دعا را ميتوان از مفاهيم مهم در اسلام و ساير اديان دانست که مسير ارتباطي ميان خالق و مخلوق تعريف ميگردد و هدفش تأثيري متافيزيکي يا تسريع در تهيه اسباب مقدرات بشري است. به رغم اهميت اين موضوع، برخي از صاحبان تفکر فلسفي منكر اصل تأثير دعا بر سلسله تحولات نظام آفرينش شدهاند. در مقابل اما فلاسفه اسلامي با تبيين مفهومي از دعا که منطبق بر فهم فلسفي در چارچوب اسلام باشد، به تشريح ماهيت دعا و چگونگي تأثير آن بر مقدرات پرداختهاند و دعا را از جمله قوانين نظاممند در عالم هستي به شمار آوردهاند.
مفهوم دعا و اجابت
از منظر کلامي و فلسفه شيعه، ارتباط انسان به ذات خداوند را ميتوان ذيل دو بعد تعريف كرد. يک نوع وابستگي و ارتباط به صورت تکويني و همچون ساير مخلوقات و به دليل مخلوق بودن اوست. ارتباط ديگر که اختصاص به انسان دارد، از بعد تشريعي و در چارچوب هدايتي است که از سوي خداوند براي انسان مقرر شده است. انسان با بهرهمندي از هدايت تشريعي ميتواند بر حقيقت عالم تأثيرگذار باشد. يکي از مهمترين ارتباطات و کارکردهايي که انسان تشريعاً با محيط پيراموني خود برقرار ميکند، ارتباط با خالق هستي از طريق «دعا» است. اين ارتباط نه تنها با تبعات وضعي بر آرامش روحي فرد برقرارکننده ارتباط دارد، بلکه ميتواند نقشي تعيينکننده در سير تکويني و سلسله رخدادهاي عالم ايفا کند. اساساً طبق جهانبيني اسلامي، موجوديت عالم در گرو ارتباط انسان با خداست و طلب از خدا و ارائه خواست خود به او از عاليترين شيوههاي اين ارتباط است.
ملاصدرا با همين نوع نگاه به مسئله دعا، ثمرات آن را از دو جهت براي فرد دعاکننده ميداند: نخستين جهت به نفس دعا مرتبط است و آن اينکه خود راز و نياز سبب آن است که بندگان به اهداف بلند و مقاصد عالي برسند. آن هنگام که نفس انسان معطوف حضرت حق ميشود و از لذات حيواني فاصله گرفته و کالبد جسمي و ظلماني خود را که حائل ميان وي و پروردگارش است، کنار ميگذارد، به مرتبهاي دسترسي پيدا ميکند که باب رحمت الهي به سويش گشوده ميشود و مشمول الطاف حضرت حق ميگردد. حتي بر اثر اين تصفيه و تهذيب نفس چه بسا انسان ميتواند به مقامي دست يابد که بتواند منشأ تصرف در اسباب عالم باشد و مثلاً قدرت شفاي مردم يا ايجاد مرض براي اشرار پيدا کند.
و اما جهت دوم از نگاه ملاصدرا، مترتب بر ماهيت دعاي بندگان است. به عبارتي که دعا خود ميتواند مسهل تقديرات الهي باشد و مفهوم دعا از ديد منطقيون، سه وجه دارد؛ وجه نخست خداوند(درخواستشونده)، وجه دوم انسان (درخواستکننده) و وجه سوم دعا (مورد درخواست) است. وجه سوم (مورد درخواست) طبق روايات اسلامي عمدتاً متضمن يکي از اين سه مورد است. يا درخواست بخشش و توبه از محضر الهي به سبب قصور و تقصيرات است يا با هدف شکرگزاري از بارگاه الهي و ستايشگري اوست و نهايتاً اينکه هدف مشخصاً تحقق يک درخواست دنيوي يا اخروي خواهد بود.
نسبت دادن اجابت به دعا
حال مسئله اينجاست که چگونه ميتوان وقوع معلول يعني مورد درخواست (حاجت) را به گونهاي تفسير کنيم که به علت آن يعني دعا بازگردد، در حالي که علل مختلف طبيعي، حوادث روزمره يا فعل انسان را نيز ميتوان اثرات عامليت الهي برشمرد.
فلاسفه به اين موضوع اينطور پاسخ ميدهند که چه آن دسته از حوادث که ظاهراً تخلف از قوانين طبيعت هستند و چه آنها که علتشان کشف و مشخص شده است و با سنتهاي شناخته شده الهي قابل تفسير هستند هر دو ميتوانند پاسخي به دعا محسوب شوند. البته همه اينها در سايه باورمندي به خداوند صورت ميگيرد و اساساً تفسير شخص خداناباور از جهان، متفاوت از تفسير مؤمنان به غيب است. ميتوان در ديد خداباوران حتي يک واقعه با سلسله علل مشخص و معين را نيز تفسير به معجزه كرد. به عنوان مثال سررسيدن يک فرد در زمان خاص و کمک کردنش به ما ميتواند معجزه يا اثر دعا تلقي شود در حالي که در پارادايم خداناباور، چنين دريافتي از يک رخداد هرگز صورت نميگيرد و عباراتي مانند بخت و اقبال، طبيعت، شانس، اثرات ذهني و. . . به جاي آن به کار ميرود.
نسبت اجابت دعا با مسببات عالم
علامه طباطبايي نسبت به اين اعتقاد که مسببات هيچ گاه از اسباب خود تخلف نميکنند را زير سؤال برده و آن را توهم ميانگارد. اسباب در تفکر فلسفي اسلامي صرفاً جنبه وساطت عام دارند و نه سببيت مطلق. لذا خداوند قادر است يک پديده واحد را از طريق واسطههاي گوناگون و مختلف به وجود آورد.
حال اين اسباب از نگاه قرآني بر دو قسم هستند؛ اسباب عادي و اسباب غيرعادي. همانطور که بيان شد اسباب عادي سلسله علل شناخته شده دارند و اسباب غيرعادي همچون معجزه از نظر علل براي ما ناشناختهاند. در نگاه علامه طباطبايي به جز دو قسم نامبرده، گونه ديگري از اسباب نيز وجود دارند که اسباب حقيقي هستند و همه حوادث زماني رخ ميدهند که با اين اسباب حقيقي همراستا شوند و تحقق اين اسباب نيز مستقيماً با اذن و مشيت خداوند مستحدث ميشوند. قرآن تنها در مواردي اشاراتي به اسباب حقيقي داشته است و گاه از آنها با عنوان «اسما» ياد كرده اما توضيحي در خصوص کيفيت يا بيان نام اين اسباب ارائه نکرده است.
علامه طباطبايي سه خاصيت را براي اسباب حقيقي برميشمرند:
۱- وجود همه حوادث طبيعي يا خارقالعاده مستند به آن است.
۲- اين اسباب با وجود طبيعي و ماديبودن همواره براي انسانها حتي با پيشرفت علم و تکنولوژي نيز مجهول و دستنيافتنياند و زمام اين اسباب همواره بهدست خداست.
۳- اسباب حقيقي هرگز مغلوب اسباب طبيعي ديگر نميشود، بلکه اسباب عادي و غيرعادي همواره سببيت خود را از سبب حقيقي اخذ ميکنند.
بنا بر تفسير علامه طباطبايي ذيل آيات حجر، قمر و طلاق، خداوند براي حوادث عادي و غيرعادي مسيري را تعيين کرده و آن حادثه را با ساير حوادث و موجودات مرتبط ساخته است. حضرت حق اين ارتباطات را درباره خرق عادتها، به گونهاي بهکار ميبرد که سبب پيدايش حادثه مورد ارادهاش شود، گرچه اسباب ظاهري هيچ ارتباطي با آنها نداشته باشد؛ چراکه اين ارتباطات ملک مطلق خداوند است. پس اين امر نهتنها نفي عليت و سببيت ميان موجودات نيست، بلکه اصل عليت را اثبات ميکند؛ در عين اينکه زمام اين سلسله بهدست خداست و فقط خداوند از نحوه آن آگاه است. لذا از ديد علامه:« اموري چون استجابت دعا مستند به سبب عادي نيستند بلکه مستند به اسباب طبيعي غيرعادياند. يعني اسبابي که براي عموم قابل لمس نيست. آن اسباب توأم با سبب حقيقي و باطني، در آخر مستند به اذن و اراده خدايند. نکته حائز اهميت در بيان علامه اينکه دليل ايشان از عدم ارائه تعريف و تبيين معجزه و استجابت دعا، استناد آن به عوامل طبيعي مجهول نيست، بلکه بهجهت مغلوب نشدن عوامل طبيعي و غيرعادياش است.»
رابطه دعا با علم خداوند
مسئله ديگر که در ميان شبهات نسبت به ماهيت دعا بيان شده است، آن است که اگر علم خداوند، علت همه حوادث عالم است که افعال آدمي را نيز دربرميگيرد، دعا چگونه ميتواند بر اين عالم اثر کند؟ ملاصدرا در پاسخ به اين اشکال چنين مطرح ميکند که نحوه تعلق گرفتن علم خداوند به صدور هر فعلي از فاعل آن، حسب خصوصيت موجود در آن فعل است. در افعال اختياري انسان، علم خدا به فعلي که مسبوق به قدرت و اختيار آدم است، تعلق ميگيرد. لذا علم مقتضي وجوب فعل انسان خواهد بود. ولي متعلق اين وجوب فعل مسبوق به قدرت و اختيار آدمي است. چون اين دو از جمله علل و اسباب وقوع فعل هستند و واضح است وجوب و ضرورتي که به اختيار بازگردد، منافي اختيار نيست بلکه مؤکد آن است و انسان ميتواند با اراده خود، مسير حقيقي تحقق اموري که در علم خدا مشخص شدهاند، تغيير دهد.
ضمن اينکه زمينه شکلگيري اين سؤال در ذهن انسان ناشي از محاط بودن آدمي در زمان است. در حالي که خداوند محيط بر زمان است و علمش همچون آدميان، در لحظه به امور تعلق نميگيرد، بلکه تا آخر زمان مقهور و مسخر اوست و هر تغييري در نظام خلقت را که هر آن رخ ميدهد براي خدا نه فقط زمان حال بلکه زمان ماضي هم تلقي ميشود. پاسخ دقيقتر به اين شبهه را ميتوان در مباحثي که درخصوص نسبت علم الهي با جبر و اختيار در بين کلاميون رايج بوده است، جستوجو کرد.
مقدرات چه نيازي به دعا دارد
ملاصدرا در خصوص دعا، شبهه رايج از سوي برخي فلاسفه و حکما را مطرح ميسازد و سپس درصدد پاسخگويي به آن بر ميآيد. صدرالمتألهين سؤال را اينگونه مطرح ميکند: «آن چيزي که با دعا و طلب و سؤال براي رسيدن به متعلق دعا قصد ميشود، اگر جزو اموري است که قلم قضاي ازلي به وجودش جاري شده و لوح قدر به تصوير ثبوتش مرتسم شده است، چه نيازي به طلب و سؤال در آن است و اگر قضا به آن جاري نشده و لوح قدر به آن مرتسم نشده باشد، در حالي که حصول مدعي و رسيدن به مطلوب ممتنع است، دعا براي چيست و فايده طلب در چيست؟»
صدرالمتألهين به منظور پاسخگويي به اين شبههاي که خود مطرح ميسازد، ابتدا ميکوشد جايگاه دعا را از «امري نامرئي و غيرقابل درک در نظام آفرينش» خارج سازد و اتفاقاً آن را به عنوان يک قانون نظاممند در جهان آفرينش تفسير كند. به همين سبب او دعاي دعاگر را از اسباب لازم تحقق درخواست معرفي ميکند و تحقق اسباب آن را به قضاي الهي مرتبط ميسازد: «طلب و دعا چيزي است که قلم قضاي الهي بدان رفته و لوح پيشين بر آن نقش بسته است. از اين حيث که آن دو از علتها و شرايط حصول مطلوب مقضي مقدرند. بنا بر اين دعاها و اذکار، جدول و نهري از نهرهاي درياي قضا و آبراههاي از آبراهههاي قدر هستند.»
ابنسينا دعا را از جمله قوانين نظاممند عالم برميشمرد که ميتوان آن را از مصاديق «قضاي الهي» برشمرد که در حصول فعل بسيار مؤثر است: «سبب اجابت دعا کامل شدن اسباب است با هم براي حکمت الهي اينگونه که سبب دعاي شخصي در آنچه دعا ميکند و سبب وجود آن چيز با هم، از جانب خداوند کامل شود، به طوري که وجود آن چيز بدون موافقتش با دعا جايز نشود چراکه خدا سبب وجود آن چيز را دعا قرار داده، چنانچه سبب صحت را نوشيدن دارو قرار داده و تا آن را ننوشد سلامت را بازنيابد. پس هم دعا لازم است و هم توقع اجابت داشتن از آن دعا، زيرا انگيزه ما از دعا، سببش از آنجاست و دعاي ما و موافقت آن، سبب اجابت ميگردد.»
از نگاه حکيم ابنسينا، دعا خودش جزئي از علت تامه است که در مجاورت بقيه اجزاي علل و اسباب يک پديده قرار ميگيرد. اينکه بگوييم چون يک حادثه داراي علل لازم و کافي است پس ضرورتاً قابل پيشبيني بايد باشد، درست نيست. پيشبيني يک رويداد، وابستگي و مشروط بودنش را به عللش نميتواند ناديده بگيرد و از آنجا که هر رويداد ميتواند علل متفاوتي داشته باشد، دعا را يکي از همين علل ميتوان به حساب آورد.
ذکر روايتي از اهلبيت(ع) نيز پيرامون نسبت دعا بر مقدرات آدمي در انتهاي سطور قابل توجه خواهد بود. رسول خدا (ص) دعا را اينگونه تنها عامل تغيير قضاي الهي برميشمرند:«لايرد القضاء الا الدعاء» يعني قضا را هيچ چيز رد نميکند، به جز دعا و امام صادق (ع) نيز روايتي مشابه دارند که «الدعاء يرد القضاء بعد ما ابرم ابراما» يعني دعا قضا را بعد از آنکه تا حدي حتمي شده است، رد ميکند.