در دنیای ما جماعتی هستند از ابواب جمعی فرهنگ و هنر، که به رغم دلفریبی در محافل، نشریات و پیشخوان کتابفروشیها در زندگی طبیعی و شخصی خود، به معنای واقعی کلمه پاکباخته و مغبون به شمار میآیند. درعین حال، قریحه خدادادی و تیزفهمی شخصی، پردهای بر این خسران کشیده و چهره و بروز اجتماعی آنان را آراسته است. این قلم به رغم اذعان به مکانت شعری و گستره تأثیر فروغ فرخزاد، او را در عداد این جماعت میبیند. در دوران کودکی، سرکردن با پدری که جز فرماندهی از طریق چکمه، چیزی در چنته ندارد و سپس یافتن محملی به نام «عشق» برای فرار از قلمرو بدخلقی پدر. بعد از آن زندگی با مردی که وابسته به الکل است و شبها تغییر شخصیت میدهد، بعد از آن جدایی و پدری که دیگر او را به خانه راه نمیدهد و همزمان افسردگیهای دوری از فرزند، بعد از آن آشنایی با ابراهیم گلستان- که به رغم همه مواهب - بسی عصبی است و به خلایق از آسمان هفتم مینگرد! و نهایتاً رستن از جهان دریک روز پرتنش، در عصرگاه بیستوچهارمین روز از بهمن ۴۵ در ۳۳ سالگی! این با کم و بیشِ خود، آیینهای از زندگی یکی از نامدارترین شاعران ایران معاصر است! در روزهای گذشته کامیار شاپور فرزند فروغ فرخزاد در ۶۶ سالگی درگذشت. او فرصت نیافته بود چندان با فروغ زندگی کند. رفتارهای خانواده پدر، او را در باره مادر دچار حسی دوگانه کرده بود. کامیار در قضاوت درباره مادرش، سرگشته و بلاتکلیف بود و معمولاً در گفتوگوها، بخشهایی از سخن دل خویش در اینباره را نمیگفت. او در یک کلام، محصول یا برون دادی از سبک زندگی روشنفکران ایرانی بود. آنچه پیشروی شماست، گفتوشنودی است که سالها قبل با کامیار شاپور صورت گرفته است و آیینهای از حال و قال اوست. امید آنکه مقبول افتد.
متولد چه سالی هستید؟
۱۳۳۰.
شما تا به حال چند نمایشگاه نقاشی داشتهاید. کی و چگونه نقاشی خواندید و از چه زمانی کارتان را به صورت حرفهای شروع کردید؟
اوایل قرار نبود نقاشی بخوانم. بعد از دیپلم به انگلستان رفتم و آنجا شروع کردم به خواندن مهندسی، ولی بعد از یک سال، آن را رها کردم و رفتم سراغ جامعهشناسی، ولی باز هم دوست نداشتم و رفتم سراغ نقاشی. در مدرسه هنر لندن، نقاشی خواندم و در سال ۱۳۵۷ فارغالتحصیل شدم و به ایران برگشتم و همانطور که اشاره کردید، چند نمایشگاه نقاشی گذاشتم و همین کار را ادامه دادم. در نقاشی سبک خاصی را هم دنبال نمیکنم. همینطور در حال تجربه هستم و به نقاشی فیگوراتیو علاقه دارم.
از فروغ هم زیاد طرح زدهاید؟
زیاد نیست. فوقش چهار، پنج نقش. اینها را از روی عکسهایش طرح زدهام که بعضیهایشان را دوست نداشتم و ریختم دور! من مدام در نقاشی در حال تجربه و تغییر هستم. فکر میکنم در کارهای قدیمی هر کاری را که لازم بود، انجام دادهام و حالا باید کارهای جدیدی را انجام دهم. خودم هم نمیدانم، موضوع برایم پیچیده است. باید منتظر بمانم ببینم چه از آب در میآید. نقاشیهایی که از فروغ دارم، نهایتاً سه تا بیشتر نیست.
از نقاشیهایتان از فروغ بگویید.
یکی را که خیلی قدیمی بود به داییام دادم. دو تای دیگر هم دارم که یکی را با مداد رنگی کشیدهام و دوستش ندارم و دادهام به یکی دیگر از داییهایم، یعنی از من گرفتند. یکی از طرحها را که خودم دوست دارم نگه داشتهام، چون فکر میکنم بهترین طرحی است که از فروغ زدهام. شاید بعدها طرحهای بیشتری از او بکشم. نمیدانم.
اولین بار چه زمانی طرحهای فروغ را کشیدید؟
زمانی که در انگلستان بودم از روی عکسهای فروغ، طرحهایی زدم. نقاشی به شکل جدی برایم از حدود ۲۲ سالگی شروع شد. تجربههای قبلیام کودکانه و مبتدی بودند و برایم جدی نبودند. از فروغ هم این اواخر به شکل جدی طرح زدم. قبلیها مبتدی بودند.
دلیل خاصی دارد که تازگیها به زدن این طرحها روی آوردهاید؟
خیر، خیلی از نقاشها هستند که روی کشیدن پرتره از هنرمندان، شعرا و نویسندگان متمرکز هستند و اساساً کارشان کشیدن پرتره است.
مثلاً؟
مثلاً آقای هانیبال الخاص. من در نمایشگاهی از ایشان پرترههای زیادی از نیما یوشیج دیدم، اما کار من این نیست که چهرههای هنری و ادبی را نقاشی کنم و فقط گاهی از روی تفنن این کار را میکنم. مثلاً در یکی از نمایشگاهها، طرحی از صادق هدایت زدم که روی بروشور نمایشگاه هم چاپ شد. از فروغ هم با همین انگیزهها و به شکل تفننی نقاشی میکشیدم، منتها به کسی نشان نمیدادم. این اواخر که کارهایم پختهتر شدند، آنها را ارائه دادم. کارهای قدیمی را از نظر تکنیک نمیپسندم و ضعیف هستند. در مجموع بیشتر روی احساس نقاشی کردم، والا قصد خاصی برای این کار نداشتم! من کلاً بیشتر احساسی نقاشی میکنم. اولین بار در خوابگاه دانشگاه در انگلیس یک نقاشی از فروغ کشیدم که فکر میکنم هنوز همان جا باشد. خودم از آن نقاشی راضی نیستم. فروغ سوژهای است که گهگاه به سراغش رفته و نقاشیاش کردهام.
اشاره کردید طرحهای فروغ را بیشتر از روی عکسهایش زدهاید. خودتان هیچ تصویری از او در ذهن ندارید؟
وقتی بچه بودم، ظاهراً چند باری دیداری بین من و فروغ بوده که خوب یادم نمانده است. در دوره دبیرستان، او را خیلی کم دیدم. پدرم با خانواده مادریام ارتباطی نداشت و به خانه آنها رفت و آمد نمیکردیم. بعدها که بزرگتر شدم، خودم سعی کردم این ارتباط را برقرار کنم، ولی پدرم بهشدت نسبت به این موضوع حساسیت داشت و به همین خاطر من فروغ را ندیدم. بعد هم که به دبیرستان رفتم و خودم میتوانستم تصمیم بگیرم، فروغ تصادف کرد و از دنیا رفت. اگر زنده میماند، به خاطر اینکه من دیگر بزرگ شده بودم، حتماً این ارتباط برقرار میشد. شاید من هم میتوانستم از آن همه نبوغ و توانایی فروغ بهره ببرم و کمک بگیرم، ولی به هر حال تقدیر به این شکل رقم خورد و متأسفانه نتوانستم از وجود او استفاده کنم.
این موضوع برای شما به صورت حسرت و دریغ در نیامد؟
به هر حال با پدرم زندگی میکردم و او هم دوست نداشت من مادرم را ببینم و ابداً اجازه نمیداد. البته که خیلی دلم میخواست مادرم هم در کنار پدرم بود. قطعاً خیلی در زندگی من تأثیر داشت و میتوانستیم زندگی خوبی داشته باشیم، ولی نشد. فروغ خیلی با استعداد، پویا و پرانرژی بود و با اینکه سن زیادی نداشت، دست به هر کاری که میزد، موفق بود. ترجمه، نقاشی، تئاتر، فیلمسازی و از همه مهمتر شعر. اگر قرار باشد حسرت بخورم، باید حسرت خیلی چیزها را بخورم و دیگر به همین زندگی عادی خودم هم نمیتوانم ادامه بدهم. راستش را بخواهید، من شعر فروغ را خیلی بیشتر از خودش میشناسم. به هر حال زندگی به شکلی در آمد که نتوانستیم زیاد با هم باشیم و به هم انس بگیریم. من فقط دو، سه سال با فروغ زندگی کردم و جای خالی او را همیشه در زندگیام حس میکردم. حال من حال آدمی است که یک عمر در کویر زندگی کرده است و حالا آمدهاند و به او میگویند دریا را توصیف کن! طبیعی است نمیتواند، چون اصلاً دریا را ندیده است و نمیداند چگونه چیزی است.
فروغ، اوایل در اشعارش زیاد با شما حرف زده و بعد ناگهان سکوت کرده است! انگار به این نتیجه رسیده که بهتر است این رابطه عاطفی را مسکوت بگذارد. نظرتان چیست؟
من این حرف را قبول ندارم. حتی در بعضی از اشعار کتاب «تولدی دیگر» هم اشارههایی وجود دارد که نشان میدهد این رابطه عاطفی در ذهن ایشان ادامه داشته است. مثلاً وقتی میگوید: «وقتی چشمهای کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون میبستند» کاملاً مشخص است دارد از چه چیزی زجر میکشد.
از ترجمه اشعار فروغ خبر دارید؟
گاهی آقای بیژن اسدیپور در نامههایشان بعضی خبرها را به من میدادند. مثلاً میدانم «تولدی دیگر» چندین بار ترجمه و چاپ شده است. من کتابی دیدم که در آن در مورد زنان نویسنده و شاعر خاورمیانه مطالبی نوشته شده بود و در آن در باره فروغ هم مطلب بود. میدانم آقای جلال خسروشاهی با همکاری یک شاعر ترک ترجمههای ترکی از شعرهای فروغ را با عنوان «در غروبی ابدی» چاپ کردهاند. برادرخوانده من آقای حسین منصوری هم ـ. که در آلمان هستند ـ. خیلی فعالیت میکردند که اشعار فروغ را به آلمانی ترجمه و در آنجا منتشر کنند. در جاهای دیگر دنیا مثل فرانسه و امریکا هم خیلیها علاقهمند هستند که اشعار فروغ را ترجمه و منتشر کنند.
شما با برادر خواندهتان در تماس هستید؟
حدود یک سالی در لندن با هم زندگی کردیم. حسین بعد از اینکه دیپلم گرفت، آمد خارج. یک سال با هم بودیم و بعد به آلمان رفت. از انگلستان خیلی خوشش نیامد. بیشتر خواهر و برادرهای مادرم، در آلمان بودند و حسین آنجا راحتتر بود. بعد از فوت فروغ، حسین رابطهاش را با خانواده مادری قطع نکرد و همچنان با آنها ارتباط داشت.
در هر حال شنیدهام که اشعار فروغ بیشتر از اشعار دیگر شعرای معاصر ایران ترجمه شده است و خارجیها بیشتر از بقیه شعرا با اشعار فروغ آشنا هستند.
از چاپ کتابهای فروغ حق و حقوقی هم به شما میرسد؟
بله، از قدیم که انتشارات مروارید کتابهای فروغ را چاپ میکرد، به من، پدر و مادر فروغ حق و حقوقی میرسید. بیشتر کتابهای فروغ را انتشارات مروارید و مدتی هم انتشارات امیرکبیر چاپ میکردند. بعد هم که چاپ کتابهای «عصیان» و «اسیر و دیوار» ممنوع شدند. مدتی هم قرار بود بعضی از مطالبش حذف و چاپ شوند. شنیدم در اروپا مجموعه اشعار فروغ را به صورت قاچاقی چاپ کردهاند و هیچ حق و حقوقی هم به ما ندادند. البته این بلا سر همه نویسندهها و شعرا آمده است.
به عنوان یک نقاش و طراح، نقاشیهای فروغ را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظرم طرحهای فروغ خیلی قویاند، مخصوصاً طرحهای کلاسیک فروغ خیلی زیبا و شکیل هستند. طراحیهای سریع (اسکیس) زیادی هم از ایشان باقی مانده است.
این نقاشیها و طرحها کجا هستند؟
چند تایی در خانه خود ما و تعدادی در منزل پدربزرگم هستند. فروغ از نقاشیهای نقاشان دیگر هم مجموعه با ارزشی داشت. سعی کردیم دفترچههای شعر فروغ را هم حفظ کنیم. اگر داییها و خالهام و همینطور آقای گلستان موافقت میکردند، شاید روزی اینها را به صورت موزه در میآوردیم.
با توجه به اینکه فروغ کتاب «دیوار» را به پرویز شاپور تقدیم کرده است، آیا تصور نمیکنید بهرغم جدایی، رابطه عاطفی مهمی بین این دو برقرار بود؟
چرا، با اینکه از هم جدا شدند، ولی فکر میکنم به هم علاقه داشتند، اما اینکه جنس این علاقه چه بود، نمیدانم. این را باید از پدرم میپرسیدید. من که از احساسات آنها نسبت به هم خبر ندارم.
شما با خاله، داییها و مادربزرگ مادریتان، رابطه داشتید و دارید؟
بله، بعد از اینکه به سنی رسیدم که خودم بتوانم تصمیم بگیرم، این رابطه را برقرار کردم و ادامه هم دارد.
تحلیل کلی شما از شخصیت فروغ چیست؟
من فروغ را بیشتر از روی کارهایش میشناسم. به نظرم فروغ یک هنرمند کمنظیر است و کسی نمیتواند اشعار و کارهای هنری او را نادیده بگیرد. فروغ جای محکمی در ادبیات معاصر ایران دارد. انسان باید نبوغ زیادی داشته باشد که فقط ۳۲ سال زندگی کند، ولی در این مدت کوتاه بتواند اینقدر عمیق، پخته و دستنیافتنی حرف بزند. افسوس میخورم فرصت پیدا نکرد تا به مفاهیم و معانی عمیقتری دست پیدا کرده و آنها را به دیگران منتقل کند. فروغ غیر از اینکه مادر من است، شاعر بزرگی است و به شخصه مقداری قریحه شاعرانه را از او به ارث بردهام، منتها احساسات شاعرانه خود را بیشتر به صورت نقاشی بیان میکنم. به نظر من فروغ حرفهایی را میزند که گاهی تصاویری را جلوی چشم آدم میآورد که مثل شهود است و انسان را هیجانزده میکند. بسیار خلاق و صادق است و همین ویژگیهاست که به شعر او جاودانگی میدهد.
خود شما هم شعر گفتهاید؟
بله، من از ۱۴-۱۳ سالگی شعر میگفتم که بعضی از آنها در نشریات چاپ شدند. مجموعه شعری به نام «اتاقی در کومهها» هم دارم که در سال ۱۳۵۶ و در ۲۶ سالگی سرودم و انتشارات مروارید چاپ کرد. این اشعار را از خارج فرستادم که اینجا چاپ شدند، اما از وقتی به شکل جدی به نقاشی پرداختم، دیگر شور و شوق سابق را برای شعر گفتن و نوشتن نداشتم و نقاشی به من لذت بیشتری میداد. ادعا نمیکنم شاعرم و فقط گاهی برای دل خودم شعر میگویم. عاشق تصویر هستم و اگر شعر هم میگویم، در واقع تصویر است که مرا به سمت شعر میکشاند. بیشتر دلم میخواهد شعر را به تصویر بکشم. تجربه دلپذیری است. متأسفانه بعد از اینکه ذهنم سخت مشغول نقاشی شد، رابطهام با شعر ضعیف شد و دیگر مثل قدیمها شعر نمیخوانم. البته شاید به این دلیل هم باشد که دیگر شعرای بزرگی نداریم. به نظر من ما داریم در نوعی حالت بحران شعری به سر میبریم و هیچ چهره جدیدی در این عرصه نداریم. اشعاری که در نشریات چاپ میشوند، واقعاً نسبت به اشعار فروغ، اخوان، سپهری و دیگران بسیار ضعیف هستند و دیگر کمتر نشانهای از خلاقیت در آنها دیده میشود. مهمترین دلیلی هم که رابطهام با شعر ضعیفتر شده همین است.
پسر فروغ بودن چه حسی داشت؟
من کلاس نهم بودم که فروغ فوت کرد. مدتها فروغ را ندیده بودم. مجله سپید و سیاه مقالهای در باره فروغ چاپ کرد و عکس من و حسین را هم زد. فقط یکی از بچههای مدرسه عکسم را در مجله شناخته بود، ولی بقیه بچهها اصلاً خبردار هم نشدند! در هر حال خیلی بچه بودم و در عوالم نوجوانی سیر میکردم که فروغ از دنیا رفت. البته خوشم میآید که پسر فروغ هستم، ولی با آن پُز نمیدهم. راستش را بخواهید در عین حال که پسر فروغ بودن به من اعتماد به نفس میدهد، دلم نمیخواهد در باره خاطراتم حرف بزنم، چون احساساتم جریحهدار میشوند و اذیت میشوم.
فیلم «خانه سیاه است» فروغ فرخزاد یکی از ماندگارترین آثار سینمای مستند است. نظر شما در اینباره چیست؟
متأسفانه این فیلم را ندیدم. بعضی وقتها دانشجویان سینما میآیند و سراغ این فیلم را از من میگیرند. میدانم در آلمان در شب فروغ این فیلم را نشان دادند. نمیدانم چرا بعد از انقلاب، این فیلم چندان مطرح نشد و آن را نمایش ندادند؛ و سخن آخر؟
آقای یدالله رؤیایی در مقدمه یکی از کتابهایشان مینویسند «شاعر! از باران نگو، ببار» به نظر من فروغ اینگونه است، یعنی میبارد و بارانساز است. اشعارش پر از تصویر، خلاقیت و گاهی نوعی سادگی معصومانه و کودکانه است. به هر حال من حس خیلی خوبی نسبت به اشعار، نقاشیها و آثار او دارم و با آنها رابطه عاطفی خوبی برقرار میکنم.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.