دكتر اصغر فردي شاعر و اديب آذري معاصر را ميتوان در عداد نزديكترين ياران و مراودان استاد سيدمحمدحسين شهريار در واپسين دهههاي حيات وي دانست. او براساس همين ارتباط و مؤانست، از استاد خاطراتي فراوان و ارجمند دارد كه اميد ميبريم به زودي به نگارش آن توفيق يابد. گفتوشنود ذيل، فرازهايي از دانستهها و خاطرات فردي از پيشينه و كارنامه سياسي آن بزرگ است. اميد آنكه مقبول افتد.
گرايشات سياسي استاد سيدمحمد حسين شهريار، از جمله سرفصلهاي نسبتاً مغفول در بازپژوهي زندگي اوست. شما كه در ادوار واپسين حيات ايشان با وي محشور بوديد، درباره گرايشات سياسي او چه تحليلي داريد؟
با ياد و نام حضرت حق. استاد شهريار در ساليان نوجواني و جواني خويش، در كوران حوادث سياسي تبريز و تهران قرار داشته، لذا سخن گفتن از گرايشات سياسي ايشان امر غريبي نيست. ما چند روزي بيشتر نيست كه از سالگرد رحلت آيتالله طالقاني دور شدهايم و ايشان در زمره عالمان مجاهدي بود كه با استاد ارتباطي وثيق داشت. من فكر ميكنم پيگيري همين يك فراز از ارتباطات و حيات سياسي ايشان بتواند پاسخ در خوري براي پرسش شما باشد.
شما در اينباره از مرحوم استاد چه شنيديد؟
بنده نخستين بار از زبان استادشهريار كه فرمودند: «ايشان ابوذر روزگارند» با نام اين بزرگوار آشنا شدم و طرفه آنكه سالها بعد، حضرت امام نيز از مرحوم آيتالله طالقاني با تعبير مشابهي قدرداني كردند. استاد خاطرات زيادي از آن بزرگوار داشتند، از جمله اينكه ميفرمودند پس از آنكه مثنوي بلند «شب و علي» را سرودم، مرحوم آيتالله طالقاني روزي همراه با آقاي هادي سينا (سيدهادي دروازهاي) و مرحوم جواد فاضل، در تهران به ديدار استاد شهريار ميروند. هادي سينا از بزرگان ادب عرب بود كه در دوران جواني، مدتي در مدرسه طالبيه تبريز با استاد هم حجره بود. به اين ترتيب مرحوم آيتالله طالقاني و استاد شهريار با يكديگر آشنا ميشوند و هر وقت آقا در تهران بودند و در زندان يا تبعيد نبودند، با استاد ديدار ميكردند.
استاد ميفرمودند بنده قبل از آشنايي با مرحوم آقاي طالقاني، ديد روشني نسبت به صهيونيسم و خطر فتنه آنها نداشتم و آگاهي درباره مظلوميت ملت فلسطين و صهيونيسمستيزي را از ايشان دارم. در بسياري از آثار استاد شهريار نفرت از اين جريان ديده ميشود كه از بركات و تأثيرات حضرت آقاي طالقاني و از باقيات صالحات آن سيدبزرگ است. علاوه بر اين استادشهريار ميفرمودند ايشان در بحرانهاي اجتماعي مرا ترغيب ميكردند كه اشعاري بسرايم از جمله در مورد هجو حسين علاء اين اشعار را سروده بودند. شعر از اين قرار بود:
باز باران بلاي عقلا ميآيد
عاقلا عقل رها كن كه بلا ميآيد
حزب هم داير و كابينه تشريفاتي
كه«علي» ميزد و هر گاه «علا» ميآيد
كيميا خانه بگو مجلس شورا كه وكيل
مس و تس ميرود آنجا و طلا ميآيد
استاد شهريار ميفرمودند بعدها هر دو به ياد آورديم كه در دوره نوجواني در محضر آيتالله آقا سيدابوالحسن طالقاني و حوزه مشق خط آقا سيدمرتضي برغانيطالقاني، مرحوم آقاي طالقاني را ديده بودم. در آن دوره من فقط وصف بزرگمرديهاي پدر ارجمند ايشان را ديده و چندبار هم از نزديك زيارتشان كرده بودم. نكته جالب اينكه استاد ميگفتند كسي كه ايشان را به جلسات درس آقاي سيدابوالحسن طالقاني ميبرده، احمد كسروي بوده است!
استاد شهريار از كجا با احمدكسروي آشنايي داشت؟
كسروي در تبريز با پدر استاد مراوده و دوستي داشت و در تهران جزو اصحاب روزهاي دوشنبه ايشان بود كه غير از او ايرجميرزا، ميرزايوسفخان اعتصامالملك (پدر پروين اعتصامي)، ابوالحسنخان اقبالالسلطان (اقبال آذر خواننده شهير ترك) و... در آن جلسه شركت ميكردند. هنگامي كه استاد شهريار عزم عزيمت به تهران ميكنند، پدر ايشان خطاب به دوستانشان در تهران نامههايي مينويسند و سفارش فرزند را به آنان ميكنند. يكي از آنها هم احمد كسروي بوده است. روزي كسروي استاد شهريار را به منزل خود دعوت ميكند و چند بيت شعري را كه سروده براي استاد ميخواند و نظر ايشان را ميپرسد. استاد هم بسيار صادقانه ميفرمايند بهتر است كه او شاعري را رها كند و به كارهاي ديگري بپردازد! كسروي بسيار آزرده خاطر ميشود و مقالهاي در رد شعر و شاعري مينويسد و در آن به شدت به استاد ميتازد و او را جوان ديوانهاي ميداند كه پزشكي را رها كرده و به شاعري پرداخته است! شهريار قضيه را براي پدر مينويسد و ايشان پسر را از معاشرت و مباحثه با كسروي منع ميكنند.
بله، كسروي استاد شهريار را به جلسات ايشان ميبرد كه در آن شهيدآيتالله سيدحسن مدرس، آيتالله سيدحسين بدلا، حكميزاده و... هم در آن شركت ميكردهاند. استاد كه ضمن تحصيل پزشكي در مدرسه سپهسالار هم حجره داشتند و در حوزه درس شهيدمدرس حاضر ميشوند، توسط ايشان هم از مراوده با كسروي منع ميشوند. استاد شهريار در جلسات مذكور با مرحوم آقاي طالقاني حشر و نشر داشته و لذا ارادت استاد به ايشان، به دليل ارادت به پدر بزرگوار ايشان هم بوده است. استاد خاطره جالبي را هم درباره ارادت رضاخان به مرحوم والد آقاي طالقاني نقل ميكردند و ميفرمودند رفيقي به نام ابوالقاسم شيوا داشتند كه با درباريها رفتوآمد داشت و از آنها شنيده بود كه رضاخان در ميان علما به آيتالله سيدابوالحسن طالقاني ارادت خاصي داشته است. يك روز بوذرجمهري، رئيس بلديه وقت تهران، با نگراني نزد رضاخان ميرود و ميگويد آخوندي از دنيا رفته و همه كسبه بازار، دكانهايشان را بستهاند و خوب است كه دستوري بدهد تا بروند و مغازهها را به زور باز كنند! رضاخان نام آخوند متوفي را ميپرسد و بوذرجمهري ميگويد كه نام ايشان سيدابوالحسن طالقاني است. رضاخان متأثر ميشود و دستور عزاي عمومي ميدهد و به او ميگويد در دوراني كه قزاق بوده، ساعتي كه لياخوف به او داده بوده خراب ميشود و او دنبال ساعتساز ماهري ميگردد كه آن را برايش تعمير كند و نشاني دكه مرحوم والد آقاي طالقاني را به او ميدهند. رضاخان به نشاني ميرود و ميبيند آخوندي با لباس روحاني مشغول كار است. ايشان ساعت را تعمير و بدون توجه به موقعيت رضاخان، دستمزد ناچيزي را مطالبه ميكنند. رضاخان با تعجب ميپرسد چطور كار غيرديني ميكنيد؟ و ايشان پاسخ ميدهند روحاني بودن براي من يك وظيفه شرعي است، ولي براي امرار معاش و تأمين مخارج خانوادهام كار ميكنم. از آن به بعد رضاخان گاهي به ديدن آسيدابوالحسن طالقاني ميرفت و با ايشان چاي ميخورد و حرف ميزد و به همين دليل يادش مانده بود و ميگفت مثل بقيه مردم در فوت ايشان عزادار است!
اما خود مرحوم آيتالله طالقاني اولين زندانشان را در دوره رضاخان ميروند! اينطور نيست؟
همينطور است. در قضيه كشف حجاب رضاخاني، مرحوم آقاي طالقاني روزي در چهارراه گلوبندك تهران، به مأموري كه براي زني محجبه مزاحمت ايجاد ميكند و چادر او را از سرش ميربايد، اعتراض ميكنند و به او سيلي ميزنند و در اثر اين كار دستگير ميشوند و ايشان را به زندان امنيه ميبرند. رضاخان با اينكه در قضاياي كشف حجاب بسيار سختگير بود و مخصوصاً توهين يك روحاني عليه يك افسر شاهي را تاب نميآورد، وقتي ميفهمد اين روحاني، پسر مرحوم آسيدابوالحسن روحاني طالقاني است، پس از مدتي دستور آزادي ايشان را ميدهد.
در زمستان سال 1328، يك روز مرحوم آقاي طالقاني همراه با يكي از همشهريان استاد به نام حاج حسينقلي بهتاش و شهيد نوابصفوي به منزل استاد در كوچه فلاح در خيابان ژاله ميروند و به استاد ميگويند رزمآرا براي سر نواب جايزه تعيين كرده و لذا از استاد ميخواهند مدتي مرحوم نواب را در خانه خود مخفي كنند تا ايشان بتوانند جاي مناسبي براي او پيدا كنند. نواب دو سه روز كه در آنجا ميماند، از شنيدن صداي ساز ابوالحسن صبا و حسين تهراني كه به خانه استاد شهريار ميآيند و در آنجا به نواختن ساز ميپردازند، ناخشنود ميشود و عذرخواهي ميكند و ميرود!
در تيرماه1331 استاد به تبريز ميروند تا براي هميشه در زادگاه خود اقامت كنند. از آن پس آيتالله طالقاني هر بار كه به تبريز سفر ميكنند، به ديدار استادشهريار هم ميروند. آقاي طالقاني در تبريز ابتدا به منزل آيتالله حاج ميرزاجعفر اشرفي وارد ميشوند. ايشان ميفرمودند از نوجواني با آيتالله طالقاني در قم هم حجره بودند و موقعي كه آقاي طالقاني ميخواستند قم را به مقصد تهران ترك كنند، حجره خود را با تمام وسايلش، از جمله تختشان را - كه ظاهراً تنها تخت حجرههاي قم بوده- به اضافه يك تخته قاليچه و ساعتي ديواري- كه يادگار پدرشان بوده- به اضافه بقيه لوازم حجره به ايشان هديه ميدهند. مرحوم آقاي طالقاني يك بار ابتدا به اردبيل و به منزل مرحوم آقاي ابوذر بيدار و پس از مدتي همراه با ايشان به تبريز و به ديدار استاد شهريار ميروند و يك جلد نهجالبلاغه فريد و جديد را به عنوان سوغات به ايشان ميدهند و از استاد ميخواهند برخي از متون نهجالبلاغه را ترجمه منظوم كنند. برخي از اشعاري كه استاد بر مبناي درخواست آن بزرگوار سرودهاند، در جلد دوم ديوان شهريار هست. آقاي بيدار ميگفتند استاد شهريار مدتي پس از اين ديدار، در ملاقات بعدي كه با مرحوم آقاي طالقاني داشتند، ترجمه منظوم برخي از فرمايشات مولا علي(ع) را براي ايشان خواندند.
در آستانه پيروزي انقلاب، استاد يادداشتي به شهيدآيتالله قاضيطباطبايي نوشتند و در آن خواستند مراسم اعتراض، اعتصاب و تحركاتي دادخواهانه براي آزادي مرحوم آقاي طالقاني از زندان صورت گيرد. من اين نامه را به آقاي قاضي دادم و جلسهاي با حضور استاد برگزار و نهايتاً قرار شد در مسجد شعبان جلسهاي اعتراضي برگزار شود. استاد به آن جلسه رفتند و تظاهراتي صورت گرفت و قطعنامهاي خوانده شد. پس از آن آيتالله اشراقي هم در خطبههاي نماز فطر- كه در مسجد خود اقامه كردند- از آيتالله طالقاني به عنوان رفيق شفيق و قوت قلب خود ياد كردند و آزادي ايشان را از حكومت خواستند.
در يكي از شبهاي رمضان براي افطار در منزل يكي از علماي تبريز بوديم كه اتفاقاً عدهاي از علماي تهران مانند مرحوم آقاي انواري، آقا رضيشيرازي و عده ديگري هم بودند. صحبت از آقاي طالقاني شد و عدهاي كه ذكر نامشان را مناسب نميدانم در زندان جلسات تفسير آقاي طالقاني را بايكوت كرده بودند و ميگفتند استاد ايشان، آقا ميرزاخليل كمرهاي آدم كمسوادي بوده است! بنده اين حرف را براي استاد شهريار نقل كردم و ايشان فرمودند؛ اولاً آقا ميرزاخليل شاگرد خاصالخاص درس خارج مرحوم حائرييزدي بوده است و درباره مراتب علمي آقاي طالقاني هم مرا به فقيه عاليقدر آقاي اشراقي رهنمون شدند. بنده همراه با سيدمهدي طالقاني در تهران خدمت آقاي اشراقي رفتم و ايشان شرح مبسوطي از فضائل آن بزرگوار دادند.
خاطره جالبي هم از مرحوم آقاي طالقاني درباره مقام معظم رهبري دارم كه حيفم ميآيد نقل نكنم. آقازاده ايشان آسيدمهدي طالقاني نقل ميكردند روزي در اوايل انقلاب كه پدر را براي شركت در جلسه شوراي انقلاب به منزل شهيد مطهري مشايعت ميكردم، هنگام مراجعت، ايشان آقاي خامنهاي را كه از منزل شهيدمطهري خارج ميشدند نشان دادند و فرمودند: «در ناحيه اين سيد، افق و آينده انقلاب اسلامي را ميبينم.»
واكنش استاد به خبر ارتحال آيتالله طالقاني چه بود؟ آيا در اينباره مرثيهاي نيز سرودند؟
من در آن روز در تهران بودم و وقت نماز صبح از راديو خبر درگذشت ايشان را شنيدم. به تبريز كه برگشتم، استاد شهريار را عزادار و سياهپوش يافتم. ايشان قصيده رثائيه جانسوزي نيز در سوگ آقاي طالقاني سرودند و خواندند و گريستند. بعدها ديگر آن مرثيه را نديدم و ندانستم چه بر سر آن آمد؟!
آيتالله خامنهاي از دوران جوانيشان، نظر به ذوق كمنظيري كه دارند، دورادور با اشعار استاد الفت داشتند، اما ارتباط نزديكتر از دوران رياست جمهوري ايشان آغاز شد. مرتب جوياي حال استاد بودند، تماس و از وضعيت سلامت ايشان سراغ ميگرفتند. اين پيوند خاطر دو طرفه بود، علاقه قلبي مرحوم استاد هم به آيتالله خامنهاي بسيار زياد و متقابل بود. سال 65 اولين ديدار آيتالله خامنهاي با استاد شهريار بود، ايشان تبريز تشريف آوردند. من در استانداري ملاقاتي ترتيب دادم كه يكديگر را ببينند. وقتي مصافحه كردند و همديگر را به آغوش كشيدند، تقريباً دقايقي طول كشيد تا از هم جدا شوند. مرحوم استاد دقايقي دست راست آيتالله خامنهاي را كه مجروح است گرفته، روي قلبشان گذاشته و گريه ميكردند و ميگفتند تو هم مثل حضرت اباالفضل دستت را دادهاي! استاد شهريار به ايشان پسرعمو ميگفتند، حضرت امام(ره) را هم پسرعمو خطاب ميكردند و اين وجه خطاب به اعتبار سيادتشان بود. استاد بارها به من ميگفتند شماره آيتالله خامنهاي را بگيرم تا با آقا صحبت كنم. وقتي استاد بيمار شدند، مقام معظم رهبري دستور دادند وزير بهداشت وقت يعني دكتر منافي با هيئتي به تبريز بيايند، هيئتي هم از رياست جمهوري همراه آنها بود كه در صورت لزوم، استاد را براي درمان به خارج اعزام كنند تا اينكه ايشان را به تهران بردند. آيتالله خامنهاي به بيمارستان مهر آمدند و با دوست عزيز خود ملاقات كردند. ساعاتي پس از فوت استاد هم اولين كسي كه سر جنازه آمد ايشان بودند كه با استاد وداع كردند. خاطرم است با حالتي بسيار منقلب تابوت و جنازه استاد را ديدند. بعد از فوت استاد هم دستور دادند من خدمتشان برسم. وقتي به تهران آمدم، يك طرح مشتمل بر 16ماده براي تجليل از استاد ارائه كردم كه بعدها مفاد آن توسط نهادهاي متنوع ذيربط اجرا شد. به هرحال ايشان خود را به انقلاب و نظام اسلامي متعهد ميدانست. بالاترين سند آن هم صدها بيت شعر او در وصف شهيدان و تجليل از خانواده شهداست. هر پدر شهيدي كه در خانه استاد را ميزد (به ياد داشته باشيد كه ايشان كسي را در منزل نميپذيرفت) و فقط ميگفت من پدر شهيد هستم و براي سنگ قبر پسرم شعر ميخواهم، مرحوم استاد بدون مقاومت، شعري براي سنگ قبر شهيد مينوشت. الان شعرهاي بسيار زيادي روي سنگ قبر شهداي تبريز از استاد شهريار وجود دارد كه جايي چاپ نشده است. شهريار هر گاه يك خانواده شهيد را ميديد، از اول تا آخر ملاقات گريه و با آنها همدردي ميكرد، انگار كه فرزند خودش شهيد شده است. او خود را بدهكار اين قشر ميدانست.