کد خبر: 912508
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۰
رو به آن رزمنده گفتم: «اینجا باید از تعلقات بگذری و فکر این چیز‌ها را نکنی.» نگاه معناداری به من کرد و گفت: «هر وقت بابا شدی می‌فهمی چه حالی دارم.»
علیرضا محمدی
یک نفر ماجرای رزمنده‌ای را تعریف می‌کرد که شب عملیات عکس کودک خردسالش را به این و آن نشان می‌داد و بغض می‌کرد. راوی می‌گفت: آن موقع ۱۷ سال داشتم و رو به آن رزمنده گفتم: «اینجا باید از تعلقات بگذری و فکر این چیز‌ها را نکنی.» نگاه معناداری به من کرد و گفت: «هر وقت بابا شدی می‌فهمی چه حالی دارم.» نمی‌دانم راوی این حکایت بعد‌ها که پدر شد تا چه حد توانست حال آن شب رزمنده داستانش را درک کند. اما اگر خوب نگاه کنیم، سراسر جبهه‌های دفاع مقدس و دفاع از حرم مملو از چنین حکایت‌هایی است؛ پدرانی که با وجود عشق و علاقه به فرزندانشان همه را وانهادند و کربلایی شدند.

الهه بابا!

بهانه این یادداشت نامه شهید محمدرضا زاهدی از شهدای لشکر فاطمیون شد که اخیراً در فضای مجازی منتشر شده است. شهید در این نامه می‌نویسد: «دلم تنگ شده برای خانواده‌ام. اسم نمی‌برم همه. ولی امروز و دیروز دلم برای الهه خیلی تنگ شده. الهه بابا. الهی بابا فدات بشه دخترم. ان‌شاءالله اگه خدا خواست که برگشتم دلم میخواد بگیرمت تو بغلم و نوازشت کنم دخترم.» محمدرضا هیچ وقت برنگشت تا الهه‌اش را نوازش کند. مثل سردار شهید حاج‌کاظم نجفی‌رستگار فرمانده تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) که موقع شهادت، دخترش ۴۵ روزه بود. شهید رستگار در آخرین اعزام رو به مادرزنش گفته بود: «کی این دختر بزرگ می‌شود تا بتوانم به موهایش گل‌سر ببندم.» حاج کاظم رفت و پیکرش وقتی برگشت که دخترش محدثه ۱۳ ساله بود.

شرحی عاشقانه

شهید رسول حیدری را شاید خیلی‌ها نشناسند. او از معدود شهدای ایرانی جنگ بوسنی است. شهید حیدری وقتی به جبهه مقاومت اسلامی می‌رفت که خیلی از ما هنوز این اصطلاح را نشنیده بودیم. او در یکی از نامه‌هایش بعد از آنکه شرحی عاشقانه از مو‌های بلند کوچک‌ترین فرزندش که شش سال داشت می‌دهد، می‌گوید سخت‌ترین نامه‌ها را برای او می‌نویسد. بعد خطاب به فرزندش می‌نویسد: «می‌دانم که دوست داشتی من در کنارت باشم، اما اگر قرار بود همه بابا‌ها در کنار فرزندانشان بمانند، چه کسی به داد این مردم مظلوم برسد؟» رسول حیدری اندکی پس از عید غدیر سال ۱۳۷۲ در نزدیکی شهر کاکانی به شهادت رسید.

غرق در بوسه

شهید محمدحسین محمدخانی یکی از شهدای مدافع حرم است. او و همسرش تا قبل از به دنیا آمدن فرزندشان امیرحسین، دو نوزاد از دست داده بودند. فرزند اولشان وقتی ۵۰ روزه بود فوت می‌شود. همسر شهید می‌گوید: بچه را بردیم قطعه نونهالان. خودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سر دست گرفته بود. خیلی بی‌تابی می‌کرد. شروع کرد به روضه خواندن. همه به حال او و روضه‌هایش می‌سوختند. بچه را که گذاشت داخل قبر، بالا نمی‌آمد. به برکت روضه‌ها بود که توانستیم جمعش کنیم.
شهید محمدخانی بعد از اینکه فرزند دومش را نیز از دست می‌دهد، به لطف خدا، بابای امیرحسین می‌شود. کودکی که به گفته همسر شهید هر وقت از مأموریت برمی‌گشت، آنقدر می‌بوسیدش که «می‌ترسیدم قورتش بدهد!» محمدحسین محمدخانی با تمام عشق و علاقه‌ای که به فرزندش داشت، ۱۶ آبان ۱۳۹۴ در حلب سوریه شهید شد.

خم به ابرو نیاورد

شهید مهدی زندی‌نیا، فرمانده ادوات لشکر ۴۱ ثارالله سرآمد پدران آسمانی است که فرزندش سعید را به غایت دوست داشت. عکس او را در کیفش گذاشته بود و به همرزمانش نشان می‌داد. در اثنای یک عملیات خبر می‌رسد که سعید کوچولو تصادف کرده و فوت شده است. همرزش می‌گوید: می‌خواستم خبر فوت پسرش را بدهم ولی گریه امانم را برید. گفتم: من تحمل دادن خبر‌های تلخ را ندارم. تا آمدم حرف بزنم، مهدی گفت: «نمی‌خواهد خودت را اذیت کنی. مگر حرفت در مورد فوت سعید نیست؟ سعید پیمانه عمرش پر شده بود و صلاح خدا بوده که از دنیا برود. سعید امانت خدا بود، خودش داد و خودش پس گرفت. اینکه ناراحتی ندارد. بگو خانواده‌ام رضایت بدهند که راننده آزاد بشود تا به کارش برسد. بگو سعید امانت بوده و کسی حق ندارد گریه کند. یک چیز دیگر هم بگو... بگو پشت مهدی از این خبر شکست، ولی خم به ابرو نیاورد تا دشمن دل شاد نشود.» خیلی طول نکشید که آقا مهدی زندی‌نیا در عملیات کربلای ۵ کربلایی شد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار