ما گاهی کمالگرایی مثبت و واقعبینانه را با برتریطلبی اشتباه میگیریم. اینکه ما خودمان را رشد دهیم خیلی اتفاق مبارکی است، اما رشد درونی، معنوی و معرفتی یک چیز است و برتریطلبی یک چیز دیگر. شما به یک گیاه که در حال رشد است، نگاه کنید. او سودای بزرگی ندارد، بلکه در واقع با رشد خود پیش میرود.
زیستن را از درخت بیاموزیم
یک درخت هیچگاه نمیگوید من باید به یک درخت تنومند، قطور و بزرگ که همه درختان را زیر سایه خود قرار دهد، تبدیل شوم. او صرفاً با آهنگ درونی خود پیش میرود و سعی میکند محتوای درونی خود را که در جوهر و ذات و بذرش نهفته شده بیرون بکشد. درخت چنار نمیگوید من چرا درخت زردآلو نشدم؟ آرزوی تبدیل خود به چیزی دیگری را ندارد، چون درخت چنار به تنها چیزی که فکر میکند- گرچه واژه فکر کردن واژه درستی برای این موقعیت نیست- این است که من در این لحظه، جریان پیوسته عینی کردن استعدادهای درونیام را ادامه بدهم. اگر در فصل رشد خود قرار دارم همچنان به رشد خود ادامه بدهم و اگر فیالمثل قرار است چند روزی یا چند ماهی جریان رشد در من کند شود با کمال میل این موقعیت را با پدیدارسازی صبوری و بردباری پذیرا باشم. درختان به سادگی این نوسانات و تغییرات را در خود میپذیرند. هیچ درختی با خود نمیگوید که چرا فصل زمستان از راه رسید؟ در واقع درختان در برابر امر واقع و آنچه به عنوان متغیرهای محیطی آنها را در بر گرفته مقاومت نشان نمیدهند. شما تا حالا یک درخت را دیدهاید که مثلاً علیه فصل زمستان بیانیه صادر کند؟ یا از گرما یا سرمای هوا ناله و شکوه کند، یا از اینکه قرار است چند ماه به خواب برود شکوه داشته باشد، یا از اینکه قرار است امسال چند صد کیلو میوه بدهد، احساس استرس داشته باشد؟ نه! درخت میوه در عین حال که مسئولیت خود را به عنوان یک درخت میوه پذیرفته و تمام تلاش خود را برای به ثمر رساندن این مسئولیت به خرج میدهد، اما اگر بنا به شرایط محیطی نتواند این کار را انجام دهد دچار تنگنا و استرس یا حس حقارت نمیشود. فرض کنید درختی که در بهار شکوفه داده است در معرض تگرگ یا سرما قرار گرفته و میوههایش را از دست داده است. در طول تابستان همان درخت را میبینید که برگهایش را با شادابی حفظ کرده و عین خیالش نیست. چرا؟ چون درگیر مقایسههای وحشتناک و ویرانکننده نیست. چون با همه وجود خود زندگی میکند. زیستن را از درخت بیاموزیم.
در درون ویران، در بیرون موفق!
ما اگر در یک پروژهای به نتیجه دلخواه خود نرسیم ساعتها و روزها بلکه ماهها درگیر حسهای منفی و مچالهکننده میشویم. چرا؟ چون ما بیش از حد درگیر نتیجه هستیم و به روند امور دقت نمیکنیم. این بزرگترین فرق و تفاوت میان کمالگرایی و برتریطلبی است. بسیاری از ما تصور میکنیم که کمالگرایی لزوماً همان موفقیتهای بیرونی است، در صورتی که این خلطی ویرانکننده است. شما ممکن است که در درون بسیار آدم موفقی باشید، اما به خاطر متغیرهای بیرونی در بیرون موفقیت کسب نکنید و برعکس، ممکن است در درون ویران باشید، اما در بیرون آدم موفقی به نظر برسید. اینطور نیست؟
فرض کنید در یک جامعهای که بستر آن بر اساس رانت قرار دارد من به انتخاب خود نمیخواهم از این بستر استفاده کنم. نتیجه این میشود که مثلاً کسی که از آن رانتها برخوردار است سالی میتواند چهار پنج بار مسافرت خارجی برود و خوشیهای لاکچری را تجربه کند. یا نه کسی توانسته کیفیت تولید ثروت را در زندگی خود بیاورد بدون آنکه از آن رانتها بهره ببرد. در دیگر سو کسی را داریم که از این رانتها برخوردار نیست و نمیخواهد برخوردار شود، یا نه، کسی که هنوز کیفیت تولید ثروت را در زندگی خود پدیدار نکرده، اما همین فرد با داشتههای محدود زندگیاش آرامش عمیقی را تجربه میکند. مثلاً یک لقمه را چنان با آرامش میجود و لذت میبرد که انگار همه لقمههای جهان و همه طعمها و مزههای خوب در همان یک لقمه خلاصه شده است، چون او در خود حاضر است. حال کسی را در نظر بگیرید که این کیفیت درونی را در خود ندارد. ظاهر ماجرا این است که دست او برای تجربه لذتها بازتر است، چون او آدم موفقتری است، اما وقتی به درون فرد مراجعه میکنیم میبینیم دست او اتفاقاً برای تجربه شادیها بستهتر است، چون نتوانسته آن کیفیت درونی را در خود حاضر کند، چون لقمهای را در دهانش نگذاشته به لقمه بعدی نگاه میکند یا لقمه بعدی را میگیرد. آیا چنین فردی میتواند عمیقاً لذت ببرد؟
رشد حقیقی بیاسترس و بدون تشویش و هراس است
همچنان که اشاره شد حضور در طبیعت را به عنوان عاملی برای کمالگرایی واقعبینانه قرار دهید. منظور از طبیعت این نیست که حتماً به یک آبشار ۲۰۰ متری یا یک جنگل وسیع یا لب دریا بروید تا این کیفیت را در درون خود تقویت کنید. اگر به یک گلدان کوچک کاکتوس هم در یک آرامش درونی نگاه کنید، او با شما «رمز و رازهای بودن» و «رشد» را در میان خواهد گذاشت. اگر به یک پارک یا بوستان میروید سعی کنید برای چند دقیقه هم که شده از «خالی ذهنتان» به آنچه که در طبیعت آنجا روی میدهد نگاه کنید. ببینید که چطور درختان یا گلها رشد را بیهراس و بیتشویش و بیقضاوت در کمال آسودگی و آرامش انجام میدهند.
ما تصورمان از رشد همیشه امر زجرآور و استرسی است. اما چه کسی این تعریف را برای ما جا انداخته است؟ آیا ما نمیتوانیم با ایجاد نکردن درد برای خود و دیگران رشد کنیم؟ طبیعت به ما میگوید که چنین چیزی امکان دارد. صد البته رشدی که ما تصور میکنیم باید همراه با درد و رنج باشد در حقیقت رشد نیست، بلکه موفقیتی است که در روزگار ما رایج است.
من بارها در برابر آدمهای به ظاهر موفق قرار گرفتهام. آدمهایی که در بیرون میدرخشند و در درون خود تاریک هستند. افرادی که میگویند کاش به خاطر فلان موفقیت یا مدال یا تندیس یا پول، بیشتر به خود توجه میکردند و این قدر زندگی را از دریچه به دست آوردن و مسابقه دادن و شتاب گرفتن نگاه نمیکردند. من در آدمهای موفق، غمهای بزرگ هم دیدهام. احتمالاً شما هم اینطور باشید. درست مثل غم کسی که با سرعت مسیری را رفته و حالا به آن مقصدی که در ذهن داشته رسیده، اما حس کسی را دارد که به هیچ مقصدی نرسیده است. در واقع حالا که به آن مقصد رسیده میبیند مقصدی جز هر لحظه بودن با هر لحظه زندگی در کار نبوده است. اما او بسیاری از لحظههای زندگی را از دست داده به امید اینکه یک لحظه بزرگتر در راه باشد در حالی که هیچ لحظه زندگی از لحظه دیگر کوچکتر یا بزرگتر نیست. فقط ظاهربینها هستند که میتوانند اینگونه قضاوت کنند که لحظههایی کوچک و لحظههایی بزرگ هستند. البته عیار آنها برای چنین قضاوتی اتفاقهای خوشایند یا ناخوشایند بیرونی است، در حالی که آدمهای روشنبین و آگاه میدانند که همه اتفاقات خوشایند و ناخوشایند آمدهاند که بروند، اما اگر فرد در درون خود به کیفیتی مانا برسد، آن کیفیت از بینرفتنی نیست.