نگين خلج سرشكي
وقتي براي اولين بار به دادگاه حل اختلاف رفتم در آنجا متوجه شدم كه تفاهم فقط يك عنوان كليشهاي است و به بزرگترين بهانه براي شانه خالي كردن از پذيرش حقيقت تبديل شده است. براي قديميترها تفاهم يعني فهميدن تفاوتها اما براي ما به اصطلاح امروزيها، تفاهم يعني اينكه چقدر رنگ مورد علاقه آقا شبيه به خانم است و هرچه بيشتر شباهت داشته باشند پس به طور حتم تفاهم هم دارند، اما غافل از اينكه اگر اصل جهان تو با همسرت فرق داشته باشد، زمين و زمان هم اگر آسمان را به زمين ببافند هيچ هماهنگي بين تو و او به وجود نخواهد آمد. اينكه طرفين يك ازدواج در تمامي موارد به يكديگر شباهت داشته باشند باعث شيرينتر شدن زندگي نميشود. وقتي دو نفر شبيه هم باشند پس ديگر چيزي براي اضافه كردن به هم ندارند و مهمترين اصل ازدواج يعني تكامل ناقص ميماند. انسانها متفاوت آفريده شدهاند پس هيچ دو نفري به هم شبيه نخواهند بود اما خداوند چيز ديگري هم خلق كرده است كه قوه ادراك نام دارد. زوجين بايد از اين قدرت استفاده كنند و تفاوتهاي يكديگر را درك كنند. تمامي رنگها كنار هم زيبا هستند و يك رنگ به تنهايي كسلكننده ميشود و تفاوت ويژگيهاي طرفين يك ازدواج هم مانند رنگهاي گوناگون است كه در كنار هم زيباترين نقاشي را خلق ميكنند و به اين ترتيب، شباهت مطلق خستهكننده است. وقتي نگرش زوجهاي امروز را با ديروزي مقايسه ميكنيم تازه متوجه دليل بالا بودن ميزان طلاق ميشويم.
هم سر كه باشيد به طلاق فكر نميكنيد
بعضي از زوجها هستند كه با يك فهم متقابل كوچك ميتوانند زمين را به آسمان برسانند. مسئله اين است كه بتواني براي شريك زندگيات همسر باشي و اين همسر بودن در هم بالين بودن خلاصه نشود بلكه فكر درون سر تو با او يكي باشد. اگر با شريك زندگي خود هم سر باشي ديگر دغدغه تنها ماندن در طوفان زندگي را نخواهي داشت. همسر بودن يعني با هم به يك نقطه خيره شويد. يعني خواسته او، خواسته تو باشد و حرفهاي تو در فكر او باشد.
همسر بودن يعني وقتي سر بر يك بالين ميگذاريد حتي رؤياي درون فكر شما هم مشترك باشد و نه اينكه او در فكر فرار از تو باشد و تو در فكر پايبند كردن او. طلاق هم مانند ديگر مسائل داراي ابعاد مثبت و منفي است، اما جنبههاي منفي آن بيشتر است. طلاق مانند آفتي است كه مزرعه زندگي آدم را نابود ميكند. طلاق راهي است طبق ميل ما و نه راهي كه با آن مسئله را حل كنيم. اگر هم سر باشيد به طلاق فكر نميكنيد.
ابتداي طلاق رهايي است و ادامهاش هزار مشكل
طلاق يعني صورتمسئله را پاك كردن. طلاق باعث ريزش سقف خانه است و خانهاي كه سقف ندارد ديگر امن نيست و عمارت كردن آن بسيار دشوار ميشود. طلاق از ريشه اطلاق به معناي گشودن گرهها است يا يعني رها كردن. در ابتدا همه فكر ميكنند كه طلاق يعني رها شدن از سختيها ولي نميدانند كه همه چيز از بعد آن به وجود ميآيد. اما تمامي اين حرفها فقط يك سو از ماجرا را شامل ميشود و ديگر جهت طلاق را ميتوان بعد مثبت آن در نظر گرفت. اين به معناي صحيح دانستن طلاق نيست و مجوزي به اشاعه اين امر نميدهد اما در بعضي از موارد، طلاق يعني جلوگيري از نابودي و مرگ تدريجي يك انسان. خيلي وقتها طرفين بسيار تلاش ميكنند اما نميشود كه نميشود. خيلي وقتها انتخابهاي يك طرفهاي صورت ميگيرد كه طرف ديگر را نابود ميكند و راهي جز تمام كردن ماجرا باقي نميماند. ازدواج يك رابطه دوسويه است، براي همين است كه به آن زندگي مشترك ميگويند و اگر بخواهيم منصفانه به موضوع نگاه كنيم بايد توجه داشته باشيم كه سازش هميشه راهحل نيست و سازش نبايد به قيمت ويراني يك انسان تمام شود. اما چه بجا و چه نابجا، حس رهايي بعد از طلاق مانند آرامش قبل طوفان است كه بعد آن تازه طوفان مشكلات به آدم تنها مانده و ناچار هجوم ميآورد. اگر ميگويم طلاق يعني پاك كردن صورتمسئله به اين دليل است كه شايد با ديدي وسيعتر و كمي مهارت حل مسئله بتوان خيلي از مسائل كوچك را حل و از كوهسازي كاه جلوگيري كرد.
براي اينكه يك زندگي به بنبست نرسد و در انتهاي كوچه به فكر تغيير مسير نباشي، پس بايد از همان ابتدا راه را مشخص كني. از همان ابتدا تكليف خودت را مشخص كن و ببين در اين رابطه دوسويه چند چند هستيد. اگر نميتواني بالا و پايين را تاب بياوري پس ديگري را معطل و وابسته خودت نكن. ما براي وصل ماندن آمديم و تمامي تلاشها براي حفظ اين اتصال است. هميشه ميگويند كه پيشگيري بهتر از درمان است پس قبل از به وجود آمدن سونامي طلاق بايد به فكر زندگي مشترك بود. طلاق يعني رها كردن، اما بسيار با معناي خود در تضاد است. شايد طرفين از يكديگر رها شوند اما مشكل هنوز باقي است و حل نشده باقي ميماند. اما در بعضي از موارد بسياري از مشكلات را يك نفر نميتواند به دوش بكشد و راهي جز حفظ جان براي او باقي نميماند. مسئله عشق و حفظ آن بسيار حساس و پراهميت است، در نتيجه قبل از سرآغاز بايد به فكر سرانجام بود.
عاطفه را طلاق ندهيد
جدايي عاطفي يكي از خطرناكترين عوامل طلاق است. وقتي كه ديگر همسري حاضر نميشود به شريك زندگي خود اعتماد كند نخستين گام را در جهت طلاق عاطفي برداشته است. وقتي زوجها در حل مسئله با يكديگر دو دو تا چهارتايي ندارند دومين گام در مشاجره و سردي عاطفه را برداشتهاند. سومين گام آن ميشود به رخ كشيدن خطاهاي يكديگر در حل مسئله و به تمسخر گرفتن امروز و فرداي همسر خود و چهارمين گام هم نپذيرفتن مشكلات است و سكوت پيشه كردن. اين عشق گناه دارد اگر به جاي باهم بودن بيهم بشويم. اين عشق گناه دارد اگر دوست و شبكه ماهوارهاي و تلگرامي جاي آن را بگيرد.