به گزارش خبرنگار جوان آنلاین از اصفهان، حمید رضا محمدی، کارشناس رسانه پلیس اصفهان می گوید روزی نیست که مردم مستثل جهت مشاوره به پلیس مراجعه نکنند ودرخواست کمک نمایند، چند روز قبل خانمی حدوداً 40 ساله با چهره ای ناراحت و پریشان وارد اتاق مشاوره شد و آرام روی صندلی نشست، برای مدتی به یک نقطه خیره شده بود و حرفی نمی زد، از او خواستم تا مشکلش را برایم بگوید، اشک در چشمانش حلقه زد، نگاهش را به سمتم چرخاند و گفت: خانم! اصلاً حوصله زندگی کردن ندارم و هر روز آرزوی مرگ می کنم!
او سپس در خصوص علت این حالتی که برایش پیش آمده عنوان کرد: 6 سالم بود که پدرم را از دست دادم و با 3خواهر و 2 برادر زندگی بسیار سختی را پشت سر گذاشتم یکی از برادرهایم برای اینکه کمک خرج زندگیمان باشد به کارگری مشغول شد اما بعد در اثر آشنایی با افراد ناباب اعتیاد پیدا کرد و روزگارما از قبل هم بدتر شد.
مادرم هم بعد از چند سال بیماری سختی که داشت و ما نتوانستیم هزینه درمان او را بدهیم فوت کرد، به شدت در آن زمان احساس بد بختی می کردم و به خاطر اینکه باری از دوش خانواده ام بردارم در سن 17سالگی با مردی حدوداً 30 ساله ازدواج کردم ولی فکرش را هم نمی کردم که با این کار باعث بد بختی بیشتر خودم می شوم.
هنوز چیزی از عروسیم با پیمان نگذشته بود که فهمیدم او معتاد به هروئین است. با این حال پای زندگی با او ماندم چون چاره ای نداشتم ولی او نامردی کرد و جواب محبت های مرا با خیانت داد. پیمان بعد از 5سال زندگی مشترک با من ، با زن جوانی ازدواج کرد و من و دختر3 ساله ام را به حال خودمان رها کرد البته هر از گاهی سری به ما می زد ولی در همان زمان هم کار ما به ضرب و شتم و مشاجره ختم می شد .
دیگر از این وضعیت خسته شده بودم و می خواستم هر طور شده از دست شکنجه های روحی و فیزیکی او راحت شوم همین شد که تصمیم به جدایی گرفتم ، ولی پیمان گفت: «اگر می خواهی جدا شوی باید مهریه ات را ببخشی»
من هم که چاره ای جز این کار نداشتم با بخشیدن مهریه از او جدا شدم و با دخترم که حالا دیگر 10 سالش بود و باید خرج تحصیل او را هم در می آوردم به خانه پدری ام رفتم و برای اینکه بتوانم خرجی خودم و دخترم را در بیاورم و سربار خانواده ام نباشم در یک شرکت خدماتی مشغول به کار شدم .
حالا مشکل اصلی من این است که بعد از جدایی از پیمان دچار افسردگی شدید شدم به طوری که حتی حوصله دخترم را هم ندارم ، خیلی از مواقع وقتی سر کار هستم برای مدت طولانی به فکر فرو میروم و وقتی به خودم می آیم می بینم که ساعت ها در فکر بودم و کارهایم همه مانده است. به خاطر اتفاقات ناگواری که برایم افتاده احساس خوشایندی از زندگیم ندارم و هر روز آرزوی مرگ می کنم. با اصرار یکی از دوستانم به این جا آمدم تا شما کمکم کنید از این وضعیت بیرون بیایم و بتوانم حداقل زندگی خوبی برای دخترم فراهم کنم ....
چگونه بیماری افسردگی را درمان کنیم؟
خانم اسکندری، کارشناس ارشد مشاوره مرکز مشاوره آرامش در خصوص این پرونده گفت: همانطور که ملاحظه کردید خانمی که شرح حالش گفت از نظرتان گذشت ، به علت رنجش های فراوانی که در زندگی داشت نمی توانست در لحظه حال زندگی کند و به این خاطر به بیماری افسردگی مبتلا شده بود.
وی افزود: علت افسردی وی به این خاطر بود که او مدام افکارش درگیر زمان گذشته شده است. بنابر این با توجه به مشکل این گونه افراد باید تکنیک "ذهن آگاهی" را به آن ها یاد دهیم .
کارشناس ارشد روانشناسی و آسیب شناس مسایل خانواده ادامه داد: در میان کلیه تمرین هایی که به شما در توسعه شفقت به خود و دیگران کمک می کند "ذهن آگاهی" یکی ازبا ارزش ترین آنها به شمار می رود .
اسکندری بیان داشت: اساساً یادگیری اینکه متوجه توجهمان باشیم با "ذهن آگاهی" ارتباط دارد . "ذهن آگاهی" اغلب به معنای حفظ توجهمان در یک لحظه ایی خاص روی یک موضوع یا عمل خاص و کاهش تمایل به فکر و قضاوت و انجام امور مختلف در آن لحظه است .
وی تاکید کرد: ما می خواهیم یک رابطه ی جدید بین مغز قدیمی و احساسات ، تمایلات حواس و خواسته های متعلق به آن و خود آگاهی در مغز جدید ایجاد کنیم . به طور مثال زمانی که در پیاده رو مشغول قدم زدن هستیم اگر ذهن ما بر جایی که هم اکنون هستیم متمرکز و از اتفاقات و احساس قدم زدن آگاه باشد ، در حقیقت "ذهن آگاه" هستیم اما بر عکس ، ممکن است در حال پیاده روی باشیم و ذهن ما مشغول موضوع های دیگر از قبیل اینکه مشکلاتمان را چطور حل کنیم ،باشد.
وی با بیان اینکه ما در افکار و تصورات درونمان زندگی می کنیم نه در آن لحظه که قرار داریم بیان کرد: اگر از مشکلی رنج می بریم مثلا در رابطه با همسرمان دچار تعارض شده ایم ، "ذهن آگاهی" به ما یاد می دهد که چگونه پذیرش احساس خشم و نا امیدی را جایگزین انکار یا جنگ با آن کنیم .
کارشناس ارشد مشاوره مرکز مشاوره آرامش پلیس اصفهان بیان کرد: "ذهن آگاهی" و هوشیاری یعنی آگاه بودن از این که ما به صورت یک خود جدای از محتویات ذهنی هستیم.