کد خبر: 931375
تاریخ انتشار: ۲۶ مهر ۱۳۹۷ - ۰۳:۰۹
جانباز صابر صفی‌خانی در گفت‌وگو با «جوان»:
مرحوم مادرم بنده خدا نمی‌دانست دل‌نگران کدامیک از ما باشد. خودتان فکرش را بکنید؛ یک فرزندت اسیر باشد، دیگری شهید. آن یکی جبهه، دیگری جانباز و... خب هر کس باشد اذیت می‌شود
فریده موسوی
جانباز صابر صفی‌خانی از خانواده‌ای انقلابی است که تمامی فرزندان ذکور این خانواده در جریان انقلاب و دفاع مقدس حضور فعالی داشته‌اند، به طوری که یکی از برادران صفی‌خانی در دوران طاغوت به دلیل فعالیت‌های سیاسی به زندان افتاده و برادر دیگر نیز در دفاع مقدس به اسارت بعثی‌ها درآمده بود. غیر از این دو، فتح‌الله صفی‌خانی در جبهه شهید شده و خود صابر و دیگر برادرش نیز به مقام جانبازی نائل شده‌اند. پیشتر گفت‌و‌گویی با جانباز صابر صفی‌خانی در خصوص برادر شهیدش انجام داده بودیم. این‌بار پای خاطرات خودش نشسته‌ایم که خواندنش خالی از لطف نیست.

شما چطور خانواده‌ای بوده‌اید که این همه رزمنده و مبارز انقلابی در خودش تربیت کرده است؟
ما یک خانواده مذهبی از اقشار محروم جامعه بودیم. انقلاب روی دوش همین قشر از جامعه بود. مستمندان انقلاب را به پیروزی رساندند و از آن حمایت کردند. ما چهار خواهر و هشت برادر بودیم. من فرزند هفتم خانواده هستم. اغلب برادر‌ها در دوران انقلاب و جنگ فعالیت داشتند. ثمره این فعالیت‌ها یک اسیر و یک آزاده و یک مبارز انقلابی و دو جانباز است.

گویا خانواده شما شاهد اتفاق خاصی در جنگ تحمیلی بود. یک برادر در عملیات رمضان اسیر می‌شود و دیگری هم به شهادت می‌رسد؟
بله، در همان عملیات رمضان دو برادرمان مفقود شدند. فتح‌الله که به شهادت رسید پیکرش هنوز نیامده است، برادر دیگرمان شاپور هم که مفقود شد و چند سال بعد با آزادی اسرا به خانه برگشت.

به رغم این ضایعه باز شما به جبهه رفتید؟
پدر و مادرمان دیگر نمی‌خواستند اجازه بدهند فرزندان دیگرشان به جبهه بروند، اما ما هم نمی‌توانستیم دست روی دست بگذاریم و کاری انجام ندهیم. سال ۶۱ که فتح‌الله شهید شد من ۱۵ سال داشتم. تا مدتی به دلیل شهادت برادرم به جبهه نرفتم تا اینکه در سال ۶۴ مخفیانه ثبت نام کردم و به جبهه رفتم. ۹ ماه در جبهه حضور داشتم و بعد دیگر پدر و مادرمان اجازه ندادند به جبهه بروم.

در کدام عملیات جانباز شدید؟
سال ۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ شیمیایی شدم. من رزمنده لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) بودم. عراق در شلمچه شیمیایی می‌زد تا مانع پیشروی رزمنده‌ها شود. ماجرای مجروحیتم هم جالب بود. من نیروی تبلیغات لشکر بودم و صبح زود رفته بودم نامه یا پیام رزمنده‌ها را بگیرم و به خانواده‌هایشان مخابره کنم. به این کار تلگراف صلواتی می‌گفتیم. رفتم و برگه پیام‌ها را بین بچه‌های گردان پخش کردم. گفتم می‌روم نیم ساعت دیگر می‌آیم، پیام‌هایتان را روی این برگه‌ها بنویسید. تا رفتم و برگشتم دیدم همه بچه‌ها از حال رفته‌اند. به هر سنگری سر می‌زدم وضعیت همین طور بود. نیرو‌های امداد آمدند و فهمیدم دشمن شیمیایی زده است. پیش خودم فکر می‌کردم من شیمیایی نشده‌ام، اما وقتی به مقر لشکر رسیدم دیدم وضعیت من از بچه‌های دیگر بهتر نیست. رفته‌رفته حالم بد شد و من را هم به بیمارستان منتقل کردند.

از خاطرات جبهه برایمان بگویید.
من نوجوانی پر شر و شور بودم. وقتی به جبهه می‌رفتم حسابی تیپ می‌زدم. کتانی سفید می‌پوشیدم و لباس عراقی‌ها را تنم می‌کردم و سر به سر بچه‌ها می‌گذاشتم. مزاح و شوخی رکن ثابت جبهه‌ها بود. روحیه بچه‌ها را تقویت می‌کرد و باعث شجاعت در معرکه نبرد می‌شد. یادش بخیر! آن روز‌ها دیگر هیچ وقت تکرار نمی‌شود.

به نظر می‌رسد بار اصلی جنگ به دوش پدران و مادرانی است که فرزندانشان را روانه جبهه‌ها می‌کردند، نظر شما چیست؟
بله، کاملاً درست است. مرحوم مادرم بنده خدا نمی‌دانست دل‌نگران کدامیک از ما باشد. خودتان فکرش را بکنید؛ یک فرزندت اسیر باشد دیگری شهید. آن یکی جبهه، دیگری جانباز و... خب هر کس باشد اذیت می‌شود. من وقتی شیمیایی شدم و به خانه برگشتم، چون تازه مرخصی‌ام تمام شده بود، مادرم شک کرد مبادا مجروح شده‌ام. سرتاپایم را ورانداز کرد و، چون اثری از مجروحیت ندید خیالش راحت شد. در صورتی که من شیمیایی شده بودم و ظاهرم سالم بود. همانطور که شما گفتید بار اصلی جنگ روی دوش همین پدر‌ها و مادر‌ها و خانواده‌ها بود. این‌ها با صبرشان باعث می‌شدند رزمنده‌ها در جبهه حضور پیدا کنند و با دشمن بجنگند. خانواده‌ها رکن اصلی مقاومت ملت ایران در برابر دشمن بودند که متأسفانه خیلی از نقش آن‌ها صحبت نمی‌شود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار