کد خبر: 906092
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۶:۳۳
نگاهی به کتاب بازار سیاه گیسو
وقتی هجو از حالت شخصی درمی‌آید و جنبه عام به خود می‌گیرد، تبدیل به طنز می‌شود. وقتی هم هزل از دایره محدود و خصوصی‌اش درمی‌آید، تبدیل به فکاهه می‌شود.

«بازار سیاه گیسو» مجموعه سروده‌های «طنز/ فکاهه» اکبر میرجعفری است. سیداکبر در این مجموعه آنجا که می‌خنداند غالبا به طنز می‌خنداند و گاهی نیز با فکاهی. این را همین ابتدای عرایضم باید گوشزد کنم که فرقی است قابل تامل میان طنز و فکاهی. هر چند اغلب خوانندگان بخوبی از این تفاوت اطلاع دارند اما دقت در زوایای تفاوت طنز و فکاهه خالی از لطف نیست.
«عمران صلاحی» در این باره می‌گوید: «وقتی هجو از حالت شخصی درمی‌آید و جنبه عام به خود می‌گیرد، تبدیل به طنز می‌شود. وقتی هم هزل از دایره محدود و خصوصی‌اش درمی‌آید، تبدیل به فکاهه می‌شود. در ادب کهن به هزل معتدل، «مطایبه» می‌گفتند که خیلی نزدیک به فکاهه امروز است».
حال اگر از این تعریف نیمه‌درست صلاحی بگذریم و بخواهیم تعریفی دقیق‌تر و علمی‌تر از تفاوت طنز و فکاهه ارائه کنیم، رجوع به آرای استاد «محمدرضا شفیعی‌کدکنی» گره‌گشاست. شفیعی‌کدکنی در کتاب «با چراغ و‌ آینه» تعریف می‌کند دوستی آمده بود و شعرهای فکاهه رهی را با ذوق برایش می‌خواند. شفیعی توضیح می‌دهد در پاسخ آن دوست گفتم: «اینها شعر یک بار مصرف است و تاریخ مصرف آن هم، زمان سروده شدن آن. و از آنجا که هیچ‌گاه چنین واقعه‌ای با این مشخصات لفظی و عینی دیگر تکرار نخواهد شد، لذت بردن از این شعرها هم هرگز تکرار نخواهد شد».
شفیعی‌کدکنی در ادامه توضیح می‌دهد: «... تمام طنزهای موفق تاریخ آنهایی هستند که هنرمند ضمن تصویر هنری اجتماع نقیضین، در خدمت تجاوز به تابو‌ها به ساختن یک تیپ موفق شود. تیپی که در تاریخ قابل تکرار باشد؛ نمونه‌اش طنز عبید و...». (با چراغ و ‌آینه/ صفحه 469)
طنز مایه‌های ماندگاری دارد و با عناصری ماندگار درگیری ایجاد می‌کند که هرگز نمی‌میرند اما فکاهی در اشیا و کاراکترهای گذرا و میرا می‌ماند و با از بین رفتن آنها، مستهلک شده و از بین می‌رود. وقتی «سیداکبر میرجعفری» به مزاح با «عبدالرحیم سعیدی‌راد» می‌پردازد و از اتفاقی شخصی که برای او و چند نفر از دوستان در جایی افتاده به مطایبه سخن می‌گوید، نباید انتظار داشته باشد ادبیات از این ابیات به طنز یاد کند، چون هیچ وجه بیرونی و تکرارشدنی برای اجتماع و ادبیات ندارد، چون این اتفاقات تکراری هستند و قابلیت تیپ شدن را ندارند.
گویا خود میرجعفری این تفاوت را می‌داند و حداقل در ناخودآگاه خود، به آن عنایت دارد اما طبیعت شوخ‌پرداز و طنازش اجازه نمی‌دهد زیاد در این باره وسواس به خرج دهد، بنابراین می‌سراید و می‌سراید و با طبعی روان، ابیات طنز و فکاهی را در یک اثر به هم درمی‌آمیزد.
این نوسان میان طنز و فکاهی البته خاص او نیست. غالب شاعران خنده‌آفرین زمانه، به این صفت آراسته‌اند. خیلی‌ها هم البته هستند که همیشه فکاهی می‌نویسند و در عمرشان یک سطر یا یک بیت طنز نداشته‌اند، خودشان را طنزنویس می‌دانند؛ هیچ‌وقت هم نه خودشان و نه خوانندگان‌شان متوجه نمی‌شوند(!)
طنز اکبر میرجعفری گاه اوج می‌گیرد و به یک سطح قابل قبول می‌رسد. آنجا که از یکسری تیپ‌های اجتماعی سخن می‌گوید که قابل تکرارند. مثل رئیس و آقازاده و... :
گرچه دارم عذر ناپیدا، نمی‌دانم چرا
مدح می‌گویم رییسم را، نمی‌دانم چرا
مرد قانون است اما در تمام عمر خویش
از قوانین بوده مستثنا، نمی‌دانم چرا
سرور و آقای ما از بس که آقازاده است
مادرش هم بوده حاج‌آقا، نمی‌دانم چرا
سرور و آقای ما با فیش حج دیگران
می‌رود هر سال کانادا، نمی‌دانم چرا
ظاهرا مرد است اما دکترایش خورده است
مهر دانشگاه الزهرا، نمی‌دانم چرا
اهل فرهنگ است اما دوستانش گفته‌اند
خاطراتی دارد از ناجا، نمی‌دانم چرا
دوستان مهربانش نردبانش می‌شوند
بعد می‌افتند از آن بالا، نمی‌دانم چرا
بنده هی جان می‌کنم، ایشان ترقی می‌کنند
بنده هی جان می‌کنم اما نمی‌دانم چرا...
بس که می‌پرسند از بنده که: این بابا چرا؟
بنده می‌گویم که «ای بابا»... نمی‌دانم چرا...
اما گاه بشدت به سمت لودگی و شوخی‌های هر چند خنداننده اما فاقد وجهه ادبی می‌رود. جایی که نه تیپ اجتماعی قابل تعمیم وجود دارد و نه مطایبه فاخر:
«اگر روزی تو را می‌یافتم در کوچه تنهایت
یکی می‌کوفتم محکم به زیر ناکجاهایت»
البته در ادامه همین شعر وضع بهتر می‌شود و دوباره قلم اوج می‌گیرد. آنجا که به رفتارهای مبتلا به عمومی، اشاره می‌کند؛ با طنزی سالم و قابل ارائه در یک محفل مزین:
«گذشت آن روزگاری که به دقت با کمال میل
سرم را می‌بریدم می‌نهادم زیر پاهایت
تو با این حال و احوالت چگونه درس می‌خوانی
فقط یک درس تو خوب است، آن هم درس انشایت...»
البته میرجعفری شاعر بسیار توانمندی است و توان مطایبه بسیار بالایی دارد. حتی مطایبات ساده او نیز خواندنی‌اند. گیرم وجهه «طنزی/ اجتماعی» خاصی هم نداشته باشند:
«تو غول‌پیکری به تو باید نگاه کرد
از من قوی‌تری به تو باید نگاه کرد
شام تو ساده است دو نوشابه سیاه
با نان بربری به تو باید نگاه کرد
با صد هزار جلوه به بازار می‌روی
چیزی نمی‌خری به تو باید نگاه کرد»
دیگر نکته مهم در آثار این کتاب توان شاعر در دست انداختن افراد است؛ بدون نیش و ناراحتی و با کمال مهربانی. مثلا جایی که شعرهای به اصطلاح پسامدرن را به بازی می‌گیرد:
«کلاغ بود در ایوان کلاغ ایوان نیست
سیاه رفت پریدن، کلاغ حیوان نیست
و گفت هست نگفتم که هست اما گفت
درست نیست ولی نیست نیست آهان نیست...»
و در ادامه این شعر چقدر زیبا مطایبه می‌کند:
«شبیه ریختن رنج زایمان در جیغ
غزل به سبک جوانان سرودن آسان نیست...»

منبع: وطن امروز

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار