سرویس فرهنگی جوان آنلاین: محمدعلی باشهآهنگر را با فیلم «ملکه» میشناسیم. فیلمسازی که همواره نگاه ویژهای به جنگ داشته و اکنون پس از گذشت شش سال با فیلمی دیگر پیرامون جنگ به نام «سرو زیر آب» در سینما حضور پیدا کرده است. داستان فیلم «سرو زیر آب» درباره شهدای مفقودالاثر و سرگردانی خانوادههای آنهاست که بهدنبال خبر و نشانی از آنها میگردند. این فیلم از بیرون کشیدن یک سنگ یادگاری از مزار شهیدی که زیر آب مانده شروع میشود و سپس به زمان جنگ و ستاد معراج میرود و دوباره به اول فیلم میرسد. خبرنگار «جوان آنلاین» با محمدعلی باشه آهنگر، کارگردان فیلم «سرو زیر آب» به گفتوگو نشسته است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
با توجه به روایتی که شما از شهدا در فیلم «سرو زیر آب» داشتید، نگران این موضوع نشدید که خانوادههای شهدا به کار بچههای معراج شهدا شک و شبهه داشته باشند؟
در طول دوران جنگ بهخصوص در سالهای ۶۲ و ۶۳ خیلی از رزمندگانمان که در دل جنگ میرفتند پلاک و علامتهای شناسایی درستی نداشتند. از طرفی بسیاری از نیروهای مردمی بدون پلاک وارد جنگ میشدند. خود من بعد از شش سال حضور در میدان جنگ، سال ۶۵ بود که پلاک گرفتم. در اوایل جنگ بسیاری از آنهایی که به جبهه میآمدند یک کارت شناسایی برای ورود به منطقه جنگی برایشان صادر میشد. مثلاً بعضیها با کارت دانشآموزی، برخی با کارت بسیج مسجد و برخی در یک تیپ و لشکری عضو میشدند و کارتی برای حضور در منطقه جنگی به نامشان صادر میشد. بعد از مدتی بررسی کردند و گفتند شاید این روش برای شناسایی افراد مشکلاتی را ایجاد کند، بنابراین اعلام کردند پشت یقه لباس، روی برگ جیب و پشت زبانه پوتین هر کسی اسمش نوشته شود. اینکار هم انجام شد، اما از یک تاریخی به بعد و بهتدریج پلاک وارد چرخه نیروهای مردمی شد. اوایل پلاکها در اطراف میدان شوش زده میشد و آلومینیومهای پلاک را به شکل تقریباً مربع میبریدند و باعث زخم شدن بدن رزمندهها میشد، چون گوشههای پلاکها تیز بریده میشد. بعد از آن دوستان معراج، پلاکها را به مناطق دیگری بردند و سعی کردند با شکل و شمایلی گوشههای تیز پلاک را نرم کنند تا به بدن آسیب نزند. از زمانی که کشور تحریم شد، زنجیر پلاک هم وارد نمیشد و بچهها مجبور میشدند پلاکها را با سیم تلفن صحرایی به گردنشان آویزان کنند. همین سیمها هم باعث آسیب میشد و گردن رزمندگان را زخم میکرد. گاهی اوقات در جنگ رزمندگان پلاکهای شهدا را از گردنشان درمیآوردند تا شهادت دوستانشان را اعلام کنند، اما وقتی پیکر شهدا جابهجا میشد دیگر فاقد علامت شناسایی بود. بسیاری از شهدا نیز در اثر درگیریها لباسشان میسوخت یا پوتینهایشان از پایشان در آمده بود و از آنجایی که پلاک مهمترین علامت شناسایی شهدا بود باعث میشد که دیگر قابل شناسایی نباشند. آنوقت جزو شهدای گمنام محسوب میشدند. مثلاً در گلستان شهدای آبادان یا در اصفهان و خرمشهر شهدای گمنام زیادی دفن شدهاند. اینها همان شهدایی هستند که پیکرشان شناسایی نشده و به عنوان شهید گمنام دفن شدهاند.
کارشناسی شهدا که فقط در یک مرکز انجام نمیشد؟
نیروهای معراج شهدا نابترین بچههایی بودند که در دوران جنگ با سختیهای فراوان مسئولیت رساندن پیکر دقیق و درست شهدا را نزد خانوادههایشان آن هم با کمترین امکانات برعهده داشتند. پنج معراج اصلی داشتیم که مهمترین آن معراج مرکزی شهدای اهواز بود. معراج دوم اندیمشک بود که قبل از اهواز درست شد. معراج سوم در سنندج، معراج چهارم در کرمانشاه و معراج پنجم در ارومیه قرار داشت، اما از آنجایی که پیکرها از مناطق مختلف جنگی باید به معراج اصلی انتقال پیدا میکردند، معراجهای کوچک و موقتی با عنوان معراجهای تاکتیکی درنظر گرفته شد و پیکر شهدا را به آنجا انتقال میدادند و آنجا برای شناسایی شهید تلاش میکردند تا اگر علامتی دارد پیش از آنکه گم شود آن را پیدا کنند. سپس در صورت پیدا شدن علامت شهید را با فرم شناسایی انتقال میدادند. البته اینکار از اول انجام نمیشد و بعد از مدتی تجربه چنین تصمیماتی گرفته شد.
پلاکهای دوتکه هم استفاده میشد؟
بعد از سال ۶۲ بود که آرام آرام بخش پلاکهای دوتکه راهاندازی شد، اما از آنجایی که جبهه ما هزار و ۲۰۰ کیلومتر بود و همچنین نیروهای مردمی بیشترین حضور را در جنگ داشتند، این پلاکها جوابگوی جمعیت نبود، بنابراین خیلی از نیروهای مردمی بدون پلاک به جنگ میرفتند. مثلاً در عملیات مرصاد که بعد ازپذیرش قطعنامه نیاز به حضور نیروهای زیادی داشتیم تا وقتی که نیروهای اصلی برسند مردم حضور پیدا کردند و جلوی متجاوزان ایستادند و جنگیدند. با این سرعت امکان رساندن پلاک برای آنها نبود برای همین مردم بدون پلاک وارد جنگ شدند و بعد از شهادت شناسایی آنها به سختی انجام میشد. این در حالی است که معراج شهدا تمام تدبیرهای لازم را به کار گرفته بودند و ۵۰ مورد دستورالعمل قانونی را برای شناسایی، انتقال و معرفی به خانوادهها اجرا میکردند و وظایف سنگینی را بر عهده داشتند.
چقدر زمان برای شناسایی پیکر شهدا وجود داشت؟ برای تحقیقات بیشتر امکان نگهداری از پیکر شهدا نبود؟
برخی پیکرهای شهدا که پیدا میشدند امکان شناسایی آنها وجود نداشت و مجبور به دفن آنها به عنوان شهدای گمنام میشدند. شهیدی را به نام امیر سرداری شناسایی کردند و میخواستند در بروجرد دفن کنند. به صورت کاملاً اتفاقی امیر سرداری به بروجرد آمد و دید قصد دفن شهیدی را با نام او دارند. او گفت که نام این شهید محمد ارغنده است و نه امیر سرداری! در واقع ماجرا از این قرار بود که شهید محمد ارغنده هنگام نماز خواندن دنبال لباس تمیزی میگشته و امیر سرداری یکدست از لباسهای تمیزش را به او میدهد. همان وقت بود که خمپارهای نزدیک شهید محمد ارغنده میزنند و او و چند نفر دیگر به شهادت میرسانند. از آنجایی که بدن شهید ارغندی به شدت آسیب میبیند و فقط از روی نوشته لباسش قابل شناسایی بوده، او را به عنوان شهید امیر سرداری معرفی میکنند. از این دست اتفاقات در جنگ داشتیم.
داستان فیلم «سرو زیر آب» چگونه شکل گرفت؟
داستان فیلم از این قرار است که پیکری به نام شهید سیاوش آبادیان میآید و خانواده دوبار او را شناسایی نمیکنند، اما برادرش او را شناسایی میکند. بار سوم همه خانواده این پیکر را شناسایی و سپس دفن میکنند. در همین حال یک خانواده اسم سیاوش آبادیان را معرفی میکند و به دنبال شهیدش میگردد. بسیاری از خانواده شهدا هستند که فرزندشان برنگشته است، پدر و مادر این شهدا هنوز هم چشم به در دوختهاند و بیتابی میکنند. این خانوادهها هنوز منتظر یک خبر از عزیزشان هستند. شما ببینید که امام موسی صدر ۴۰ سال پیش مفقود شدهاست. خانوادهاش و مردم میگویند که او هنوز زنده است. تا نشانهای از او پیدا نکنند نمیتوانند نبودش را باور کنند. جهانبخش در فیلم «سرو زیر آب» میگوید ما میتوانیم یک پیکر را به عنوان یادبود و پسرخوانده و برادرخوانده به خانوادهای بدهیم که فرزندش هنوز برنگشته است. گوشه قبر هم مینویسیم و به اعضای خانواده هم میگوییم، این خانواده آرام میشود. این کار شبیه به این است که به شیرخوارگاه برویم و بچهای را به سرپرستی قبول کنیم، در حالی که این بچه، بچه شخص دیگری است، اما، چون ما بچهای نداریم میتوانیم او را به سرپرستی قبول کنیم. آنقدر این مسئله مهم است که بسیاری از خانواده شهدا طالب شدهاند تا شهدای گمنام را بهعنوان فرزندان خودشان بگیرند و مزار آن شهید در اختیارشان باشد.
قبل از اینکه فیلم ساخته شود همیشه اخباری به گوش میرسد که درباره فیلمنامه حساسیتهایی وجود دارد. در ذهن من این بود که ممکن است در فیلم صحنه یا دیالوگ خاصی وجود داشته باشد که اینقدر با مخالفت روبهرو شده است، اما در کنار فیلمهای مبتذل که مجوز نمایش میگیرند چطور برای تولید چنین فیلم شریفی سختگیری شد؟ این نگاههای مخالف از کجا میآمد؟
دوستان مخالف فیلم «سرو زیر آب» را دقیق نمیشناسم. آنهایی که به صورت مستقیم با من صحبت میکنند فیلم را تأیید کردهاند، اما پشت پرده واقعاً نمیدانم چه خبر است؟ این سؤال شما برای خود من هم مطرح است و میخواهم منتقدان خودشان را معرفی کنند و دلیلشان را واضح بگویند. به نظر من این منتقدان نه جنگ را و نه خانواده شهید را به خوبی شناختهاند. چون یکسری پُستهای دنیایی دارند به دلیل این پُستهای دنیایی خطوطی را میکشند و میگویند اینها خط قرمز است تا مثلاً این خط با میزشان یک کیلومتر فاصله داشته باشد.
چرا میخواهند از این مباحث فاصله بگیرند؟
من در تمام مدت در جنگ حضور داشتم و ماجراها را رصد کردم. بعد از آن هم در این حوزه پژوهشهایی داشتم. میدانم که یکسری گفتههایی است که کسی به آن نزدیک نمیشود. من میگویم که خوب است نشان دهیم یک گردان جایی را فتح میکند و برمیگردد. اصلاً هر فیلمی که درباره جنگ بسازیم و مفید باشد بسیار خوب است و بحثی در آن نیست، اما مهم این است که جنگ با این وسعت و گستردگی سختیهایی داشته که بیشترین سختی متوجه کسانی بوده که بینام و نشان به میدان جنگ رفتهاند و خانوادههایی که بینام و نشان تحمل کردند. این دو موضوع را از تمام فیلمهایمان امحا کردهایم. معمولاً یک دوربین مقابل خانواده شهدا قرار میگیرد که میگوید من حالم خوب و همه چیز رو بهراه است! خانواده شهید نمیخواهد خاطر مردم را مکدر کند، اما وقتی دوربین از آنجا میرود میبینیم که فشار زیادی روی پدر و مادر شهید قرار گرفته و چشمشان به در است که کسی این را نمیفهمد. نمیدانم چرا فکر میکنند که آن مادر همیشه خوشحالی میکند! اگر فرزند ما دو ساعت دیرتر به خانه بیاید بیتاب میشویم و زمین و زمان را به هم میریزیم. آنوقت یک مادر شهید که ۳۰ سال است فرزندش برنگشته را درک نمیکنیم. دوستانی که رسماً سند جنگ را به اسم خودشان زدهاند احساس میکنند این مباحث نباید مطرح شود. چون خودشان زیر سؤال میروند. بعد به بهانه خودشان میگویند که جنگ زیر سؤال میرود. چطور جنگ زیر سؤال میرود؟ ۴۰ سال است مستقیم و غیرمستقیم میجنگیم، چه چیزی زیر سؤال رفته است؟
بسیاری از فیلمهای تکنیکی را میبینیم که حس و حال فیلم «سرو زیر آب» در آن وجود ندارد. این حس و حال از کجا منتقل میشود؟
اگر بخواهید در سینما حرف جدیدی بزنید لازم است به راههای نرفته بروید. بهعنوان مثال در کشورهای غربی تکنیکهای فیلمسازیشان چه در اجرا و چه در فیلمنامه از ما خیلی جلوتر است، اما با توجه به اینکه ما ابزار و امکانات آنها را نداریم معتقدم اگر فیلمی قرار است حرف جدیدی بزند باید فرم خوبی بیان شود. حالا این فرم خوب میتواند در خود منطقه اصلی جنگ و معرکه رخ دهد یا میتواند در پشت جنگ باشد. من در «فرزند خاک» پشت جبهه را نشان دادم، در «ملکه» خود صحنه و «خط مقدم جنگ» و در «سرو زیر آب» در زمان جنگ و در یک منطقه واقعی کنار خط مقدم جنگ را نشان میدهم.
در کارهای تکنیکی اگر ابزار، شرایط و امکانات مالی آن فراهم باشد بالاخره آدم میتواند انجام دهد. این نوع سینما که میتواند تکنیک را به رخ بکشد بسیار سادهتر از آن است که حس فیلم را به بیننده منتقل کند. انتقال حس بسیار سختتر است، چون شما با روح و روان آدمی در سینما مواجه هستید که حس مشابه تو را دارد، یعنی اگر قرار است او را غمگین یا خوشحال کنی باید به او نزدیک شوی. همچنین برای انتقال عشق، عرفان، فلسفه و عصبانیت نیز باید با ابزار حس، نور و محیط جلو بروی و امکانات دیگری نداری.
باید بپذیریم که شرایط برابری برای همه فیلمسازانی که میخواهند در این حوزه فیلم تولید کنند، مهیا نیست. اگر شرایط فراهم بود و حتی نیمی از امکانات برخی از فیلمسازان به من و امثال من داده میشد شاید در شرایط راحتتری فیلم «سرو زیر آب» را به مقصد میرساندم.
این فیلم، خانواده شهدای مذاهب دیگر را هم مطرح میکند. انگیزه شما برای نشان دادن حضور همه مذاهب و قومها در جنگ چه بوده است؟
دلیل من برای نشان دادن شهدای مذاهب و قومهای دیگر در فیلم «سرو زیر آب» اتحاد بین ادیان و قومیتها در کشور بوده است. به نظر من مهمترین نیاز کشور وحدت بین همه مردم، همه ادیان و همه قومیتها برای حفظ کیان کشور است. در حالی که در شرایط جنگ اقتصادی سختی قرار داریم با وحدتمان میتوانیم سرپا بمانیم و کشور را حفظ کنیم. در یک دهه اخیر هجوم به مرزهای کشور و فعالیت شبکههایی که در مورد تجزیهطلبی دم میزنند بیشتر شده است. در چنین فضایی مهمترین کار ایجاد وحدت و تقویت میان همه ادیان کشور است. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و چه یهودی برای ما محترم است. همانطور که رهبر معظم انقلاب درباره زبان فارسی صحبت میکنند و به حفظ اتحاد بین ادیان و قومیت تأکید دارند و همانطور که خود ایشان با خانواده مسیحیان ملاقات میکنند و به خانههایشان میروند همه این مسائل در کنار هم باعث شده است من در این مسیر حرکت کنم.
به نظر بسیاری از منتقدان فیلمنامه «سروزیرآب» میتوانست پختهتر و جامعتر باشد. نظر شما چیست؟
فیلمنامه اصلی بیش از ۱۳۵ دقیقه بود و در حال حاضر ۳۵ دقیقه کمتر از فیلمنامه اصلی ساخته شده است. در مورد تمام خرده داستانها مثل گودرز و ماهرو، چیستا و جهانبخش، سرگرد و درجههای ندادهاش، جهانبخش و همسرش ستاره؛ تمام اینها در فیلمنامه اصلی وجود داشت، اما متأسفانه تحمل سینمای ایرانی بیش از ۸۴ دقیقه نیست. بههمین دلیل فیلم کوتاهتر شد. باید بگویم من در این مسیر فیلمسازی کمکی ندارم. از طرفی سانسهایی که برای فیلم «سرو زیر آب» اختصاص دادهاند سانس کم بینندهای است. از طرف دیگر تلویزیون برای بهتر دیده شدن این فیلم کمکی نمیکند. حتی میبینید که شهرداری که سرمایهگذار این فیلم بوده، بیلبوردی را برای این فیلم اختصاص نداده است.
چرا شهرداری که خودش برای این فیلم سرمایهگذاری کرده است همراهی نمیکند؟
نمیدانم شاید در آن زمان شهردار شخص دیگری بود و با سرکار آمدن شهردار جدید سیاستهای کاری نیز تغییر کرده است. انگار همه دست به دست هم دادهاند که این فیلم نه خوب ساخته و نه خوب دیده و نه خوب اکران شود. دلسردی و ناامیدی عجیبی را به من منتقل کردهاند، اما با تمام این ناملایمتیها «سرو زیر آب» ساخته و اکران شده و نسبت به مشکلاتی که بر سر راهش بود مورد توجه قرار گرفته است.