کد خبر: 912275
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۱۰
گفت‌وگوی «جوان» با نویسنده کتاب تازه منتشر شده «رستگاری در جزیره»
شهید حاج‌کاظم نجفی رستگار در هنگام شهادت هشت روز مانده بود ۲۵ ساله شود، پدر دختری ۴۵ روزه و همسر زن جوانی بود که عشق در زندگی‌شان حرف اول و آخر را می‌زد.
علیرضا محمدی

شنیدن نام شهید حاج‌کاظم نجفی رستگار سؤالات زیادی را در پی دارد. آن‌هایی که در حوزه دفاع مقدس دستی بر آتش دارند، به حتم ماجرای اختلاف حاج‌کاظم با فرماندهی سپاه و کناره‌گیری‌اش از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) را شنیده‌اند. این ماجرا آنقدر مشهور است که خیلی از ما حاجی را با آن می‌شناسیم. در صورتی که همه این ماجرا‌ها در یک سال پایانی عمر شهید رقم خورده است. او در هنگام شهادت هشت روز مانده بود ۲۵ ساله شود، پدر دختری ۴۵ روزه و همسر زن جوانی بود که عشق در زندگی‌شان حرف اول و آخر را می‌زد. به تازگی که کتاب «رستگاری در جزیره» به قلم محمدعلی آقا میرزایی در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی شد، فرصت را غنیمت شمردیم تا در گفت‌وگو با این نویسنده که ۲۰ کتاب در حوزه دفاع مقدس دارد، بیشتر از احوال حاج‌کاظم بدانیم.

شهید رستگار شخصیت خاصی در جنگ است. چطور شد که تصمیم گرفتید به زندگی این شهید بپردازید؟

من خودم سال‌ها در حوزه دفاع مقدس خبرنگار بودم. می‌دانستم که حاج‌کاظم بنا به دلایلی از فرماندهی یک تیپ خط‌شکن کنار رفته و بعد به عنوان یک بسیجی ساده شهید شده است. همین اخلاصی که در وجود شهید رستگار بود، علاقه‌مندم می‌کرد از او بیشتر بدانم. از قضا سال ۹۰ از طرف بنیاد شهید استان تهران پیشنهاد نوشتن زندگینامه این شهید به من داده شد. یاعلی گفتم و راهی هفت ساله شروع شد.

یعنی هفت سال طول کشید که این کار منتشر بشود. به نظر می‌رسد با تعداد زیادی از همرزمان شهید گفت‌وگو کرده‌اید؟

این کتاب ۴۳۴ صفحه‌ای یک راوی دانای کل دارد، اما این دانای کل حرف‌هایش مستند به روایت‌های ۲۶ نفری است که طی چهار سال با آن‌ها مصاحبه و گفت‌وگو کرده‌ام. سال ۹۰ که پیشنهاد کار را گرفتم اول به سراغ محدثه نجفی رستگار دختر شهید رفتم. ایشان موقع شهادت پدر ۴۵ روزه بود. با این وجود اطلاعات خوبی از زندگی و جهاد پدرش داشت؛ لیستی از همرزمان شهید رستگار را در اختیارم گذاشت. تا سال ۹۴ با مادر و برادر و همسر و دختر و تعدادی از همرزمان شهید مصاحبه‌هایی انجام دادم. یک سال هم صرف تنظیم و نگارش کتاب شد. با رفع اشکالات کار، نهایتاً اردیبهشت امسال در نمایشگاه کتاب رونمایی شد.

کتاب شما تمامی مقاطع زندگی شهید رستگار را شامل می‌شود، اما به حتم خیلی از خوانندگان صفحه ایثار و مقاومت دوست دارند از ماجرای کناره‌گیری حاج کاظم بیشتر بدانند.

تمامی این اتفاق‌ها در یک سال پایانی عمر شهید رستگار رقم می‌خورد. اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت ۶۳ انتقاد‌هایی که شهید رستگار و تعدادی از کادر فرماندهی تیپ نسبت به فرماندهی جنگ داشتند، علنی می‌شود. تازه عملیات خیبر به اتمام رسیده بود و تیپ سیدالشهدا (ع) مثل خیلی از لشکر‌های حاضر در این عملیات شهدای بسیاری داده بود. یک جو احساسی در بین رزمندگان موج می‌زد. حاجی و شهید حسن بهمنی و شهید ناصر شیری و افرادی، چون منصور کوچک محسنی (که کوچک محسنی از راویان این بخش است) معتقد بودند که در اداره جنگ اشتباهاتی وجود دارد. مثلاً در آموزش نیرو‌ها یا بیان استراتژی کلی جنگ باید تجدیدنظر بشود. این‌ها طرحی ۶۰ و ۱۵ صفحه‌ای آماده می‌کنند و به برخی از نمایند‌گان مجلس و چهره‌های سیاسی ارائه می‌دهند. آقای کوچک محسنی با حسن نیت می‌گوید که اشتباه ما همین بود. به جای ارائه طرح‌هایمان به فرماندهی سپاه، آن را به سیاسی‌ها دادیم. یک عده هم مطامع خودشان را در نظر گرفتند و اختلاف‌های ناجور بروز یافت. عاقبت هم که کار به کناره‌گیری حاج‌کاظم انجامید.

اصل این طرح ۶۰ صفحه‌ای الان وجود دارد؟ اگر می‌شود بخش‌هایی از آن را بگویید.

اصل این طرح به دست بنده نرسید ولی آقای کوچک محسنی سرفصل‌های آن را یادداشت کرده بود و برایمان خواند. اینجا را کوچک محسنی روایت می‌کند که شهید حسن بهمنی می‌گفت: «استراتژی را از سرگیجه نجات دهید. بیچاره استراتژی که در مملکت ما گیر افتاد و آنقدر بلا سر این کلمه آوردند که مفهوم واقعی خود را فراموش کرده است.» در این جزوه بحث می‌کند استراتژی ما نامشخص است. یعنی مشخص نیست چه می‌خواهیم بکنیم. در جنگ آموزش یک اصل اساسی است. فرمانده گردان می‌خواهد به خط مقدم برود حداقل باید هوا و زمین را بشناسد. تا راه را گم کرد چپ و راستش را بشناسد. باید قطب‌نما بلد باشد. می‌شود گفت: ما آموزش بسیار ویرانی داریم. شش ماهی که عملیات نمی‌شد بچه‌ها بیکار بودند. اواخر کاظم رستگار و حسن بهمنی که دیدند هیچ کاری ندارند، حسن بهمنی ساکش را بست رفت پادگان امام حسین (ع)، هیچ سمتی هم نداشت، از ارتش کتاب و جزوه می‌گرفت و برای بچه‌های سپاه جزوه می‌نوشت. برای کل جنگ و استراتژی آن پیشنهاد‌هایی داشتند. تیتروار می‌خوانم: اول جمع‌آوری تمامی نیرو‌های مجرب جهت پایان دادن به جنگ. این ممکن نیست مگر با مجموعه‌ای مدیر و مدبر با عدم گرایش به گروه‌های سیاسی، متعهد و متخصص در امر جنگ. دوم مشخص شدن استراتژی جنگ از سوی شورای عالی دفاع. می‌گفتند (رستگار و بهمنی و...) امام اگر چارچوب مشخص کرده نظرشان این بوده که شورای عالی دفاع باید استراتژی جنگ را برای این‌ها که تابع نظامی هستند مثل سپاه و ارتش مشخص کند. سوم امکان استفاده از فکر‌ها و تدبیر‌های گمنام و پراکنده و طرد شده. برنامه‌ریزی دراز مدت و کوتاه مدت در جنگ. چهارم راه‌اندازی جنگ‌های نامنظم خصوصاً در شمالغرب. پنجم کادر‌سازی و بازسازی سپاه و به کارگیری تمامی نیرو‌های سپاه در سازمان‌های رزمی. ششم تقویت آموزش در سطح بسیار بالا و استفاده از نیرو‌های باکیفیت برای آموزشگاه‌ها و انتقال تجارب به طور دائم این آموزشگاه‌ها و برنامه‌ریزی برای استفاده از نیرو‌های بسیج در جایگاه‌های خودشان. هفتم دیپلماسی را در خدمت جنگ دانستن، نه جنگ را در خدمت دیپلماسی دانستن، چون مسئله اصلی جنگ و اهداف جنگیدن مقدس است و همه چیز باید در خدمت جنگ باشد... به همین ترتیب طرح‌های دیگری ارائه داده بودند.

تا اینجا که خواندید این طرح‌ها حرف بدی نبودند. ظاهراً حضرت امام هم فرموده بودند باید این طرح‌ها تعقیب شود.
بله، طرح‌های خوبی بودند. اتفاقاً خود آقای محسن رضایی بعد از رجعت پیکر شهید رستگار سخنرانی جالبی می‌کند و می‌گوید: سه دسته فرمانده کنار ما بودند. یک عده که فقط ما را تأیید می‌کردند و به به می‌گفتند. یک عده ایراد می‌گرفتند، اما کمکی نمی‌کردند و کناره می‌گرفتند، اما یک دسته سوم دلسوزانه ایراد می‌گرفتند و پای حرفشان می‌ایستادند. من این‌ها را آزادگان جنگ می‌دانم و شهید رستگار سیدآزادگان جنگ بود، اما همانطور که عرض کردم به قول آقای کوچک محسنی اشتباه آن‌ها این بود که طرحشان را به سیاسیون انتقال می‌دهند. مثلاً کار به دفتر قائم‌مقام رهبری هم کشیده شده بود. یک عده مثل اکبر گنجی هم از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرند. کار به جایی می‌رسد که همین‌ها درخواست عزل محسن رضایی و برخی از فرماندهان سپاه مثل شمخانی و رفیق‌دوست را مطرح می‌کنند. در حالی که هدف حاج کاظم و همرزمانش کناره‌گیری این‌ها نبود. می‌خواستند اشکالات برطرف بشود. در اوج جنگ برکناری فرماندهان سپاه جبهه‌ها را به خطر می‌انداخت؛ لذا حضرت امام طی نامه‌ای که در اختیار شهید محلاتی قرار می‌گیرد و ایشان قرائتش می‌کند، می‌فرمایند از این به بعد هر حرفی گفته بشود از حلقوم دشمنان خارج شده است. ضمن اینکه امام می‌خواهند طرح‌های ارائه شده تعقیب بشوند. منتها یک شورایی در سپاه تشکیل می‌شود که از رأس نبود. خود محسن رضایی گفته است که من این شورا را تشکیل ندادم. این شورا محکمه‌ای غیررسمی در پادگان ولیعصر (عج) تشکیل می‌دهد و برخی از نیرو‌های تیپ سیدالشهدا (ع) مثل فرماندهان گردان و... را محاکمه می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد توبه کنند! پیغام و پسغام به حاج کاظم و همرزمانش فرستاده می‌شود که محترمانه کناره‌گیری کنید. اینطور حاجی از فرماندهی تیپ کنار می‌رود.

نمی‌خواستم خیلی روی این قضیه اختلاف‌ها زوم کنیم، اما به هر حال خواننده سؤال‌هایی دارد، قضیه مشهور صبحگاه پادگان ولیعصر (عج) چه بود؟

مصطفی رحیمی یکی از شاهدان آن روز به خوبی چینش صبحگاه پادگان ولیعصر را برایمان روایت کرده است. اینکه می‌گویند فلانی به فلان فرمانده چک زد یا تعدی و جسارتی کرد همه‌اش کذب است. آقای رحیمی تعریف می‌کند که محسن رضایی بعد از عملیات بزرگ طبق معمول در پادگان ولیعصر حاضر می‌شد و گزارشی از روند کلی کار در صبحگاه ارائه می‌داد. آن روز هم داشت همین کار را می‌کرد که ناگهان شهید رستگار اعتراض می‌کند و بحث نشنیده شدن حرف‌هایشان در عملیات خیبر یا سایر موارد را گوشزد می‌کند. بعد جو به هم می‌ریزد و هر کسی حرفی می‌زند. محسن رضایی می‌خواهد با تویوتای فرماندهی برود که جلوی خیابان منتهی به دژبانی راهش را سد می‌کنند. بیشتر از نیم ساعت هم همانجا نگهش می‌دارند. در این گیر و دار یک نفر با پا ضربه‌ای پرت می‌کند که به دست آقا محسن می‌خورد. قبل از آن روز شهید رستگار و همرزمانش موضوع اختلافات را به سیاسیون گفته بودند، اما در سپاه علنی نشده بود که متأسفانه به شکل بدی علنی می‌شود.

به عنوان نویسنده کتاب کدام بخش‌ها بیشتر شما را تحت تأثیر قرار داد؟

شهید رستگار یک آدم عاطفی و خانواده دوست بود. همسرشان خیلی کم سن و سال بودند که با ایشان ازدواج می‌کند و بر اثر آشنایی با حاج کاظم متحول می‌شود. رابطه عاشقانه‌ای بین این زوج بود. من خودم این بخش‌ها را بیشتر دوست دارم. شهید رستگار دخترش را خیلی دوست داشت. بار آخر به مادر خانمش گفته بود این دختر کی بزرگ می‌شود که به موهایش گل‌سر ببندم. گویا می‌دانست که روز‌های آخرش است. کمی بعد شهید مهدی باکری از شهید رستگار و شهید بهمنی و شهید شیری می‌خواهد که به لشکر ۳۱ عاشورا بروند. آن‌ها به عنوان یک نیروی عادی وارد این لشکر می‌شوند و هر سه نفرشان با اصابت یک گلوله توپ روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر و منطقه جفیر به شهادت می‌رسند.

به نظر شما چرا نسل جوان باید از شهیدی، چون حاج کاظم رستگار بیشتر بداند؟

اگر شخصیت‌های اساطیری و تاریخی برای نسل حاضر جذابیت دارد، زندگی سرداران و رزمندگان جنگ هم مملو از جذابیت است. جوان‌هایی که در سنین کم مسئولیت‌های سنگینی عهده‌دار می‌شدند و حماسه خلق می‌کردند. خود شهید رستگار موقع شهادت ۲۵ سال داشت. دو سال قبلش در فتح خرمشهر به عنوان فرمانده گردان میثم گل کاشته بود. ایشان در منطقه خیّن با گردانش مقاومت می‌کند تا شیرینی فتح خرمشهر در کام مردم تلخ نشود. به گفته احمد کوچکی از همرزمانش، حاجی تا آخرین لحظات عمرش دلواپس شهدای مفقود شده در نهر خین بود. حاج کاظم یک نیروی مخلص و شجاع بود که حتی با وجود کنار گذاشته شدن از سمت فرماندهی حاضر می‌شود به عنوان یک بسیجی به جبهه برود. همین کار او در اثبات اخلاصش کافی است. وقتی امام می‌گوید دیگر موضوع اختلافات را پیگیری نکنید، ایشان کمتر در جمع حاضر می‌شد تا مبادا حرفی پیش بیاید و خلاف نظر امام صحبت‌هایی مطرح بشود. حاجی یک جوان ولایتمدار بود که تا آخر پای اعتقاداتش ایستاد.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
علیاری
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۴۱ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۵
0
1
به نام خدا-اولین قربانی این کارها احمدمتوسلیان بودالبته بچه های تهران در جبهه ازبقیه مظلومتر بودن این دنیا دار مکافاته علی الخصوص برای کسانی که در سی کیلومترپشت جبهه وسه تاسه متر زیرزمین از هوای نفسشان تبعیت میکردن
بعیدمیدانم عاقبت بخیربشوند
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار