کد خبر: 922949
تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۷ - ۲۲:۱۰
مسئولیت ما در برابر آرامش خانه‌مان چیست؟
احساس امنیتی که ما در بودن در خانه می‌گیریم، شاید برگرفته از یک نوع نیاز به داشتن سرپناه است؛ نیاز به تکیه‌گاه و نیاز به دریافت حس تعلق. حتماً چیز‌های دیگری هم در روح و روان ما وجود دارد که ما را به گرفتن آرامش از خانه ترغیب می‌کند، ولی هر چه هست، نشان می‌دهد که ما به خانه نیاز داریم
لیلا جعفری
«هیچ جا مثل خونه‌ی آدم نمیشه»، این ضرب‌المثل برای همه ما آشناست، چون بار‌ها آن را گفته‌ایم و یا شنیده‌ایم. این جمله به خودی خود می‌تواند نشان دهد که خانه در زندگی ما چقدر مهم است و تا چه اندازه احساس امنیت و آرامش برایمان می‌آورد. خانه نه‌تن‌ها سرپناهی بالای سرمان است که برای روح ما سازنده است. خانه مأمن و آسایشگاه ماست که خیلی وقت‌ها معنی دیگری در زندگی بسیاری از ما پیدا می‌کند. برای همین ممکن است بسیاری از مردم از خود بپرسند: خانه من چرا امن و دوست‌داشتنی نیست؟ و پس از آن در جست‌وجوی این باشند که خانه امن من کجاست؟ این عده از مردم به دنبال آرامشگاهی هستند که در حال حاضر درونش زندگی نمی‌کنند، اگر هم زندگی می‌کنند، به دلیل برخی ناملایمات از بودن در آن رنج می‌برند. خیلی‌ها فکر می‌کنند وقتی تجملات و اثاثیه خانه‌شان در حد اعلا باشد، آن‌وقت آسایش و آرامش هم در خانه‌شان برپاست. ممکن است خانه‌ای با این خصوصیات برای خود فراهم کنند، ولی باز هم از ناآرامی رنج ببرند. خیلی‌ها ممکن است خانه را به خاطر وجود اعضای خانواده و یا افرادی که با آن‌ها زندگی می‌کنند دوست داشته باشند، ولی با وجود آن‌ها هم آرامشی را که نیاز دارند از خانه خود دریافت نکنند، ولی جالب اینکه با وجود این نارضایتی، فکر کردن به خانه برایشان زیباست. واقعیت این است که حتی در بدترین شرایط، فکر کردن به خانه و سرپناهی که ما را در خود جای داده است، برایمان جالب و دلنشین است. حتی تصورش هم به ما آرامش می‌دهد. این نقش گاهی ممکن است به اندازه وجود یکی از اعضای خانواده در زندگی‌مان ارزشمند و مهم باشد. مثلاً وقتی پدر در خانه‌ای نیست، وجود خانه‌ای محکم و سرپناهی امن، می‌تواند نیاز بچه‌ها و حتی مادر را، نسبت به وجود او کاهش دهد. در این مواقع ممکن است این افراد احساس کنند که اگر پدر به دلایلی در خانه نیست، و جای خالی او در خانه به خوبی احساس می‌شود، ولی امنیت برقرار است. احساس امنیتی که ما در بودن در خانه می‌گیریم، شاید برگرفته از یک نوع نیاز به داشتن سرپناه است؛ نیاز به تکیه‌گاه و نیاز به دریافت حس تعلق. حتماً چیز‌های دیگری هم در روح و روان ما وجود دارد که ما را به گرفتن آرامش از خانه ترغیب می‌کند، ولی هر چه هست، نشان می‌دهد که ما به خانه نیاز داریم. در خانه استراحت می‌کنیم. تنهایی خود را می‌گذرانیم و یا از بودن در کنار اعضای خانواده لذت می‌بریم.

از شیرخوارگی نیاز به خانه‌ای امن داریم
از دوران نوزادی که به خانه می‌آییم، با خانه خو می‌گیریم و همان‌طور که در آغوش مادر شیر می‌نوشیم، سقف بالای سرمان را می‌بینیم و می‌آموزیم که سقفی بالای سرمان وجود دارد و ما با نگاه به این سقف و دیوار‌هایی که آن را روی خود نگه داشته است، می‌آموزیم که برای زندگی به این سقف نیاز داریم، درست مانند شیر مادر. خانه از همان روز‌های نخست، آسایش و آرامش خودش را به ما نشان می‌دهد و ما هم به بودن در آن خو می‌گیریم. شاید برای همین است که بسیاری از نوزادان حتی تا خردسالی، در هر جایی غیر از خانه خود گریه می‌کنند و بی‌تاب می‌شوند.

بسیاری از نوزادان و خردسالان در خانه‌ای به خواب نمی‌روند، مگر در رختخواب خانه خود. بچه‌ها بزرگ‌تر هم که می‌شوند، بیرون از خانه که می‌روند، باز هم خانه برای‌شان جور دیگری است. حتی ممکن است دست در دست مادر یا پدر داشته باشند و برای بازی به جایی بروند، ولی ممکن است در راه مرتب از والدین خود بپرسند: «پس کی می‌رسیم به خانه؟» ممکن است این کودکان در جایی مشغول بازی با همسالان خود باشند، اما به محض اینکه اتفاقی می‌افتد، مثلاً هوا تاریک می‌شود، تنها می‌شوند و یا... نخستین واکنش‌شان این باشد که بدوند سوی خانه. این بچه‌ها بزرگ‌تر که می‌شوند نیز در دبستان، دبیرستان و حتی دانشگاه، در طول روز و در کلاس، با بروز خستگی‌ها شاید نخستین جایی را که یادشان بیاید، خانه‌شان باشد و اینکه «پس کار‌ها کی تمام می‌شود تا برویم خانه؟» و این پرسش را شاید بار‌ها در بزرگسالی و پشت میز اداره‌ای که ریاست آن را بر عهده دارند هم از خود بپرسند! و این‌ها یعنی خانه امن‌ترین جایی است که من دارم، خانه دوست‌داشتنی‌ترین مکانی است که در زندگی‌ام وجود دارد و دلم می‌خواهد به آنجا بروم و آرامش و آسایش خود را بازیابم.

چقدر برای آرامش خانه تلاش می‌کنیم؟
حتی کسانی که بنا بر دلایلی مانند وجود اختلافات خانوادگی و... از بودن در خانه خود لذتی نمی‌برند، باز هم به دنبال خانه و مأمنی هستند که از بودن در آن به آرامش برسند.
همه ما به راستی به طور ذاتی و درونی، خانه را دوست داریم، ولی پرسش اینجاست برای آرامشی که دوست داریم در آن برقرار باشد، چقدر تلاش می‌کنیم؟ داشتن خانه و آسایشگاه را دوست داریم، ولی برای داشتن آرامش در آن چه می‌کنیم؟ ابزار‌هایی که برای داشتن احساس خوب در خانه خود داریم چیست؟ آیا اصلاً به این فکر می‌کنیم که نیاز به ابزاری برای برقراری آرامش داریم؟ درواقع آیا خودمان را در برابر وجود این آرامش مسئول می‌دانیم؟ اگر مسئول می‌دانیم، آن‌قدر مسئولیت‌پذیر هستیم که در عمل برای برپایی آن در خانه خود- و در مراتب متعالی‌تر، خانه دیگران- کاری بکنیم؟ آیا تنها می‌خواهیم از خانه بهره ببریم و یا برای وجود آن تلاش هم می‌کنیم؟!
خیلی وقت‌ها بسیاری از ما فکر می‌کنیم که باید در خانه آرامش و آسایش داشته باشیم. خود را محق می‌دانیم به داشتن آرامش و ممکن است به این فکر نکنیم که وظیفه‌ای هم داریم. خیلی‌ها خودشان را در برابر آرامش خانه مسئول می‌بینند، ولی برای رهایی از این مسئولیت تنها به سراغ برخی مواد آرامش‌دهنده مانند شمع و عود و اسپند و... می‌روند. درست است که این چیز‌ها مفید و آرامش‌زاست، ولی راه اصلی نیست.
خیلی‌ها هم برای رهایی از تنش‌های خانه و خانواده به سراغ برخی فالگیران و دعانویس‌ها می‌روند که این راه نیز نه تنها آرامش واقعی را ایجاد نمی‌کند که ممکن است به مرور زمان تنش‌های بیشتری را برای خانه و خانواده به وجود بیاورد. خیلی‌ها برای فرار از این ناآرامی‌ها از خانه بیرون می‌روند و شاید ساعت‌ها و روز‌ها و سال‌ها به آن بازنگردند و به این ترتیب اعضای خانواده خود را هم ترک می‌کنند و.
اینکه ما در برقراری آرامش در خانه چه کار‌هایی می‌توانیم انجام دهیم، پاسخ مفصل و کارشناسانه‌ای دارد که نسبت به خانه و زندگی هر شخصی نیز متفاوت است، ولی به طور مجمل می‌توان اینجا به چند نکته اصلی اشاره کرد. بیاییم کمی به مسئولیت‌های‌مان فکر کنیم، اینکه چه مسئولیتی داریم و چه کار‌هایی برای انجام آن‌ها از دستمان برمی‌آید. اینکه به زندگی‌مان که در خانه‌مان برپاست، فکر کنیم.
اینکه خودمان را از مسئولیتی که در برابر ناآرامی خانه داریم کنار نکشیم. بسیاری از مردم به محض اینکه با مورد ناخوشایندی در خانه خود روبه‌رو می‌شوند می‌گویند فلانی خانه را برایم جهنم کرده است. این جمله یعنی اینکه ما خودمان را کنار کشیده‌ایم. چه بسا که با پذیرش مسئولیتی که در خانه خود و در قبال آرامش خود و دیگران داریم، زندگی را از این رو به آن رو کنیم. در واقع بهشت و جهنم خانه در دست ماست.

حس خوب خودت را به خانه و خانواده بده
شخصی را می‌شناسم که خانواده گرمی دارد و از زندگی‌اش راضی است. او شاید گاهی با وجود داشته‌هایش که دوست‌شان دارد، مانند فرزندان و همسرش و چیدمان مورد نظر خانه‌اش، به دلیل خستگی کاری و برخی اختلافات خانوادگی، احساس تنهایی کند، ولی برای اینکه به این احساس ناخوشایند که زندگی‌ام دیگر دوست‌داشتنی نیست و یا اینکه همسرم دیگر من را دوست ندارد، غلبه کند، حتی پیش از رفتن به خانه، بالشت آرام خودش را تصور می‌کند. وقتی به خانه می‌رسد، با اینکه از کار روزانه خسته و کلافه است، ولی باز هم یکی دو ساعتی را در کنار همسر یا فرزندانش که هنوز بیدار هستند می‌نشیند تا از فضای خانه‌اش آرامش بگیرد. این احساس خوبی که از خانه می‌گیرد، به خانه و اعضای خانواده هم منتقل می‌شود و درواقع یک جور تعادل بین او و نیرو‌های موجود در خانه برقرار می‌شود. این شخص، به جای ایستادگی در برابر نیرو‌هایی که از سوی اعضای خانواده و خود خانه به او منتقل می‌شود، در چرخه آن قرار می‌گیرد و باعث می‌شود چرخه انرژی‌ها به درستی گردش داشته باشد و کارش را خوب انجام بدهد. در واقع او خود به چرخیدن این چرخه کمک می‌کند، در حالی که می‌توانست خودش را کنار بکشد، می‌توانست پیش از وارد شدن به خانه تنهایی و اختلافات را مجسم کند و با رسیدن به خانه هم با نیروی منفی که از خود بروز می‌داد، اختلال یا سکته و وقفه‌ای در این چرخه ایجاد کند، و با زبان خودمانی، چوب لای چرخ خودش بگذارد، ولی او آگاهانه و یا ناآگاهانه و تنها به خاطر علاقه‌ای که به کانون خانواده‌اش دارد، به این هشیاری رسیده است که احساس خوب خودش را نسبت به خانه از دست ندهد. با این نیروی مثبتی که این شخص به خانه و زندگی‌اش می‌فرستد حتی مانع بزرگی در راه کسانی ایجاد می‌کند که به هر طریقی قصد تعرض یا سوءنیت درباره زندگی‌اش دارند، و به این ترتیب او، زندگی و خانه‌اش، از شر برخی ناملایمات حفظ می‌شود. این چرخه که توصیفش کردم، برداشت شخصی من از زندگی اوست، ولی فکر می‌کنم برای همه ما آموزنده است.

چرخه تعادل را در خانه نگه داریم
هر یک از ما می‌توانیم در چرخه تعادل نیرو‌های آرامش‌بخش زندگی خود باشیم یا چوبی لای چرخ آن. می‌توانیم زندگی و نیرو‌های خانه خود را در حرکت متعادلی نگه داریم و یا می‌توانیم در آن وقفه ایجاد کنیم و گردش منظم و آرام آن را برهم بزنیم. وقتی چیزی را نمی‌بینیم، فکر هم می‌کنیم که نیست. برای همین ممکن است باور نکنیم که این نیرو‌ها هم‌اکنون در اطراف ما در حال گردش هستند. تنها وقتی احساس خوب یا بدی را داریم، ممکن است از خود بپرسیم که اینجا چه خبر است؟ چه شده است که حالم خوب است و یا بد؟
شخصی که در سطور قبل مثال زدم شاید خودش هم نداند که چه لطف بزرگی در حق خودش می‌کند، ولی با این کار مراقب سلامتی زندگی و در پی آن سلامتی روح و روان و جسم خودش است. این سلامتی شاید از زندگی بسیاری از ما دور شده باشد. شاید بسیاری از ما بی‌آنکه بدانیم چوب لای چرخ خودمان گذاشته باشیم. شاید سلامتی خانه و زندگی بسیاری از ما هم‌اکنون به خطر افتاده باشد و در یک کلام فکر کنیم که زندگی‌مان سیاه شده است. شاید این‌گونه باشد که فکر می‌کنیم و به عبارتی با بدبختی دست و پنجه نرم کنیم، ولی معنی این‌ها این است که ما زنده‌ایم. درست است که از نابسامانی خانه و کاشانه و زندگی خود رنج می‌بریم، ولی، چون زنده هستیم از این رنجش در عذابیم. معنی این رنجش خیلی مژده‌بخش است، یعنی ما زنده‌ایم و باید تلاش کنیم. پایان راه هنوز هم فرانرسیده و ما می‌توانیم کاری برای خودمان بکنیم. شاید بهتر است بگردیم تا چوب‌هایی را که خودمان و یا دیگران لای چرخ آرامش زندگی‌مان گذاشته‌اند پیدا کنیم. بهتر است نخست از خودمان شروع کنیم. مثل آن شخصی که هرگز در چرخه زندگی خود وقفه‌ای ایجاد نمی‌کند. اگر هم ایجاد کند، خیلی زود آن را از چرخه زندگی‌اش جدا می‌کند. پس از اینکه چوب خودمان را پیدا کردیم، برویم به سراغ چوب‌های دیگر. این آگاهی برای همه ما لازم است که هر کاری به صرف زمانی نیاز دارد. نمی‌شود سیاهی‌ها و ناکامی‌هایی را که در طول روزها، ماه‌ها و سال‌ها ایجاد شده است، در یک آن، زدود. مگر اینکه معجزه‌ای رخ دهد. به نظر من به جای اینکه به راه‌های دور از ذهن فکر کنیم، واقع‌بین باشیم و صبور. دنبال تغییرات آنی نرویم و به فکر راه‌های نادرست هم نیفتیم. مستقیم برویم سر درونیات و اندیشه‌های خودمان. برویم سراغ اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک. این از یادمان نرود که اندیشه و آنچه را که به نام نیرو از خود به پیرامون زندگی و خانه خود می‌پراکنیم اصلاح کنیم. شاید در این باره لازم باشد که ایمان قلبی خود را بالا ببریم. اینکه چگونه ایمان‌مان را بالا ببریم که توانایی لازم برای رسیدن به آرامش را در خانه خود پیدا کنیم، در این نوشته نمی‌گنجد، ولی اعتقاد قلبی به وجود نیروی برتر پروردگار که در این راه کمک و پیش‌برنده ماست، در این راه مهم‌ترین عنصر سازنده است. وقتی آدم می‌داند که نیروی برتری در حال حمایت اوست، خود به خود با شهامت و قوت قلب بیشتری در راهی که پیش رو دارد جلو می‌رود و این‌ها همه یعنی شروع یک خودسازی، از راهی خدایی.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار