انقلاب اسلامی ایران آغازی بود بر پایان سالها نفوذ و سیطره صهیونیسم در ایران که از دوران صفویه جدی شد و تا دوران پهلوی به اوج خود رسید. مردم ایران نیز آشفته از اوضاعی که بر سرشان آمده بود، دست به یک تغییر اساسی و در یک کلام انقلاب زدند.
اما این پایان نفوذ صهیونیسم در کشور ما نبود بلکه انتخابات رنگ و بوی دیگری به خود گرفت و برنامهها شکل دیگری به خود داد. نفوذ، آرام آرام در بدنه مدیریتی کشور رخنه کرد و اندک اندک اوضاع را به نابسامانی مدنی رساند.
بحرانهای اوایل انقلاب
کوران ابتدای انقلاب با جنگهای مختلف برای تجزیهطلبی آغاز شد ولی با کیاست فرهنگی امام و انقلابیون توانستیم پیروز شویم. برنارد لوئیس یکی از محققان یهودی صهیونیستی در کتابش به نام «سامیها و ضد سامیها» که در سال ۱۹۸۶ چاپ شد، تأثیر کشورهای عربی مسلمان منطقه را مورد بحث قرار میدهد و مسلمانان را خطر بزرگی برای اسرائیل و یهود میخواند و البته قبل از این در سال ۱۹۷۹ در نشست بیلدربرگ در کشور اتریش درباره طرحی سخن میگوید که تجزیه غرب آسیا را نشانه گرفته بود.
او چنین میگوید: برای تضعیف کشورهایی که خطری برای ما شمرده میشوند، تجزیه راه مناسبی است؛ چراکه با این عمل میزان مدیریت در منطقه بیشتر و این با تجزیه بر اساس نژاد، گویش و مذهب تشکیل میگردد و ایران به بخش بلوچها، کردها، عربها و ترکها تجزیه گردد، سوریه به بخش علوی و غیرعلوی، عراق به بخش عربی سنی و بخش عربی شیعی و عربستان به قبیلههای کوچک تبدیل شود و این قبایل هر کدام کشور کوچکی باشند.
این اتفاق در کشور ایران افتاد. خلق عرب از طرفی، کردها از طرف دیگر و غائلههای مختلفی که در اقصی نقاط کشورمان روی میداد، همه گواه بر این مسئله بود که اتفاقی قرار است بیفتد که زمانش فرارسیده است، از طرف دیگر با کوتاهی مهندس بازرگان درباره حل بحرانهای پیش آمده به خصوص در پاوه، امام خمینی خود دست به دادن اطلاعیه میزند و هشدار میدهد.
براندازی جمهوری اسلامی در بدو تشکیل
پس از انقلاب اسلامی تلاش دولتهای عربی و غربی برای براندازی نظام چشمگیر بود که پس از فتح لانه جاسوسی و گروگان گرفتن چند تن از امریکاییها باعث شد امریکاییها عزم خود را برای براندازی نظام جزم کنند و پس از فتح لانه جاسوسی اسناد زیادی در مورد عملیاتهای ضد ایران که توسط امریکا برنامهریزی میشد، به چشم میخورد.
در اردیبهشت ۱۳۵۹ امریکا دست به عملیات دلتا زد که به وسیله دریای عمان نیروهای خود را از طریق خط هوایی در طبس وارد کرد و قصدش این بود که با مشارکت چندی از نظامیان خائن داخلی و از بین بردن مناطق مهم لشکری و کشوری اوضاع را باز به دست سلطنتطلبان بسپارد، اما دست خداوند مانع از این عمل شد.
مهمترین نتیجه آن تأثیر در انتخابات ریاست جمهوری امریکا در آن سالها بود. تجاوز نظامی امریکا به صحرای طبس، چند ماه قبل از انتخابات ریاستجمهوری، در سال ۱۹۸۰ رخ داد. در آن زمان، جیمی کارتر کاندیدای حزب دموکرات و رونالد ریگان، کاندیدای حزب جمهوریخواه به رقابت پرداخته بودند. در بیشتر نقاط جهان، کاندیداهایی که در یک انتخابات با یکدیگر رقابت میکردند، میکوشند تا ضمن تأکید بر نقاط ضعف حریف، کارکرد و اقدام ویژهای را از خود به افکار عمومی جامعه عرضه کنند تا رقیب انتخاباتی خود را در معرض فشار قرار دهند. بهترین اهرمی که در آن زمان میتوانست در افکار عمومی جامعه امریکا تأثیر بگذارد، آزادسازی گروگانهای امریکایی در تهران بود.
امام خمینی این شکست را برای کارتر پیشبینی کرده و در یک سخنرانی عمومی فرموده بودند: «کارتر با این عمل بسیار ناشیانه (عملیات نظامی در طبس) حیثیت سیاسی خود را به صفر رساند و از ریاست جمهوری باید قطع امید کند. او با این عمل خود ثابت کرد قدرت تفکر را از دست داده و از اداره یک کشور بزرگ مثل امریکا عاجز است. کارتر برای وصول به ریاستجمهوری حاضر است به هر جنایتی دست بزند و دنیا را به آتش بکشد.»
چندی بعد در تیر ۱۳۵۹ کودتایی با نام «نقاب» رخ داد که شبیه کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بود و ردپایی از امریکاییها به چشم میخورد، اما جالب اینجاست که امریکاییها، چون در عملیات خود ناکام ماندند، به دنبال طراحی عملیاتی افتادند. ناصر رکنی یکی از عوامل کودتا است که مینویسد: «اگر حمایت امریکا و کشورهای خارجی نبود، مطمئناً ما الان کودتایی نمیکردیم، چه برسد به اینکه اینجا بنشینیم و بخواهیم اعتراف کنیم.»
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران
دشمن با ایجاد جنگ ایران و عراق تلاش داشت تا هم از قدرت عراق و عرب بکاهد و جبهه عربی علیه خود را برهم زند و هم نگذارد انقلاب ایران که به شدت تفکر ضد صهیونیستی و به اصطلاح افرایم سنیه تفکر خمینیسم دارد را از سر راه بردارد.
جنگ عراق اهداف زیادی داشت که از جمله آنها میتوان به حاکمیت عراق بر اروند، مسئله صدور انقلاب اسلامی، تجزیه ایران، تثبیت جایگاه هژمونی امریکا و ماندگاری اسرائیل در منطقه اشاره داشت؛ چراکه امام خمینی با نگاه استکبارستیزی خود تکیه بر استقلال کشور داشت و از همین رو باعث شده بود تا مثلث قدرت در منطقه را به هم بزند.
نفوذ صهیونیسم در دولتها
پیرامون نفوذ دشمنان همین بس که در اسناد لانه جاسوسی نام بنیصدر جایگاه خاصی دارد، اما رخنه پنهانی در کلان مجموعه نظام وجود داشت که در اندیشه نابودی بنیانهای اعتقادی امام راحل بوده و هست. در اردیبهشت ماه ۱۳۶۴ دیوید کمپج، مدیرکل وزارت خارجه رژیم صهیونیستی، مک فارلین مشاور امنیتی ریگان را قانع کرد با ایران مذاکره کند و این را در احتیاج ایران به تسلیحات نظامی و آزادی گروگانهای امریکایی میدید.
به همین سبب ترتیبی به بهانه به آغوش افتادن ایران در دامان شوروی در جنگ سرد برای مذاکرات رقم خورد که مایکل لدین منتقل کننده پیام اسرائیلیها به دولت امریکا بود و شیمون پرز با مایکل لدین هماهنگ شد. شیخ حسن روحانی، منوچهر قربانیفر و مایکل لدین در مسیر تماس قرار گرفتند و برخی مدعی هستند که تیمرودی و عدنان خاشقی عامل معرفی قربانیفر و پل ارتباط مقامات ایران و خارج بودهاند.
پس از مدتی موشکها وارد ایران شدند و مقامات ایرانی به اسرائیلی بودن این موشکهای به ظاهر هاوک اعتراض کردند. در ۴ خرداد ۶۵ یک هواپیمای اسرائیلی که مأموران سیا خلبانان آن بودند، در فرودگاه مهرآباد بر زمین نشست که یک هیئت شش نفره امریکایی- اسرائیلی سرنشینانش بودند و رابرت مک فارلین، البیور نورث، جورج کیو هوارد، تیچر افسر ارتباطات سیا و یک سرهنگ اسرائیلی و در تهران کنگرلو (مشاور امنیتی سیاسی نخستوزیر میرحسین موسوی) و قربانیفر در تماس با این هیئت بودند و از فرودگاه مهرآباد به هتل استقلال منتقل شدند و به مدت دو روز در ایران مذاکره کردند.
سپس دکتر هادی (مشاور سیاسی هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس) و فریدون وردی نژاد در هتل با هیئت امریکایی- اسرائیلی مذاکره کردند. این هیئت به صورتی میآید که امام و رئیسجمهور وقت از این قضیه با خبر نبودند و هیئت امریکایی برای مذاکره یک کیک به شکل کلید (نشانه کیک شیرین یعنی رابطه امریکا و ایران) آوردند و به مذاکرهکنندگان ایرانی تحویل دادند تا به آقای هاشمی تحویل دهند.
این جریان همه ماجرای نفوذ و فعالیت برخی عناصر سرخود در بدنه حاکمیت نیست بلکه سالهای بعد به پاس تلاش محیط زیستی برخی عناصر نفوذی به آنها هدایایی داده میشود که از قضا هر سه صهیونیست بودند. اولین و دومین مدال در سالهای ۷۸ و ۷۹ شمسی توسط عیسی کلانتری به «نورمن بورلاگ» و «گوریو خوش» اهدا شد و ادعا کردند آنها دانشمند امریکایی و برنده جایزه نوبل بودند که لقب پدر انقلاب سبز در کشاورزی، به او داده شد و موجبات تغذیه صدها میلیون گرسنه در سراسر جهان را فراهم آورده است.
در حالی که بورلاگ در سال ۱۹۸۶ دفتر «بنیاد جایزه جهانی غذا» را با تأمین مالی مستقیم راکفلر در «ایالت آیوا» دایر کرد که هر سال جایزهای ۲۵۰ هزار دلاری را به فرد برجسته برنامههای راکفلر اهدا میکند. این نهاد خصوصی، موقوفه راکفلر و یکی از کانونهای اصلی پیگیریهای راکفلرها در زمینه ژنتیک گیاهی در سراسر جهان است. مسئول بنیاد جایزه جهانی غذا «کنت کوئین» - عضو شورای امنیت ملی امریکا و رفیق ۵۰ ساله هنری کیسینجر- است.
سومین مدال نیز در دولت اول حسن روحانی بهدست وزیر کشاورزی وی یعنی محمود حجتی بر سینه «ون مونتاگو» نقش بست. او نیز در کنار «نورمن بورلاگ» و «گوریو خوش» در حال فعالیت در بنیاد راکفلر است.