصويري كه از ضريب نفوذ بالاتري در اين باره برخوردار هستند و همين طور شبكه‌هاي اجتماعي، تمركز بيشتري بر اين دگرديسي نقش‌پذيري در خانواده داشته باشند و في‌المثل در فيلم و سريال‌هايي كه از تلويزيون پخش مي‌شود مردان و فرزنداني به نمايش گذاشته شوند كه در خانواده آشپزي مي‌كنند و اين آشپزي را نه به عنوان يك امر عجيب كه به عنوان امري عادي در تلويزيون نشان دهيم. همچنان كه مي‌توان تيزرهاي فرهنگي كوتاه و انيميشن‌هاي جذابي در اين باره تهيه و از تلويزيون و شبكه‌هاي اجتماعي پخش كرد تا شعاع آگاهي‌هاي مخاطبان در اين باره وسيع‌تر شود و آنها به سمت رفتارهاي متناسب با تحولات اجتماعي و فرهنگي و سبك جديد زندگي كشيده شوند، امري كه اتفاقاً با مباني ديني و اخلاقي ما هم در تعارض نيست، همچنان كه در كلام معصومان عليهم‌السلام بارها توصيه شده كه مردان در خانه به همسران خود كمك و ياري كنند اما متأسفانه بر اساس باورهاي غلط عرفي در جامعه ما اين گونه تصور مي‌شود كه كارِ خانه با جايگاه يك مرد در تعارض است و اگر مردي كارِ خانه را انجام دهد از مردانگي او كم مي‌شود و ديگران با نگاهي سرزنش‌بار به او خواهند نگريست.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر