کد خبر: 906108
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با برادر شهيد ورزشکار قادر مقدم
گاهي بايد بنشينيم و خاطرات شهدا را مرور کنيم. از دوران کودکي، از همان مسائل به ظاهر ساده که از جوانان اين مرز و بوم قهرمان مي‌سازد؛ قهرماناني که از خودشان گذشتند تا ما مجبور نباشيم از داشته‌هايمان بگذريم.

فريده موسوي
گاهي بايد بنشينيم و خاطرات شهدا را مرور کنيم. از دوران کودکي، از همان مسائل به ظاهر ساده که از جوانان اين مرز و بوم قهرمان مي‌سازد؛ قهرماناني که از خودشان گذشتند تا ما مجبور نباشيم از داشته‌هايمان بگذريم. وقتي با بهرام علي مقدم برادر بزرگ‌تر شهيد قادر مقدم همکلام شديم، ناخواسته به خاطرات دوران کودکي‌شان گريز مي‌زد و ما را با جواني آشنا مي‌ساخت که در يک خانواده جنوب شهري رشد کرد و با قدم گذاشتن در مسير ورزش و سلامتي جسم، روحش را آنقدر صيقل داد که لايق جهاد و شهادت شد. روايت‌هاي اين برادر شهيد را پيش رو داريد.
گمشده‌اي با موهاي بلند
قادر متولد سال 42 بود. ما اصالتاً زنجاني هستيم و با دو خواهر و چهار برادر، خانواده پرجمعيتي داشتيم. يادم است وقتي قادر دو، سه سال بيشتر نداشت، گم شد. خيلي دنبالش گشتيم. آنقدر که مادرم نذر کرد اگر بار ديگر فرزندش را ببيند، موهايش را کوتاه نکند تا اينکه او را به پابوس امام رضا(ع) ببرند. کمي بعد قادر پيدا شد. خانواده‌اي او را پيدا کرده و مدتي در خانه‌شان نگه داشته بودند. بعد چون از يافتن ما نااميد شده بودند، او را تحويل پاسگاه داده بودند. آن موقع امکان سفر به مشهد اينقدر راحت نبود. سه سال طول کشيد تا توانستيم قادر را به مشهد ببريم. موهايش حسابي بلند شده بود. تصوير موهاي لخت و بلندش در ذهنم مانده است. من 10 سالي از او بزرگ‌تر بودم. هنوز شيرين‌زباني‌هايش با آن موهاي بلند و زيبا يادم مانده است. چه کسي مي‌دانست اين بچه روزي در جبهه به شهادت خواهد رسيد.
مبارزه با زورگيرها
وقتي قادر 11 ساله بود يک بار تلويزيون فيلم بروسلي پخش مي‌کرد. قادر آنقدر از ديدن آن صحنه‌ها خوشش آمد که تصميم گرفت در ورزش تکواندو ثبت نام کند. تا کلاس سوم راهنمايي تقريباً کمربند مشکي‌اش را گرفت. جمع مذهبي خانواده و اشتغال به ورزش رزمي باعث شد تا برادرم با روحيه جوانمردي رشد کند. دوران انقلاب که 15 سال بيشتر نداشت، جذب شخصيت حضرت امام شد و در تظاهرات و پخش اعلاميه شرکت مي‌کرد. يک روحيه آزادمنشي در وجود قادر رشد کرده بود. دوست داشت به همه کمک کند. قدرت جسم، روحش را هم تقويت کرده بود. يک بار داشت دو عدد کپسول گاز را حمل مي‌کرد. همسايه‌مان ديد و گفت: قادر کپسول‌ها خالي هستند که اينقدر راحت مي‌بري؟ وقتي فهميد پر از گاز هستند، از قدرت قادر تعجب کرد. برادرم از ورزيدگي جسمش براي کمک به ديگران استفاده مي‌کرد. چند ماه بعد از شهادتش يک بنده‌خدايي به خانه‌مان آمد و گفت من اعلاميه برادرتان را ديدم و شناختمش. يک روز که در پارک شهر چند نفر مي‌خواستند کتکم بزنند و جيبم را خالي کنند، برادرتان آمد و با قدرت بدني که داشت آنها را فراري داد.
خاطره يک روز برفي
بعد از انقلاب قادر به خدمت سربازي رفت. همان اوايل جنگ بود که در سنندج خدمت مي‌کرد. روحيه نظامي داشت. براي همين تصميم گرفته بود بعد از اتمام سربازي‌اش در ارتش بماند. از طرفي جنگ بود و دوست داشت ارتباطش با مناطق عملياتي حفظ شود. بعد از رفتن به جبهه، اخلاق قادر بهتر هم شده بود. جبهه جوان‌ها را مي‌ساخت و مردترشان مي‌کرد. همان اوايل جنگ ازدواج کردم چون امکان ازدواج برادرهاي ديگرم بود، از خانه پدري نقل مکان کردم. قادر که به مرخصي آمد، ناراحت شد. مي‌خواست در خانه خودمان باشم. خلاصه همان روز به خانه ما که نزديک خانه پدر بود آمد و ديد دارم برف‌هاي پشت بام را پارو مي‌کنم. چون مشکل ريوي داشتم، سريع آمد و پارو را از دستم گرفت و خودش مشغول شد. نگاهم به او بود که داشت با جديت کارش را مي‌کرد. احساس کردم يک طور خاصي بزرگ شده است. محبتش بيشتر از هر زمان ديگر شده بود. قادر داشت به بلوغي مي‌رسيد که با شهادتش کامل شد.
آنقدر ماند تا شهيد شد
برادرم در 17 ارديبهشت ماه 1362 در سردشت به شهادت رسيد. همرزمانش مي‌گفتند: قرار بود به پشت جبهه بياييم. نيروهاي تازه نفسي آمده بودند که برخي از آنها سن و سال کمي داشتند. قادر گفت انصاف نيست ما با اين هيکل به عقب برويم و اين بچه‌ها جاي ما را بگيرند. خلاصه آنقدر اصرار کرد تا ماندگار شديم. عمليات که شد، ترکشي به پاي قادر اصابت کرد. خواستيم به عقب برود ولي گفت چيزي نيست و ماند. با قدرت بدني‌اش به درد و خونريزي غلبه کرد. آنقدر ايستاد و جنگيد تا اينکه از هوش رفت. وقتي او را به دکتر رسانديم، گفتند بر اثر خونريزي و ضعف شديد شهيد شده است. آنقدر ماند تا شهادت را خريد.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
صیاد زارعی
|
Germany
|
۱۸:۵۵ - ۱۳۹۷/۰۲/۲۳
0
0
با تشکر از سرکار خانم موسوی از نگارش حماسه و ایثار رزمندگان و شهدای دوران دفاع مقدس . . .
این جمله در گزارش را هر چه در ذهنم بازیابی کردم معنی و مفهوم آن برایم سخت بود " قهرماناني که از خودشان گذشتند تا ما مجبور نباشيم از داشته‌هايمان بگذريم."
کاش به منظور نویسنده آن پی میبردم .
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار