کد خبر: 929438
تاریخ انتشار: ۱۲ مهر ۱۳۹۷ - ۰۳:۵۲
«جستار‌هایی در سیره شهید‌حجت‌الاسلام والمسلمین سید‌عبدالکریم هاشمی‌نژاد» در گفت‌وشنود با سید‌مهدی هاشمی‌نژاد
خاطره‌ای که دقیق در ذهنم نقش بسته این است که عده‌ای از خادمان حرم حضرت رضا (ع) خدمت امام رسیده بودند و ایشان سخنرانی زیبایی در مورد شهید هاشمی‌نژاد ایراد فرمودند: و تعبیر دلنشین «جوانمرد فاضل» را در مورد ایشان به کار بردند که به نظر من، زیباترین و جامع‌ترین تعبیری است که در مورد پدرم به کار رفته است
احمدرضا صدری
روز‌هایی که بر ما گذشت، از سی و هفتمین سالگرد شهادت حجت‌الاسلام والمسلمین سید‌عبدالکریم هاشمی‌نژاد عبور کردیم. به همین مناسبت و در گفت‌وشنودی که پیش روی شماست، سید‌مهدی هاشمی‌نژاد، فرزند آن بزرگوار، به بیان شمه‌ای از خاطرات خویش از منش پدر پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.

سال‌ها از شهادت پدر بزرگوار شما می‌گذرد. در برخورد با مردم، آنان پدرتان را با چه ویژگی‌های برجسته‌ای به خاطر می‌آورند؟
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. یکی از ویژگی‌های برجسته پدرم این بود که با افراد و گروه‌های مختلف فکری و اجتماعی ارتباط داشتند و گاهی اختلاف‌نظر ایشان با آن‌ها به بحث‌های تند سیاسی هم می‌کشید، اما برخلاف این روزها، هیچ یک از این بحث‌ها روی روابط اجتماعی ایشان تأثیر نمی‌گذاشت. به عبارت دیگر، مسائل را با هم قاتی نمی‌کردند و اختلاف سلیقه و حتی تفکر منجر به قهر و ترک مراوده نمی‌شد. کسانی که ایشان را می‌شناسند، بسیار روی این نکته تأکید می‌کنند که پدرم به شدت به راه و مسیری که انتخاب کرده بودند، معتقد بودند. ایشان در زمره نخستین کسانی بودند که به نهضت امام پیوستند و تا آخر عمر شریفشان نیز در این مسیر باقی ماندند، در‌حالی‌که جریان‌های قوی و گسترده‌ای وجود داشتند که با تبلیغات سنگین و پیگیری‌های مستمر، بسیاری از مبارزان را به انحراف کشاندند و از مسیر اصلی خارج کردند. به نظر من زیباترین تعبیر را درباره شخصیت پدرم، امام به کار بردند و آن هم تعبیر «جوانمرد فاضل» بود. در جوانمردی ایشان همین بس - که همانطور که اشاره کردم- با گروه‌ها و طیف‌های مختلف اجتماعی ارتباط داشتند، اما همواره اخلاق سیاسی و اجتماعی را مراعات می‌کردند. در فضل ایشان نیز کمتر کسی تردید دارد. فضلی که به اعتقاد من، ریشه در ارتباطات معنوی ایشان با خدا داشت و نتیجه عمری تلاش در راه خشنودی خلق بود.

از شیوه‌های تربیتی پدرتان برایمان بگویید؟ در‌این‌باره از چه روش‌هایی استفاده می‌کردند؟
پدر روی مسائل اعتقادی بسیار تأکید داشتند. من هشت، نه سال بیشتر نداشتم و هنوز مکلف نشده بودم، اما این را خوب متوجه می‌شدم که پدر علاقه دارند من روی انجام فرائض دینی دقیق باشم. یادم هست یک روز قبل از شهادتشان، نماز ظهر را کمی دیرتر خواندم و ایشان با لحنی جدی به من تذکر دادند که نماز را باید اول وقت و به موقع خواند. این شیوه پدر در خانواده ما جاری و ساری بود.

در مورد پاسخ به مسائل دینی، اجتماعی و سیاسی فرزندان چگونه عمل می‌کردند؟
ایشان با اینکه چه قبل و چه بعد از انقلاب مشغله‌های فراوانی داشتند و تدریس و سخنرانی در جا‌های مختلف، آزادی‌ای باقی نمی‌گذاشت، هر هفته اعضای خانواده را جمع می‌کردند و با دقت به سؤالات و نیاز‌های ما پاسخ می‌دادند. ما هم عادت کرده بودیم که سؤالات خود را بدون کمترین ترسی در این جلسات هفتگی مطرح کنیم. البته من، چون خیلی کوچک بودم سؤال زیادی نداشتم، اما خواهر‌ها و برادر بزرگ‌ترم زیاد سؤال می‌پرسیدند. ایشان مقید بودند که حتماً این جلسات هفتگی را بگذارند و ما را راهنمایی کنند. از آموزش‌ها و پرسش و پاسخ‌ها مهم‌تر، شیوه‌های علمی و رفتار‌های اجتماعی پدر بود که روی ما تأثیر می‌گذاشت. وقتی ما می‌دیدیم که ایشان خودشان به شدت مقید به نماز اول وقت هستند و انجام برخی از مراسم عبادی و مذهبی را ترک نمی‌کنند و بر قرائت قرآن و تفکر در آن مداومت دارند، طبیعتاً ما هم به شکل غیرمستقیم تأثیر می‌گرفتیم و سعی می‌کردیم همان شیوه را دنبال کنیم. خود من از این رفتار‌های پدر بسیار آموختم. خوشبختانه این شیوه هنوز هم در رفتار اعضای خانواده قابل مشاهده است و با اینکه سال‌ها از شهادت ایشان می‌گذرد، تأثیر این شیوه در زندگی خود ما و فرزندانمان دیده می‌شود.

من خودم، چون سن کمی داشتم، بیشتر از سایر خواهر‌ها و برادرهایم، همراه پدر به جا‌های مختلف می‌رفتم و می‌دیدم که ایشان در مناسبت‌های خاصی مثل ایام فاطمیه یا محرم و صفر مقید هستند که در مراسم‌هایی که در منزل علما برگزار می‌شد، شرکت کنند. خود ما در دهه فاطمیه دوم، سه شب در منزلمان مراسم روضه‌خوانی داشتیم. ایشان در دوران قبل از انقلاب غالباً ممنوع‌المنبر بودند، با این همه باز هم سخنرانی می‌کردند. جلسات قرائت قرآن ایشان به‌رغم تمام گرفتاری‌ها، به شکل منظم برقرار بود. پس از انقلاب هر روز صبح در دفتر حزب جمهوری درس اخلاق داشتند که گروه‌ها و اقشار مختلف مردم در آن شرکت می‌کردند.

در منزل چه رفتاری با شما و مادرتان داشتند؟ آیا با این همه گرفتاری مقید به تفریح و گردش برای افراد خانواده بودند؟
پدرم نه‌تن‌ها در ایام هفته که گاهی حتی در تعطیلات هم درگیر کار بودند، با این همه حتماً جلسات هفتگی خانوادگی ما برقرار بود و چنانچه مشکلی برای فرزندان پیش می‌آمد، حتماً وقت می‌گذاشتند و رسیدگی می‌کردند. به ایجاد امکاناتِ هر چند اندک، برای تفریح خانواده مقید بودند و تا جایی که امکان داشت ما را به سفر می‌بردند. در خانه که بودند بخشی از وقتشان صرف مسائل کاری و دریافت اخبار یا برنامه‌ریزی برای روز‌های آینده می‌شد. اگر لازم بود که برای تدریس یا سخنرانی مطالعه داشته باشند، این کار را می‌کردند، اما همواره مقید بودند که این مشغله‌ها به امور جاری خانه و خانواده خدشه وارد نکند که البته به دلیل حجم کار و مسئولیت زیاد، گاهی هم نمی‌شد. ایشان تا جایی که وقتشان اقتضا می‌کرد، در کار‌های خانه به مادرم کمک می‌کردند و خود من یادم هست که از انجام کار‌هایی که بعضی از مرد‌ها آن‌ها را در انحصار زنان می‌دادند، ابایی نداشتند. مادرم همیشه از یاری‌ها و همراهی‌های پدرم یاد می‌کنند.

قبل از انقلاب پدرم برای سخنرانی در شهر‌های مختلف دعوت می‌شدند و ما ناچار بودیم گاهی چند ماه در شهری اقامت کنیم. شما اگر به شناسنامه‌های ما دقت کنید، هر کدام در شهری صادر شده است! مثلاً شناسنامه یکی از خواهرهایم در قم، دو خواهرم در بهشهر و برادرم در سرخس و خلاصه شهر‌های مختلف صادر شده‌اند. پدرم هر چند وقت یک بار، در شهری اقامت می‌کردند و شناسنامه فرزندان را هم از همان‌جا می‌گرفتند. پدرم هنگامی که برای سخنرانی یا فعالیت‌های مبارزاتی به سفر می‌رفتند، اگر امکانش وجود داشت خانواده را همراه می‌بردند و اگر این امکان نبود، تنها می‌رفتند.

با توجه به زندگی بدون تشریفات و ساده شهید‌هاشمی‌نژاد، آیا هیچ وقت پیش آمد که شما و خواهر و برادرهایتان چیزی از پدر بخواهید و ایشان قبول نکنند؟ مخالفت خود را به چه صورت بیان می‌کردند؟
یادم نمی‌آید که خواسته معقولی را مطرح کرده باشم و ایشان نپذیرفته باشند. شاید دلیلش این بود که ما به‌رغم احترام زیادی که برای پدر قائل بودیم، با ایشان رودربایستی نداشتیم و حرف‌هایمان را بدون ترس و خیلی باز با ایشان مطرح می‌کردیم. پدرم سعه‌صدر عجیبی داشتند. مهم‌تر این بود که با هوش و درایت خاص خودشان، نیاز‌های ما را تشخیص می‌دادند و اکثراً پیش از آنکه ما تقاضایی را مطرح کنیم، خودشان نیاز‌های ما را برطرف می‌کردند. یادم هست در روز‌های نزدیک به پیروزی انقلاب و در شرایطی که بسیاری از خانواده‌های مذهبی تلویزیون نداشتند، پدرم برای اینکه در جریان اخبار و بحث‌های مبارزاتی باشند، تلویزیون خریدند. هماهنگی بین پدر و مادرم باعث می‌شد که هیچ یک از ما احساس نکنیم برای تأمین نیازهایمان، باید بیرون از چارچوب خانواده تلاش کنیم. همانطور که اشاره کردم، پدرم به‌رغم مشغله‌ها و گرفتاری‌های فراوانی که داشتند، همیشه برای تفریح و سفر خانواده وقت می‌گذاشتند. پدرم در این جور زمینه‌ها، خیلی باز برخورد می‌کردند و ما خیلی راحت حرف‌هایمان را به ایشان می‌زدیم. پدر جز در مسائل اعتقادی و عبادی- که جدی برخورد می‌کردند- در سایر مسائل سختگیر نبودند. به همین دلیل با فرزندانشان رابطه دوستانه و صمیمانه‌ای داشتند. پدر کلاً خیلی خوش‌روحیه، خوش‌خلق و پر انرژی بودند و این انرژی را به ما هم منتقل می‌کردند. البته مجاهدت‌ها، صبوری‌ها و تلاش‌های بی‌وقفه مادرم هم در ایجاد فضای آرام و پرنشاط خانوادگی سهم عمده‌ای داشت. بی‌تردید پدرم نمی‌توانستند بدون این مساعدت‌های ارزشمند به چنین موفقیت‌هایی دست پیدا کنند. بیهوده نیست که می‌گویند پشت سر هر مرد موفقی، یک زن بزرگ ایستاده است. مادرم زن فوق‌العاده آگاه، متدین، مقاوم و برجسته‌ای بودند. همه ما، از جمله پدرم اگر موفقیت‌هایی را در زندگی به دست آوردیم، از برکت وجود چنین مادر و همسر گرانمایه‌ای بود.

بد نیست در این فرصت، اشاره‌ای هم به نقش مرحومه مادرتان در مبارزات شهید هاشمی‌نژاد داشته باشید؟
مرحومه مادرم، انصافاً خیلی زحمت کشیدند. از یک جهت به شکل مستقیم با پدرم همراهی می‌کردند و از آن مهم‌تر کباده سنگین اداره خانه و خانواده را به دوش می‌کشیدند و خیال پدرم از این بابت کاملاً آسوده بود. اداره شش فرزند کوچک، آن هم با شرایط دشوار اقتصادی و مشکلات زیادی که به دلیل فعالیت‌های سیاسی پدر به وجود می‌آمد، ابداً کار ساده‌ای نبود. پدرم یا در زندان بودند یا در حال گریز و مادر همواره این نگرانی را داشتند که پیامد‌های سخنرانی‌های ایشان چه خواهد بود؟ پیگیری ملاقات‌های اعضای خانواده با پدرم- که غالباً در زندان بودند- و مراقبت از وضعیت روحی پدرم که ایشان درباره خانواده گرفتار نگرانی نباشند. این‌ها همه در کنار مسائل مختلف فرزندان، وظایف سنگین و خطیری بودند که مرحوم مادرم به بهترین نحو ممکن از عهده انجامشان برآمدند. بی‌تردید اگر همراهی‌های مادرم نبود، پدرم نمی‌توانستند در مبارزاتشان موفق شوند. مسلماً اگر در این راه توفیقی نصیب ایشان شده، به خاطر حمایت‌های ارزشمند و بی‌دریغ مادرم بوده است.

ظاهراً شما در ایام پیروزی انقلاب سن زیادی نداشتید. آیا از آن روز‌ها خاطره‌ای را به یاد دارید؟
بله، من حدوداً هفت سال داشتم. چیزی که یادم هست ملاقات‌هایی بود که قبل از انقلاب در زندان با ایشان داشتیم. پدرم مدتی در زندان وکیل‌آباد مشهد بودند و ما اجازه داشتیم یک روز در میان با ایشان ملاقات کنیم. آن روز‌ها زندان وکیل‌آباد خارج از شهر و در بیابان بود. مرحوم مادرم انصافاً بار سنگین خانواده را در غیبت پدرم، با صبوری و شکیبایی زیادی به دوش می‌کشیدند. زندگی در کنار مبارزان با رژیم شاه فوق‌العاده دشوار بود و انصافاً مادرم بی‌آنکه کمترین گلایه‌ای داشته باشند، با صبری مثال زدنی مشکلات را تحمل و ما را بزرگ می‌کردند. یادم هست که در زمستان‌ها، مسیر زندان را با چه دشواری‌هایی طی می‌کردیم. مخصوصاً از سه‌راهی زندان به بعد - که یک مسیر طولانی بود- گاهی ماشین گیر نمی‌آمد و باید پیاده می‌رفتیم. برادرم می‌گوید: حتی یک بار در میانه راه، صدای شغال شنیدند! با این همه زجر و مشقت، خود را به زندان می‌رساندیم و گاهی اجازه ملاقات نمی‌دادند! خاطرات مبهمی از آن ایام به یادم هست. یادم هست که ایشان از زندان آزاد شده بودند و من که برای خرید از خانه بیرون رفته بودم، وقتی وارد کوچه شدم، دیدم ایشان دارند از ماشین پیاده می‌شوند. دیدن پدر بعد از دو سال که در زندان بودند، چنان شیرینی و حلاوتی داشت که هنوز هم که هنوز است، شادی آن لحظه را از یاد نمی‌برم.

از خاطرات مبارزاتی پدر در قبل از انقلاب چیز زیادی به یاد ندارم. فقط یادم می‌آید که ما در خانه بودیم و پدرم در منزل نبودند که مأموران ساواک در خانه ریختند. مادرم اعلامیه‌هایی را در قابلمه گذاشته و زیر یکی از کمد‌ها پنهان کرده بودند. منزل ما یک طبقه بود و زیرزمین داشت. مأموران وجب به وجب خانه را گشتند و همه جا را به هم ریختند. موقعی که پدرم به خانه برگشتند، مأموران همانجا در حیاط ایشان را بازداشت کردند. پدرم تعدادی اعلامیه همراه داشتند که نمی‌خواستند به دست ساواک بیفتد. ایشان به مأموران گفتند: «پس اجازه بدهید لباس‌هایم را عوض کنم و آبی به سر و صورتم بزنم، همراه شما خواهم آمد.» ایشان به بهانه تعویض لباس وارد خانه شدند و اعلامیه‌ها را به شکلی به دست مادرم دادند و رفتند.

اشاره کردید که پدرتان خانواده را به سفر می‌بردند. از آن سفر‌ها خاطره خاصی دارید؟
آن روز‌ها وسیله نقلیه شخصی کم بود و باید با اتوبوس رفت و آمد می‌کردیم. یک بار حدود دو سال سن داشتم و همراه پدر به شیراز رفته بودیم. در آنجا پدر را دستگیر کردند و ما مجبور شدیم بدون ایشان به مشهد برگردیم. از این اتفاقات زیاد پیش می‌آمد و مادرم کاملاً عادت کرده بودند که در غیاب پدر، مشکلات و مسائل ما را حل کنند. البته خود ایشان کمتر درباره این مسائل حرف می‌زدند و ما جسته گریخته از این و آن می‌شنیدیم. پیگیری اینکه پدرم را کجا برده‌اند و ممکن است چه بلایی به سرشان بیاید، دغدغه همیشگی زندگی مادرم بود. ما همیشه ناچار بودیم همراه پدر از این شهر به آن شهر برویم.

اشاره کردید که به دلیل سن کم، غالباً پدرتان را همراهی می‌کردید. از برخورد پدرتان با اقشار مختلف چه خاطراتی دارید؟
البته همیشه هم همراهی با ایشان میسر نبود، اما من خیلی با پدرم مأنوس بودم و دوست داشتم ایشان را همراهی کنم. مثلاً دفتر حزب از جا‌هایی بود که غالباً همراهشان می‌رفتم. چیزی که من در پدرم می‌دیدم، این بود که برای همراهی با دیگران از هیچ کمکی دریغ نمی‌کردند. آدم‌های مختلف از اقشار گوناگون نزد ایشان می‌آمدند و بدون رودربایستی و خیلی راحت مشکلاتشان را با ایشان مطرح می‌کردند و پدرم تا جایی که وسع و امکاناتشان اجازه می‌داد، مشکلات آن‌ها را حل می‌کردند. یکی از کارمندانِ من، یک بار به من گفت: پدرم به مادر ایشان کمک کرده بودند که بتوانند خانه‌ای بخرند و برای فرزندانشان سرپناهی را تهیه کنند. ایشان می‌گفت: پدرشان فوت شده بود و خانواده‌اش هم امکانات متوسطی داشت و از بابت اجاره مسکن سخت در مضیقه بود. مادر ایشان از پدرم می‌خواهند که این مشکل را برایشان حل کنند. پدر هم دستور می‌دهند که زمینی در اختیار ایشان گذاشته شود تا با وامی که می‌گیرد بتواند برای فرزندانش سرپناهی را تهیه کند. افراد مختلف می‌توانستند بدون هیچ مانعی به پدرم مراجعه کنند. ایشان بسیار مقید بودند که با مردم فاصله نداشته باشند و از آن‌ها دور نیفتند. در دهه ۶۰، ترور‌های سنگینی صورت می‌گرفت و ضرورت ایجاب می‌کرد که مسئولان از حفاظت‌های خاصی برخوردار باشند و محافظ و ماشین ضدگلوله داشته باشند، اما پدرم از این کار ابا داشتند و همواره تأکید می‌کردند که دوست ندارند بین ایشان و مردم فاصله ایجاد شود! همین امر هم موجب شد که آن جوانک ناآگاه بتواند خود را راحت به پدرم برساند و ایشان را شهید کند.

در جلسات سخنرانی‌ای که همراه پدرتان می‌رفتید، واکنش شنوندگان را چگونه می‌دیدید؟
یادم هست که همیشه در جلسات سخنرانی ایشان، جمعیت زیادی می‌آمدند، چون خطابه‌های پدرم مخصوصاً برای جوانان جذابیت خاصی داشت. پدرم با حس و شور عجیبی صحبت می‌کردند. سن من کم بود و معنی مطالب ایشان را نمی‌فهمیدم، اما آن حس و شور به من منتقل می‌شد و در من شور و هیجان ایجاد می‌کرد. قطعاً این حالت بر مخاطبان ایشان که مطالب را هم درک می‌کردند، تأثیر دوچندانی داشت. پدرم به ایراد سخنرانی‌های پرشور شهره بودند. در نوار‌هایی که از سخنرانی‌های ایشان باقی مانده، حضار بار‌ها صحبت‌های ایشان را با گفتن تکبیر قطع می‌کنند. همین امر نشان می‌دهد که خطابه‌های ایشان چه شور و هیجان شگفتی را در مخاطبان ایجاد می‌کرده است. پدرم از نظر آگاهی و جلوتر بودن از زمان، منحصر به فرد بودند. تحلیل‌های سیاسی و اجتماعی ایشان، همیشه آگاهی‌بخش و هشدار‌دهنده بودند. یادم هست که در بحث اسرائیل، منافقین، بنی‌صدر و بسیاری از موضوعات دیگر، همیشه زودتر از دیگران متوجه مسائل می‌شدند و جلوتر از بقیه حرکت می‌کردند.

در روضه‌های منزلتان هم خودشان منبر می‌رفتند؟
اگر ممنوع‌المنبر نبودند بله، ولی اغلب ساواک مانع از سخنرانی‌های ایشان می‌شد. یادم هست یک بار برای خرید با برادرم بیرون رفته بودیم و موقعی که برگشتیم، دیدیم مأموران شهربانی کوچه خانه ما را قرق کرده‌اند و به کسی اجازه نمی‌دهند به خانه ما نزدیک شود و کسانی را هم که اصرار داشتند نزدیک بشوند با باتوم می‌زدند! من و برادرم را هم نزدیک بود با باتوم بزنند که گفتیم: خانه خودمان است و به سختی اجازه دادند وارد خانه‌مان بشویم. در ایامی که پدرم ممنوع‌المنبر بودند، از کسان دیگری برای سخنرانی دعوت می‌کردند. گاهی هم مأموران می‌ریختند و کلاً مجلس را تعطیل می‌کردند.

آیا عموم مردم در مجلس روضه خانه‌تان شرکت می‌کردند؟
بله، منعی برای ورود کسی وجود نداشت و معمولاً هم خیلی شلوغ می‌شد. مخصوصاً در دوره‌هایی که مسائل سیاسی حادتر می‌شدند و مردم می‌آمدند که از اخبار مطلع شوند. گاهی حتی ایوان و حیاط خانه هم پر از جمعیت می‌شد. خانه ما یک طبقه و کوچک بود و گاهی اوقات مردم ناچار می‌شدند در کوچه بنشینند. در سال‌هایی که درگیری‌های سیاسی زیاد شده بود، گاهی جمعیت به هزار نفر هم می‌رسید.

شهید هاشمی‌نژاد در ابتدای ریاست جمهوری بنی‌صدر، با او همراهی کردند. علت این تعامل چه بود؟
همینطور است. شرایط ایجاب می‌کرد که این کار را بکنند، کما اینکه حضرت امام هم همین کار را کردند. به هر حال بنی‌صدر نخستین رئیس‌جمهور منتخب نظام نوپای اسلامی بود و نمی‌شد از همان ابتدا علم مخالفت با او را برافراشت، اما پدرم به محض اینکه خطر وجود بنی‌صدر را دریافتند، به شکل کاملاً آشکار و واضح با او مخالفت کردند و در این مورد پیشگام بودند. ایشان در زمره نخستین کسانی بودند که خط جریان بنی‌صدر را احساس و در سخنرانی‌های خود علناً مخالفتشان را اعلام کردند. یادم هست که پدرم در انتخابات ریاست‌جمهوری، به مرحوم دکتر حبیبی رأی دادند. همین پیش‌بینی‌ها و تحلیل‌های دقیق و زودهنگام، سبب می‌شد که شخصیت و سخنان پدرم برای دیگران جذابیت داشته باشد و اقشار مختلف با سطح سواد و آگاهی‌های متفاوت، پای منبر ایشان بنشینند و با علاقه به حرف‌هایشان گوش بدهند.

با توجه به فعالیت‌های گسترده شهید هاشمی‌نژاد و موضع‌گیری‌های علنی و تند ایشان علیه منافقین، علی‌القاعده خانواده منتظر شهادت ایشان بوده است. از آن حال و هوا و خاطرات آن روز‌ها برایمان بگویید.
پدرم همیشه در پاسخ به کسانی که توصیه می‌کردند محافظ بیشتر و ماشین ضدگلوله داشته باشند، می‌گفتند: نمی‌خواهم از مردم فاصله بگیرم و از آن‌ها جدا باشم. معتقد بودند این محافظت‌ها، بین روحانیون و مردم فاصله می‌اندازد. به پدرم یک پیکان قرمز داده بودند که گاهی صبح‌ها که همراه پدرم می‌رفتم، می‌دیدم باید آن را هل بدهند تا روشن شود! گاهی هم روشن نمی‌شد و با پیکان کرم رنگ پدرم می‌رفتیم. خودشان از بابت مسائل امنیتی نگرانی نداشتند. اگر هم به بعضی از محافظت‌ها تن می‌دادند، به خاطر نگرانی اطرافیان بود، وگرنه نوعاً از هیچ تشریفاتی خوششان نمی‌آمد. پدرم همواره منتظر شهادت بودند و این روحیه را به اعضای خانواده هم منتقل کرده بودند. یکی دو ماه قبل از شهادت پدرم، شهید کامیاب- که از دوستان و یاران نزدیک پدرم بودند - بیرون از دفتر حزب به شهادت رسیدند. یادم هست هنگامی که همراه پدرم برای تشییع جنازه رفتیم، با اینکه بچه بودم، دائماً این تصویر در ذهنم تکرار می‌شد که اگر خدای ناکرده چنین اتفاقی برای پدرم روی بدهد، چه خواهم کرد؟ قطعاً دیگر اعضای خانواده هم همین فکر را می‌کردند و آمادگی داشتند، چون فضا بسیار سنگین شده بود و خطر ترور بزرگان انقلاب هر لحظه در کمین بود. مخصوصاً که دوستان و اطرافیان پدرم هم مورد حمله قرار گرفته و برخی شهید شده بودند. ترور‌های پی در پی، باعث شده بود که پدرم و خانواده کاملاً آمادگی پیدا کنند. دائماً هم به پدرم هشدار داده می‌شد که مسائل امنیتی را مراعات کنند و تعدادی پاسدار و ماشین محافظ در اطراف خود داشته باشید. یادم هست که یکی از شوهرخواهرهایم به پدرم می‌گفت: آقای طبسی هم مثل شما اهل مبارزه و زندان بوده‌اند و مسائل امنیتی را به شدت رعایت می‌کنند و مراقب هستند، شما هم رعایت کنید، اما پدرم همچنان مانع می‌شدند. فقط این اواخر بالاخره راضی شده بودند که برایشان یک پژوی ضدگلوله بفرستند که به شهادت رسیدند.

چگونه از خبر شهادت ایشان مطلع شدید؟ از آن روز‌ها چه خاطراتی دارید؟
من در مدرسه و سر کلاس بودم که از دفتر مدرسه مرا خواستند. در آنجا مدیر مدرسه و معلم‌ها سعی کردند موضوع را به من بفهمانند. آقای روح‌بخش که یکی از محافظان پدرم بود، دنبالم آمد و مرا به خانه برد و در آنجا بود که متوجه موضوع شدم. خاطره‌ای که دقیق در ذهنم نقش بسته این است که عده‌ای از خادمان حرم حضرت رضا (ع) خدمت امام رسیده بودند و ایشان سخنرانی زیبایی در مورد شهید هاشمی‌نژاد ایراد فرمودند: و تعبیر دلنشین «جوانمرد فاضل» را در مورد ایشان به کار بردند که به نظر من، زیباترین و جامع‌ترین تعبیری است که در مورد پدرم به کار رفته است. این سخنرانی امام آبی بود که بر آتش دل ما پاشیده شد و آرام گرفتیم. یادم هست برای تشییع پیکر پدرم جمعیت عظیمی آمده بودند و من با آن سن کم، نمی‌توانستم چنین شکوهی را درک کنم. این تصاویر و سخنان امام باعث شده بود که در ذهن کودکانه‌ام، قدر و منزلت پدرم را بسیار والا و بالا ببینم و این تصویر هرگز از ذهن من محو نشد. آن جمعیت زیاد و سخنان دلنشین امام، باعث شد جایگاه و شأن پدرم را بهتر درک کنم. یادم هست که از مشهد و شهر‌های مازندران، عده زیادی برای تشییع جنازه آمده بودند.

از دیدار‌هایی که پس از شهادت پدرتان با حضرت امام داشتید چه خاطراتی دارید؟
ما قبل از شهادت پدرم هم دوبار همراه ایشان خدمت امام رفته بودیم. پس از شهادت پدرم، سه بار با امام دیدار داشتیم. اولین بار که من امام را دیدم، زمانی بود که تازه به ایران تشریف آورده بودند و همراه پدرم به مدرسه رفاه رفتیم. صبح زود بود و یادم هست که امام از پله پایین آمدند و در همان راهرو با پدرم سلام و احوالپرسی کردند. پدرم دست امام را بوسیدند و سپس برای اقامه نماز رفتیم. دیدار بعدی در قم بود و ما همراه خانواده خدمت ایشان رفتیم. قبل از اینکه امام تشریف بیاورند، مرحوم آقای اشراقی آمدند و با پدرم صحبت کردند. بعد هم امام تشریف آوردند. دیدار سوم هم در همان اتاق مخصوص امام بود که ایشان از دیدار ما اظهار خوشحالی و در حق خانواده تفقد بسیار کردند. خاطره شیرین آن دیدار هرگز از خاطرم محو نمی‌شود. دیدار آخر هم در محوطه خلوت حیاط جلوی اتاقشان بود. ایشان جلوی ایوان نشسته بودند و کمی توقف کردند و سپس برای سخنرانی رفتند.

قطعاً با مقام معظم رهبری هم دیدار‌هایی داشته‌اید. با توجه به سابقه دوستی ایشان با پدرتان خاطره خاصی دارید؟
خاطره دیدار با ایشان در تالار متبرکه مشهد یادم هست. ایشان لطف خاصی داشتند و من، برادرم و عمویمان را مورد لطف و عنایت فراوان قرار دادند. صحبت خاصی نشد و ایشان به بعضی از خاطراتی که از پدرم داشتند اشاره کردند.

به نظر شما آیا تصویری که از پدر شما در شرح حال‌ها و رسانه‌ها در معرض دید مخاطبان قرار گرفته با واقعیت‌های شخصیتی ایشان منطبق است یا هنوز هم جای کار دارد؟
تصویری که از پدرم در ذهن مردم به جا مانده، تصویر کاملاً روشنی است.

شاید به دلیل همان ارتباطات گسترده مردمی شهید؟
قطعاً همینطور است. بین پدرم و مردم مانعی وجود نداشت و آن‌ها پدرم را همان گونه که بودند می‌دیدند و لمس می‌کردند و ویژگی‌های برجسته شخصیتی پدرم برای هر کسی که با ایشان ارتباط داشت، کاملاً آشکار بود حالت مردمی بودن، سخنرانی‌های صریح و روشن و جذاب، کلاس‌های درس اخلاق و قرآن و کتاب‌ها و آثار پدرم، شخصیت ایشان را برای مردم دست یافتنی و صمیمی کرده بود. من ندیده‌ام که مردم در مورد شخصیت ایشان برداشت اشتباهی داشته باشند یا در مورد تکریم و تحلیل از ایشان کم گذاشته باشند؛
 
و سخن آخر؟
به اعتقاد من باید چهره کسانی که در راه به ثمر رسیدن این انقلاب کم‌نظیر زحمت کشیدند، به عنوان الگو‌های درست و صادق و کارآمد برای نسل جوان تبیین شود و این گفت‌وگو‌ها به نظر من یکی از راه‌های شناساندن این چهره‌های ماندگار و تبیین افکار بلند آن‌ها برای جامعه است.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار