«مصطفی چمران» نام پرمسمایی است. ابهتی دارد که به وقت شنیدنش، لرزه بر اندام دشمنانش میافتد. نام چمران افتخارآمیز است و هرگاه این نام را با پسوند دکتر، فرمانده و شهید میشنویم با افتخار سرمان را بالا میگیریم تا بگوییم این مرد یکی از قهرمانان دفاع مقدسمان است. چمران یک اعجوبه بود؛ یک نابغه علمی، یک نابغه جنگی و یک نابغه در اخلاق و کردار. چمران شبیه هیچکس نبود و به همین خاطر وقتی برای پی بردن به بزرگی او هر بار که در وجوه شخصیتیاش ریز میشویم، نکتهای تازه جلوی چشممان میآید. مردی که از دل تاریخ روئید و مردمان زمان خود را با یک پدیده آشنا کرد و برای نسلهای بعدی الگو ساخت. الگوی سادهزیستی، تهجد و ستاندن حق مظلومان. تمام شیعیان به وجود شخصیت بزرگی، چون چمران افتخار میکنند و او را از آنِ خود میدانند. یتیمان لبنانی وقتی میدیدند چمران قید همه چیز را زده و از امریکا آمده و دلسوزانه برایشان پدری میکند، میفهمیدند دکتر برای زمانهشان یک استثناست. میگفت: «من آمدهام که فریاد ضجهآلود شیعیان لبنان را در زیر آسمان بلند ایران طنینانداز کنم». وقتی همسرش غاده میدید که چطور مصطفی برای مظلومیت شیعه میگرید، میفهمید میتوان در عین فرمانده و مرد جنگ بودن، دلی لبریز از عشق و احساس داشت. به قول غاده، چند نفر میدانستند چمران اشک هم میریزد؟! مثل هوای کوهستان! قابل پیشبینی نبود و مرا در آن اولین دیدارها همینها پابند کرد. برای درک بزرگی روح چمران، باید بسیار خواند و در سیره رفتاریاش دقت کرد و واژه به واژه مناجاتهایش را مرور کرد.
چمران در گزارش ساواک
امام خمینی، مصطفی چمران را «جنگجویی پرهیزگار و معلمی متعهد» نامیده بود. ساواک در گزارشهایش در سال ۱۳۵۲ درباره سبک زندگی چمران اینگونه گزارش میدهد: «دکتر چمران در «لافایت» (امریکا) زندگی میکند و یک زندگی بینهایت ساده و بدون تجمل دارد... آدمی است بینهایت مطلع در موضوعات مختلف. از نظر مذهب بسیار متدین است و عدهای از دوستان و دانشجویان از این نظر با او مخالفت میکنند و میگویند یک دانشمند مثل دکتر چمران حیف نیست که تا این اندازه پایبند دین و مذهب باشد، ولی او با خونسردی عجیبی که مخصوص اوست به این موضوع مینگرد و در مواقع بحث، چون از اغلب آنها مطلعتر و باسوادتر است آنها را قانع میکند.»
زندگی زاهدانه و سادهزیستی چمران بر کسی پوشیده نیست. او تمام امکانات و فرصتها برای داشتن یک زندگی مرفه در امریکا را رها کرد و راهی لبنان شد؛ شهر صور. شهری شیعهنشین که به خاطر اختلافات مذهبی وضعیت خوبی نداشت. دکتر از دل سرمایهداری مرفه امریکا به شهری محروم سفر میکند. در وصیتنامهاش درباره این سیر و سلوک عارفانه، درباره این انتخاب معنوی و زندگی اش مینویسد: «از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحتطلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نیستم... از آن دنیای مادی و راحتطلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکسته دلان همآواز گشتم. از دنیای سرمایهداران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیست.»
غذای یتیمخانه
دکتر چمران همچنین در مناجاتهایش خطاب به پروردگارش چنین مینویسد: «مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواستههای عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و از همه چیز خود گذشتم.» مال دنیا برای او هیچ بود. هیچگاه فریفتهاش نشد و نخواست دنیا و آخرت خود را آلوده به مسائل مادی کند. گاهی پیش میآمد که برای چندین روز وعده غذایی کاملی نمیخورد. چمران بیش از غذای تن، به غذای روح نیاز داشت. این روحیه را با خود به جبههها هم آورد. فرماندهای که در اوج سادهزیستی زندگی میکرد. غاده روزهای بودن در کردستان را چنین توصیف میکند: «بیشتر روزهای کردستان را در مریوان بودیم. آنجا هیچ چیز نبود. روی خاک میخوابیدم. خیلی وقتها گرسنه میماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر و... خیلی سختی کشیدم.»
همچنین همسر شهید چمران از روزی در یتیمخانه میگوید که مصطفی هیچ غذای دیگری جز غذای یتیمخانه را نمیخورد. وقتی همسرش میگوید: چرا غذای شب عید را که مادر برایمان فرستاد نخوردید و نان و پنیر و چای خوردید؟ در جواب میگوید: این غذای مدرسه نیست. غاده میگوید: شما دیر آمدید، بچهها نمیدیدند شما چی خوردهاید؟ اشک چشمان دکتر جاری میشود و میگوید: خدا که میبیند.
روزی دیگر زمانی که در کردستان حضور داشت بر اثر کمغذایی و بیحالی، نیروها نگران حالش میشوند. میفهمند فرمانده سه روز چیزی نخورده و دم نزده است. پادگانشان در مریوان در محاصره قرار داشت و به ناچار نان خشکهای سالم را با آب مرطوب کردند و هنگامی که میخواستند جلوی چمران بگذارند میگویند: «خجالت میکشیم بگوییم نوش جان». دکتر تکهای نان برمیدارد و در دهان میگذارد. چشمهایش را مانند کسی که مشغول خوردن بهترین غذاهاست میبندد و شروع به جویدن نان میکند. بعد میخندد و میگوید: «اگه میدونستی همین نان خشک چه طعمی داره، هیچ وقت به خودت اجازه نمیدادی همچین حرف بزنی» و بعد با خونسردی و لذت نان خشکها را میخورد.
روزی که چمران شرمنده شد
چمران در حکم پدر برای یتیمان بود. از اعماق وجود برایشان دل میسوزاند و نمیخواست ناراحتیشان را ببیند. عکسی که شهید چمران با زانوانی در بغل در یتیمخانه به نقطه نامعلوم خیره شده، هزاران حرف در دل خود دارد. در عکسهای دیگر بچهها پیرامونش هستند و به او به مثابه یک پدر مینگرند. یک پدرِ بزرگ که همیشه هوایشان را دارد. آنها با وجود چمران احساس تنهایی نمیکنند.
چمران طاقت رنجهای کودکان یتیم را نداشت. خودش را وقف آنها کرده بود. فاطمه نواب صفوی، فرزند شهید نواب صفوی درباره یتیمنوازی دکتر چمران میگوید: «مردم جنوب لبنان، به ویژه کودکان یتیم، بعد از امام موسی صدر، همه چشم امیدشان به شهید چمران بود و او را حامی و پدر مهربان خود میدیدند و اغراق نیست اگر بگویم که او را تا حد پرستش دوست داشتند.»
صادق طباطبایی نیز که زمانی همراه دکتر چمران در لبنان بود، حساسیتهای ایشان در قبال کودکان یتیم را چنین روایت میکند: «[چمران را]دیدم در دفتر کارش روی کاناپه نشسته و بلند گریه میکند. به سر و شانهاش دست کشیدم و گفتم مصطفی چه شده؟ او اشکش را پاک کرد و گفت: «صحنهای دیدم که اگر تو دیده بودی قدرت تحمل من را هم نداشتی. وقتی جمال (پسرم) را بغل کردم و بوسیدم چشمم افتاد به یک پسر چهار ساله یتیم به نام بلال که آنجا پیش یک ستون ایستاده بود و با یک حسرتی به جمال نگاه میکرد. من این صحنه را که دیدم شرمم آمد که چطور در حضور یک بچه یتیم به خودم اجازه دادم پسرم را بغل کنم» و نگران بود که چگونه از دل این بچه دربیاورد».
اگر در میانه راه حتی زمانی که سوار بر ماشین بود و از این ده به آن ده میرفت و در میانه راه بچهای که در خاکهای کنار جاده نشسته و گریه میکند را میدید پیاده میشد، بچه را بغل میگرفت، صورتش را با دستمال پاک میکرد و میبوسیدش. آن وقت تازه اشکهای خودش سرازیر میشد. اولین بار که همسرش این صحنه را دید، فکر کرد مصطفی بچه را میشناسد. پس از سؤال، مصطفی گفت: «نه، نمیشناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه ۱۳۰۰ سال ظلم را به دوش میکشد و گریهاش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»
طرح ترور چمران در جنگ
یار و شفیق نیروهایش بود. مگر کسی با آن روحیه حساس، با آن همه لطافت و طبع هنری، میتواند موضعی از بالا نسبت به نیروهایش داشته باشد؟ مگر چنین انسانی که از همه چیزش در راه خدا و در راه دین اسلام گذشته، توان سختگیری نسبت به سایرین را دارد؟ به قول فرماندار نظامی سوسنگرد، سیدکاظم فرتاش، «چمران انسانی بزرگ در چند بُعد بود و در هر بُعدی هم سرآمد بود. یک نقاش و طراح حرفهای که خطی زیبا داشت، از نظر سواد فنی درجه یک بود و موشکهای «مصطفی مصطفی» و «بشیر» را خودش طراحی کرده بود و به شهید مصطفیمجد میداد تا ساخته شوند.»
دشمن از همان اولین روزهای جنگ از شهید چمران با عنوان یک دردسر برای ارتش عراق یاد میکرد. طبق اسناد جنگی و به اذعان سرهنگ ستاد عبدالرشید عبدالباطن افسر ارشد واحد بازرسی لشکر و گارد سابق ریاست جمهوری عراق در ماه چهارم جنگ به عوامل ارتش بعث دستور داده میشود تا چمران را در لیست ترور قرار دهند. او اعتراف میکند که خونسردی چمران در جبهه باعث آشفتگی روحی ارتش عراق شده بود.
ستاد جنگهای نامنظم که با همت و نبوغ چمران تشکیل شد، جوانان زیادی از اقشار مختلف جامعه خودشان را به این گروه رساندند. کارگر، مهندس، مکانیک، کارمند و حتی استاد دانشگاه در ستاد حضور داشتند و گروه همه تخصصها و حتی افکار و عقاید مختلف را پذیرا بود. یکی از نیروهای ستاد جنگهای نامنظم درباره برخورد شهید چمران میگوید: «برخوردی که در مجموعه شهید چمران با ما میشد کاملاً ما را جذب کرد. من آن زمان جوانی بودم که شاید نمازم را هم نمیخواندم ولی وقتی به ستاد جنگهای نامنظم رفتم آنچنان جذب شهید چمران، این انسان بزرگوار شدم که تا وقتی زنده بود اصلاً نمیتوانستم به شهر خودم برگردم.» با وجود تکثر آرا هدف یکی بود، دفاع از میهن در برابر دشمن. همین کار را برای دشمنان سخت کرد. آنها که بر بههم ریختگی ارتش و نبود نیروی مسلح دیگری حساب کرده بودند، ستاد جنگهای نامنظم غافلگیرشان کرد. در ستاد تبعیضی میان نیروها نبود و همه میتوانستند در گروه شرکت کنند. دکتر ایده و شگرد خاصی برای ستاد داشت که هر کس لیاقت و شایستگیاش را نشان میداد هر امکاناتی را که میخواست در اختیارش قرار میداد. با وجود چمران هماهنگی بین نیروهای ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی بود که در منطقه به وجود آمد. در روزهایی که نیروهای نظامی انسجام کاملی نداشتند، چمران به تنهایی یک وزنه سنگین برای جبهه ایران بود. فاتح سوسنگرد بود و فاتح قلب نیروهایش. شهید چمران لحظاتی قبل از شهادت در ۳۱ خرداد ۱۳۶۰ در دهلاویه، با تعبیری زیبا خطاب به دستها و پاهایشان مینویسد: «لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد» و این جمله کوتاه، اما پرمعنی آخرین دستنوشته ایشان در طول حیاتش میشود.