سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: اگر دقت کرده باشید بسیاری از ما در سرمان، صداهای دائمی وزوزگونه وجود دارد. نجواهای دائمی که اجازه نمیدهد ارتباط ما با واقعیت خالی از پارازیت باشد. اگر دقت کرده باشید ما رابطه خالصی با اطراف و با خودمان نداریم. چون آن صداهای آزاردهنده در سر ما همیشه وجود دارد. ذهن مثل یک فک بدون توقف دارد حرف میزند، عین یک زنبور در حال وزوز دائمی است، اما، چون سالهاست که این وزوز دم گوش ماست خیلی از ما واقعاً به شکل عمیق متوجه نیستیم این صدا تا چه اندازه ما را آزار میدهد. مثل این میماند که آدمهایی در یک محیط پر سر و صدا با هم حرف میزنند و، چون سر و صدا بلند است مجبورند داد بکشند تا صدای همدیگر را به گوش هم برسانند و برای اینکه همیشه برای شنیده شدن حرفهایشان نیاز به صدایی بالاتر از آن سر و صدای محیط دارند، بنابراین تقریباً گلوی خود را پاره میکنند و متوجه نیستند که چه فشار و چه دردی را به خود تحمیل میکنند. اغلب هم صدای همدیگر را خوب نمیشنوند، گاهی کاملاً حرفهای هم را اشتباهی متوجه میشوند و این فهم اشتباهی منشأ سوءتفاهمها و سوءبرداشتهای بسیاری میشود. حالا فرض بگیرید...
حالا فرض بگیرید که یکی از راه میرسد و دستش را روی دگمه منشأ آن سر و صداها میگذارد. دست آن فرد روی دگمه خاموش آن دستگاه میرود و ناگهان آن دستگاه خاموش میشود و سکوتی همه جا را فرا میگیرد. چه اتفاقی میافتد؟ آدمهایی که در آنجا به آن سر و صدا عادت کرده بودند و آن را طبیعی و جزئی از زندگی خود میدانستند به یکباره مبهوت میشوند. یک لحظه گیج میشوند که چه شد. تازه متوجه میشوند سکوت یعنی چه، تازه معنای بیصدایی را میفهمند. تا همین چند لحظه پیش آن سر و صدا را طبیعی میدانستند، اما حالا میبینند که آن سر و صدا نیست و جای آن سکوتی آمده است که تا چند لحظه پیش اساساً با آن هیچ آشنایی نداشتند. حالا میخواهند با هم حرف بزنند. ابتدا به عادت مألوف شروع میکنند به داد زدن و گلو پاره کردن، باز هم آن فشارها را میخواهند به گلو و اندامهای خود وارد کنند تا با هم حرف بزنند، اما بعد از مدتی متوجه میشوند اساساً به آن همه فشار برای رساندن صدای هم به یکدیگر نیاز نیست، چون خیلی خیلی راحتتر در فقدان آن سر و صدای زیاد میتوانند با هم حرف بزنند، بدون آنکه سوءتفاهمی ایجاد شود، چون حالا خیلی خوب متوجه حرفهای هم میشوند، اما آن دستگاه پر سر و صدا چیست؟ آن دستگاه پر سر و صدا که وزوز دائمیاش آن را طبیعی جلوه میدهد ذهن شرطی شده و مدفون در عادتهای ماست که ما را اینچنین آزار میدهد. چه باید کرد؟ چطور میتوان این دستگاه پر سر و صدا را خاموش کرد؟
مولانا در مثنوی معنوی، تصویرسازی بینظیری در این باره دارد که شنیدنی است: «آنچنان که عور اندر آب جست / تا در آب از زخم زنبوران برست / میکند زنبور بر بالا طواف / چون بر آرد سر ندارندش معاف / آب ذکر حق و زنبور این زمان / هست یاد آن فلانه وان فلان / دم بخور در آب ذکر و صبر کن / تا رهی از فکر و وسواس کهن / بعد از آن تو طبع آن آب صفا / خود بگیری جملگی سر تا به پا / آنچنان که از آب آن زنبور شر / میگریزد از تو هم گیرد حذر / بعد از آن خواهی تو دور از آب باش / که بسر هم طبع آبی خواجه تاش.»
فرض کنید کسی مورد هجوم زنبورها قرار گرفته است. مثل ما که مورد هجوم فکرهای زائد تمامنشدنی، بیسر و ته، خیالهای رنگارنگ، حدس و گمانهای ناصواب، قضاوتهای عجولانه، وسواسها و وسوسههای ذهن قرار گرفتهایم. فکر کنید این همه زنبور به شما هجوم آوردهاند و خواب و بیدار، شما را اذیت میکنند. مدام در تعقیب این زنبورها قرار دارید و هر کجا که میروید شما را دنبال میکنند، اما یکجا هست که اگر بروید آنها دیگر نمیتوانند شما را تعقیب کنند. آنجا کجاست؟ مولانا میگوید آنجا آب است. فکر کنید مورد هجوم زنبورها قرار گرفتهاید، ناگهان در جلوی خود برکهای یا رودی میبینید و میپرید داخل آب. آنجا دیگر زنبورها نمیتوانند شما را نیش بزنند و در امان خواهید بود. اما اینطور نیست که زنبورها رها کنند، شما اهل هوا بودهاید نه اهل آب، شما هوازی بودهاید نه آبزی، بنابراین سخت است که آنجا بمانید و زنبورها این را میدانند. یعنی در آغاز که شما در آب غوطه ور شدهاید درست است که زنبورها در آب نمیتوانند شما را نیش بزنند، اما بالای سر شما طواف میکنند، میچرخند و مترصد هستند که شما سرتان را از آب بیرون کنید تا دوباره کار خود را از سر بگیرند. اما این آب چیست؟ مولانا میگوید این آب، ذکر حق است و آن زنبور چیست؟ آن زنبور، یاد آن فلانه و آن فلان است، یعنی بخشی از کارکرد ذهن، ماشین زمان. ذهنی که تو را دائم میکشاند به این سو و آن سو، به تصویر و گذشته و یاد آن فلان و آن فلانه را میسازد.
مولانا در ادامه میگوید اگر میخواهی از آن نیشها و از آن وزوزهای دائمی رها شوی یک مدتی «دم بخور در آب ذکر و صبر کن / تا رهی از فکر و وسواس کهن.» راه رهایی این است که صبور بمانی و در زیر آب، یعنی آن هشیاری بیذهنی بمانی و اجازه ندهی ذهن شرطی شده و غوطهور در عادتها، پندارها و خیالها دوباره خود را بازسازی کند. ذکر حق که البته معنای بسیار وسیعی دارد و صرفاً یک ذکر زبانی نیست بلکه وصل شدن به جریان حقیقت و نه جریان ذهن و خیالها و تصویرسازیها و زمانسازیها و هراسهای وهمی است، میتواند تو را از آن هواهای پر از تشویش و نیش و کنایهها رها کند. اگر بتوانی صبوری به خرج دهی و دوباره از زیر این آب سر بیرون نکنی، در آن صورت اتفاقی که برای تو میافتد این است که: «بعد از آن تو طبع آن آب صفا / خود بگیری جملگی سر تا به پا / آنچنان که از آب آن زنبور شر / میگریزد از تو هم گیرد حذر / بعد از آن خواهی تو دور از آب باش / که بسر هم طبع آبی خواجه تاش.»
اگر بتوانی خود را از آن عادتهای کهن و از آن شرطیشدگیها و تصویرسازیها و زمانسازیهای ذهن و یاد آن فلان و آن فلانه رها کنی و در آب غوطه وری شوی بعد از مدتی تو هم عین آب میشوی. یعنی تو هم همان خصلتهای آب را به خود میگیری. تو هم زلال میشوی، آن وقت تو هر کجا که بروی انگار که آب آنجاست، انگار که آب به آنجا رفته است و این انگار هم معنایی ندارد. حقیقتاً آب در آنجاست و اینکه گفتهاند مؤمن آتش را خاموش میکند ناظر به همین معناست، هم آتش درون خودش را و هم آتشهایی که در بیرون در جریان است. مؤمن به دعوایی میرسد و به واسطه صلحی که با خود دارد میتواند آن دعوا را خاموش کند. تو آن وقت میتوانی بدون آن وزوزها و سر و صداهای ذهنی بدون آن کجاندیشیها و عادتهای اسیرکننده به حیات واقعی و حقیقی برسی.