سرويس تاريخ جوان آنلاين: روزهایی که برما میگذرد، تداعیگر یاد و خاطره معلم اخلاق و ذاکر با فضیلت، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی مظاهری است. او برای مردم اصفهان نمادی از تقوا و تربیت سلف صالح به شمار میرفت و از این روی که کلامش از دل برمیخاست، لاجرم بردل مینشست. زندگی طولانی و پرماجرای آن بزرگ- در گفتوشنودی که پیشرو دارید، شمهای از آن را نقل کرده است- آئینهای از تاریخچه حوزه اصفهان و فضایل و مکارم تربیتشدگان است و بیشک برای طلاب جوان و راهیان طریقت گذشتگان، مفید و عبرتآموز تواند بود. خدایش رحمت کند.
درباره محیط خانوادگی خود و تحصیلاتتان اطلاعات مختصری ارائه بفرمایید و راجع به پدر بزرگوارتان که از علمای بزرگ اصفهان بودند، برایمان بگویید.
بسماللهالرحمنالرحیم. الحمدلله ربالعالمین و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین (ع). بنده در سال ۱۳۱۰ در اصفهان متولد شدم. پدرم مرحوم شیخ محمدحسین مظاهری از علما و مدرسان اصفهان، امام جماعت و سخنران بودند. چهار برادر و سه خواهر دارم. برادر بزرگ ما حاجآقا مرتضی در کارخانه صنایع منشی بودند. یکی از برادرها به نام حاجآقا رضا اهل منبر و محراب بود. برادر دیگرم محمد، ساعتفروشی داشت. من هم که فرزند آخر بودم.
علمای بزرگ آن زمان اصفهان چه کسانی بودند؟
علمای بزرگ که در اصفهان فراوان بودند، از جمله آقای حاج سیدمهدی درچهای، آقا شیخ مهدی نجفی که در مسجد شاه آن موقع امام جماعت بودند، حاجآقا رحیم ارباب که از رفقای پدرم بودند، آقای طیب اصفهانی صاحب تفسیر «اطیب البیان»، حاجآقا حسین خادمی، آقای دهکردی و دیگران.
از حاجآقا رحیم ارباب برایمان بگویید. چه شخصیت و منشی داشتند؟
ایشان در زمره شاگردان جهانگیرخان قشقایی بودند که کلاه به سر میگذاشتند. حاجآقا رحیم ارباب هم کلاه پوستی به سر میگذاشتند. هنگام نماز جماعت هم شالی به سرشان میبستند، اما در ساعات غیر نماز، فقط کلاه پوستی و پالتو داشتند و عبایی روی شانه میانداختند، اما یادم نمیآید عمامه گذاشته باشند.
حاجآقا رحیم ارباب از بزرگان دین و آدم مهذب، بزرگوار، متین، موقر و باسوادی بودند. طلاب و علمای فاضل و با کمال، به درس ایشان میرفتند. استاد بسیار بزرگی بودند. ایشان فقه و اصول درس و خارج درس میدادند، ولی بیشتر سطح تدریس میکردند.
از آقای طیب اصفهانی و آقای خادمی چه خاطراتی دارید؟
آقای طیب اصفهانی صاحب تفسیر «اطیب» منزل و مسجدشان در همسایگی منزل ما بود. ابوی همیشه به ما توصیه میکردند پای منبر آقای طیب برویم و میگفتند ایشان گوهر گرانبهایی است. بزرگی و بزرگواری آقای خادمی هم که بر همگان آشکار است و نیازی به سخن بنده ندارد.
از مرحوم حاج میرزا علی آقای شیرازی خاطرهای دارید؟
بله، ایشان هم از منبریهای شهیر اصفهان بودند، اما امامت نمیکردند و جماعت نمیخواندند، مگر گاهی به نیابت از حاج شیخ محمدحسن نجفآبادی یا دیگر علما. وقتی در مسجدی نماز میخواندند، مردم پشت سر ایشان صف میبستند و ایشان برای اینکه اینطور نشود، میرفتند و به دیوار مسجد چسبیده نماز میخواندند که کسی به ایشان اقتدا نکند. بهکلی از این عوالم دور بودند. مرد بسیار بزرگواری بودند و منبرهای پرمحتوایی داشتند. تدریس ایشان در نهجالبلاغه زبانزد خاص و عام بود و در این زمینه توان بسیار بالایی داشتند. شهرتشان بیشتر در این موضوع بود.
زمانی که حضرتعالی درس را در حوزه شروع کردید، دوره خفقان رضاشاهی بود. از حال و هوای آن روزها برایمان بگویید.
یادم است چادر زنها را از سرشان میکشیدند و آنها را اذیت میکردند. زنها برای اینکه کسی به آنها تعرض نکند، بینالطلوعین به حمام میرفتند، ولی بعضی از پاسبانهای شرور، در آن وقت هم دست از سرشان برنمیداشتند. اوضاع سختی بود تا وقتی که انگلیسیها او را از مملکت بیرون کردند و پسرش آمد که کمی در اینگونه زمینهها آزادی داد و دیگر چادرها را از سر زنها نمیکشیدند و عمامهها را برنمیداشتند، در حالی که در زمان رضاخان بعضی از آقایان را که عمامه سرشان بود، اگر به قول خودشان اجازه را در خیابان به همراه نداشتند دستگیر میکردند و به زندان میبردند. باید همه بیعمامه و لباسهایشان متحدالشکل میبود.
خاطره خاصی از آن ایام یادتان هست؟
اخوی میگفتند در منزلی منبر میرفتم و روضه میخواندم...
در همان ایامی که منبر و روضه ممنوع بود؟
بله، کسی حق نداشت روضه بخواند یا مجلس عزاداری برگزار کند. اخوی میگفتند داشتم روضه میخواندم و پاسبانی گوش ایستاده بود! وقتی خواستم بیرون بیایم، صاحبخانه تا چشمش به پاسبان افتاد، مرا هل داد بیرون! چنین اوضاعی بود. در دوره رضاخان ابداً اجازه سینهزنی و روضه نمیدادند. اگر هم کسی میخواست جلسه روضه برگزار کند، به شکل خیلی مخفیانه و در خانهها آن هم اغلب بعد از اذان صبح این کار را انجام میدادند.
اخوی شما هیچوقت برای لباس گرفتار مشکلی شدند؟
بله، پاسبانها دائماً سراغشان میآمدند که عمامههایشان را بردارند. ایشان هم فرار میکرد و در خانهای جایی مخفی میشد. آقای خادمی همیشه میگفتند مقاومت را از این آقای رضای کرونی یاد بگیرید! اخوی ما معروف بودند به آقا رضا کرونی. اخوی عجیب مقاومت و هر قدر اذیتش کردند، عمامهاش را برنداشتند و به هر زحمتی بود عمامه را حفظ کردند. آن روزها در اصفهان عده خیلی کمی اجازه داشتند عبا و عمامهشان را نگه دارند.
از دوران تحصیل خودتان برایمان بگویید. تحصیل را از کجا و چگونه آغاز کردید؟
ابتدا در مدرسه اقدسیه درس خواندم. یادم است آقای وحید خراسانی در اصفهان، در مسجد سید منبر میرفتند. آن روزها که بلندگو و این چیزها نبود. تشهد رکعت چهارم نماز که خوانده میشد، بعضیها فرادی میکردند و لباسهایشان را برمیداشتند میرفتند پای منبر تا صدای آقای وحید را بهتر بشنوند. من هم میرفتم پای منبر ایشان و با اینکه بچه بودم، عجیب لذت میبردم. معمولاً یک ساعت از وقت مدرسه گذشته بود که به مدرسه میرسیدم. معلم ریاضی و خط ما آقا شیخ حسین ادیب از من میپرسید: «تا حالا کجا بودی؟» جواب میدادم: «پای منبر آقای وحید بودم.» یک بابایی در مدرسه ما بود به اسم حمیدی. آقای ادیب میگفت: «تو وحیدی که هیچی، حمیدی هم نمیشوی! بیخود نرو پای منبر ایشان. بیا سر کلاس درس!» بعد هم تنبیه میشدم که چرا به مدرسه نیامدهام، اما دستبردار نبودم. ۱۳، ۱۲ سال هم بیشتر سن نداشتم، ولی عجیب به منبرهای ایشان علاقه داشتم. آن روزها شاید آقای وحید نهایتاً ۲۲ سال سن داشتند. خودشان میفرمودند: «من در منزل آیتالله آقا سیدابوالحسن اصفهانی منبر رفتم. آقای شفتی منبر مرا که شنید، از من برای مسجد سید اصفهان دعوت کرد و من هم یک ماه رمضان در مسجد سید منبر رفتم.»
ایشان همیشه از نجف برای ماه رمضان به اصفهان میآمدند؟
خیر، یک ماه رمضان به دعوت آقای شفتی آمدند و بعد به نجف برگشتند.
در سالهایی که آیتالله حائری حوزه قم را تشکیل دادند، وضعیت حوزه اصفهان چگونه بود؟
خوب بود و علمای بزرگی آنجا تدریس میکردند. همگی هم ارادت زیادی به حوزه علمیه قم و شخص آقای حائری داشتند. در حوزه علمیه قم هم بزرگانی، چون آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، آیتالله سیدمحمدرضا گلپایگانی، آیتالله صدر پدر امام موسی صدر و آیتالله سیداحمد خوانساری بودند که از طرف آیتالله بروجردی در مسجد سیدعزیزالله تهران امام جماعت بودند.
انگیزه شما برای ورود به حوزه چه بود؟
پدرم از علما بودند و منزل ما هم منزل یک روحانی بود و لذا همه افراد خانواده جذب علوم دینی و علمی میشدند. پدرم دوست داشتند ما طلبه شویم و همیشه میگفتند دوست دارم شما نوکر امام حسین (ع) و امام زمان (عج) باشید. خود من هم دوست داشتم راه پدر را ادامه دهم. پسرم هم همینطور است و منبر خوبی میرود.
در دورهای که به دبستان میرفتید، منبریهای مهم آن دوران چه کسانی بودند؟
حاجآقا میرزا علی هستهای از منبریهای بسیار باسواد و بزرگوار بود. آقای حسامالواعظین که همه اهل منبر به ایشان استاد میگفتند و هر جایی که ایشان وارد میشد، همه منبریها در برابرش تواضع میکردند. من منبر ایشان را خیلی دوست داشتم. ایشان بیشتر تاریخ میگفت و ادیب، شاعر و خطاط بود. ویژگیهای بسیار خوبی داشت. حاجآقا میرزا علی هستهای از نظر علمی قویتر بود، اما آقای حسام محدث و مورخ بود. به منبر آقای صهری هم خیلی علاقه داشتم.
آیا از آنها راهنمایی میخواستید؟
همه تشویق میکردند. آقای حسامالواعظین هر بچه طلبهای را که میدید، او را به تلاش در تحصیل تشویق میکرد.
ظاهراً آقای صهری خیلی حاضر جواب بودند. از ایشان خاطرهای دارید؟
در خیابان مسجد سید، بازارچه بیدآباد، مدرسهای به نام احمدیه بود که من و آقای صهری و آقای منصورزاده زیر نظر آقای خادمی این مدرسه را درست کردیم. آقای صهری بزرگتر از همه ما و مهمتر بود. قرار بود آقای خادمی ۱۴ مدرسه به نام ۱۴ معصوم بسازند که اولی آن همین مدرسه احمدیه بود.
اولین اساتید شما در حوزه چه کسانی بودند؟
حاج احمد آقای مقدس که در ادبیات بسیار باسواد بود و شاگردان ایشان از بهترینها بودند. ایشان در مسجد میرزا باقر تدریس میکرد. بعد که به قم رفتم، درس آقای مشکینی و آقای سلطانی طباطبایی میرفتم. سپس دوباره به اصفهان برگشتم و درس شهید سیدابوالحسن شمسآبادی رفتم. حاجآقا باقر صدیقین و حاج میرزا علی آقا صادقی هم مثل من از شاگردان شهید شمسآبادی بودند.
اشاره کردید بیش از سواد علمی اساتید، سبک و شیوه زندگی آنها روی شما تأثیر گذاشته است. چه شاخصهایی بیشتر در ذهنتان مانده است؟
بعضی از اساتید، واقعاً آدمهای زاهدی بودند و زندگیهای بسیار فقیرانهای داشتند. یکی از اساتید ما آقای حاج شیخ علی مشکات، پدر همسر شهید شمسآبادی بود که در مدرسه صدر درس میداد. مرد بسیار زاهد، بیآلایش و فقیری بود. غذای ایشان غالباً نان و دوغ بود. سه پسر به نامهای جعفر، محمد و زینالعابدین داشت که شبها در حجره پدرشان بودند و با همان زندگی فقیرانه و مختصر میساختند. علم ایشان هم خیلی عالی و بالا بود.
یکی دیگر از اساتید ما آقای فیاض بودند که حجرهشان در مدرسه صدر بود. ما از مدرسه میرزا حسین در بیدآباد روزها به مدرسه صدر میرفتیم که درس بخوانیم. گاهی هم شبها در مدرسه میرزا حسین میماندیم، ولی اکثراً به خانه برمیگشتیم.
همانطور که عرض کردم، در قم به درس آقای سلطانی طباطبایی ـ. پدر همسر مرحوم حاج احمد آقا خمینی ـ. و درس آقای مشکینی میرفتم. رسائل و مکاسب را پیش ایشان خواندم. آقای مشکینی هم بسیار متدین، باسواد و اهل عبادت و تهجد بودند. ایشان تا نماز تحیت نمیخواندند، منبر نمیرفتند. بسیار بزرگوار و مؤدب به آداب دینی و مستحبات بودند. یکی از خصوصیات ایشان این بود که اگر طلبهای کتابی را به دست ایشان میداد، همیشه اول آن با خط زیبا حدیثی مینوشتند و کتاب را پس میدادند و آن حدیث یادگاری برای طلبه میماند.
قبل از اینکه به قم بروید، چند سال در اصفهان و نزد چه کسانی درس خواندید؟
حدود ۱۰ سال در حوزه اصفهان در مدرسه جده بزرگ درس خواندم. مدتی در مدرسه جده بزرگ به درس آقای حاج شیخ محمدحسن نجفآبادی از مدرسان حوزه علمیه اصفهان رفتم. ایشان شرح لمعه، رسائل و مکاسب میگفتند. همچنین در کلاسهای آقای حاج شیخ عباسعلی ادیب شرکت میکردم. ایشان میگفتند من ۶۰ سال است دارم تدریس میکنم. ایشان روزی چهار، پنج ساعت درس میگفتند. بسیار ادیب، فاضل و باسواد بودند و تأدباً و برای رعایت ادب و احترام، به درس حاج سیدمحمدرضا خراسانی میرفتند در حالی که نیازی به آموزش نداشتند و خودشان از بسیاری از این اساتید، بلندمرتبهتر بودند. آقای ادیب رسائل، مکاسب و نجوم درس میدادند. الان هم کتاب تقویم آقای ادیب هست. آدم خیلی با کمالاتی بودند.
یادم است حدود ۱۰ سال داشتم که دو نفر از علمای شاخص، یکی آقای شیخ محمدرضا نجفی- که در مسجد نو بازار تدریس میکردند و نماز میخواندند از دنیا رفتند- و یکی هم آقای حاج سیدعلی نجفآبادی. اینها به فاصله یک هفته از دنیا رفتند. یادم است مرشد با صدای سوزناکی میخواند: «رضا رضا گویم یا علی علی/ به هر دو تا گریم یا به حاج سید علی» و جنازه را با احترام به تخت فولاد بردند.
از دیگر اساتید آقای سیدمهدی درچهای و برادرشان بودند که در مدرسه نیمآور درس خوانده بودند و مادرشان گفته بودند راضی نیستم شما دو تا با هم مباحثه کنید! مادرشان دیده بودند در بحثهای طلبگی افراد غالباً با هم تند میشوند و گفته بود راضی نیستم! به همین دلیل این دو برادر با هم مباحثه نمیکردند و حرمت حرف مادر را نگه میداشتند. هر دو از علمای بزرگ اصفهان بودند.
مراجع آن زمان چه کسانی بودند؟
زمان آقا سیدمحمدباقر درچهای را یادم نمیآید، ولی زمان آقا سیدمهدی یادم است. بچه بودم که جنازه ایشان را از درچه تخت فولاد آوردند و در تکیه کازرونی در کنار قبر اخویشان آقا سیدمحمدباقر درچهای دفن کردند.
عکسالعمل مردم چه بود؟
تشییع جنازه بسیار باشکوهی بود و مردم با سینهزنی و عزاداری، جنازهها را به تخت فولاد آوردند. البته آقا سیدمحمدباقر مهمتر از آقا سیدمهدی بود. آقا سیدمهدی هم مرد بزرگی بود، اما آقا سیدمحمدباقر چیز دیگری بود.
در دوران کودکی و تحصیل شما وضع معیشت مردم اصفهان چگونه بود؟
مردم عموماً فقیر بودند. یادم است فقط کسانی که خیلی متمکن بودند، قالی داشتند. همه مردم در اتاقهایشان نمد میانداختند. زندگیها خیلی مختصر بود و تشریفات حالا اصلاً وجود نداشت. همه توجهشان به درس خواندن و تدریس و این حرفها بود و خیلی اهل حرفهای مادی نبودند. عموم مردم هم چندان در قید مادیات نبودند. از خوراکهای آنچنانی و لباسهای گرانقیمت خبری نبود. مردم کوچه و بازار فقیر بودند. علما هم از مال دنیا چیزی نداشتند.
هنگامی که شما به حوزه علمیه قم رفتید، حوزه سر و سامان گرفته بود؟
بله، علمای شاخصی مثل آقای سیدمحمدتقی خوانساری، آقای شیخ محمدعلی اراکی، آقای صدر، آقای سیدمحمدرضا گلپایگانی، آقای سیداحمد خوانساری، آقای سیدمحمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان و چند عالم شاخص دیگر بودند.
در قم در کدام مدرسه مستقر شدید؟
وقتی به قم رفتم، ازدواج کرده بودم و منزل داشتم. پسر بزرگم هم به دنیا آمده بود. این را که دارم میگویم مربوط به بیش از ۶۰ سال قبل است. من منزل حاجآقا جواد علمالهدی را اجاره کرده بودم. سن زیادی هم نداشتم. یادم است آقای خامنهای (سلمهالله) و آقا سیدمحمد اخوی ایشان، آقای شیخ نصرالله - که همگی اهل مشهد بودند- دور هم جمع بودند. با هم به درس میرفتند و با هم رفیق بودند. هفتهای یک بار دور هم جمع میشدند و ما هم در منزلی که بودیم از ملاقات با آنان بهخصوص آقای خامنهای بهرهمند میشدیم.
شما تا انتهای سطح در قم بودید؟
بله، درس خارج را درس آقای بروجردی میرفتم. آقای سیدمحمدتقی خوانساری و آقای سیدمحمدرضا گلپایگانی از علمای وقت قم بودند، اما عملاً درسشان را تحویل آقای بروجردی داده بودند. آقای بروجردی در مسجدی در بالاسر حضرت معصومه (س) تدریس میکردند. بعد هم که مسجد اعظم را ساختند و ریاست حوزه به عهده ایشان بود. آقای بروجردی به دلیل بیماری از بروجرد رفته بودند تهران و آقایان قم با اصرار ایشان را به قم آوردند و بعد هم که به آن مقام عظمی رسیدند.
با مرحوم علامه طباطبایی هم مراوده داشتید؟
در قم که بودم کمی، ولی در اصفهان به منزل ما تشریف آوردند. آیتالله بهبهانی هم سالی چند ماه، از اهواز به اصفهان میآمدند و در مسجد سید نماز جماعت میخواندند و روزها هم در مدرسه صدر تدریس میکردند.
وقتی در قم بودید از حضرت امام خبر داشتید؟
در آن ایام ایشان خیلی عادی بودند و خبری از مرجعیت ایشان نبود. به عنوان استاد حوزه تدریس میکردند. خیلی هم بیتشکیلات و رفت و آمد بودند. فقط میآمدند درس میدادند و میرفتند. بسیار ساده زندگی میکردند.
شهیدآیتالله بهشتی را چطور شناختید؟
من در اصفهان بودم که ایشان به قم رفتند و مشغول تحصیل شدند. بعد هم که با شهید قدوسی مدرسه حقانی را تأسیس کردند که مدرسه نمونهای بود و طلاب باسوادی را تربیت کرد.
در ماجرای ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ در قم بودید؟
خیر، در اصفهان بودم، ولی در حد مقدور گاهی با عدهای از دوستان به قم میرفتیم و فرمایشهای امام را دریافت میکردیم و تا جایی که امکان داشت، کارهایی را انجام میدادیم. آن روزها عموماً به امام گرایش پیدا کرده بودند، مخصوصاً آقای گلپایگانی خیلی به امام ارادت داشتند. همچنین علامه طباطبایی خیلی به امام علاقهمند بودند.
از چه زمانی و چگونه با شهید آیتالله سیدابوالحسن شمسآبادی آشنا شدید؟
آشنایی من با ایشان به دلیل ارادت زیادی بود که به اهلبیت (ع) داشت. من دعاها، زیارتها، توسلات و اظهار ارادتهای ایشان را به اهلبیت (ع) بسیار دوست داشتم. ایشان قبل از انقلاب، از علمای بزرگ اصفهان و شاگرد آیات عظام سیدابوالحسن اصفهانی، سیدابوالقاسم خویی و میرزا عبدالهادی شیرازی بود. ایشان وقتی به اصفهان آمد، صبحها در مدرسه صدر و عصرها در مسجد رحیمخان تدریس میکرد.
چه ویژگیهایی در ایشان برای شما جالب بود؟
ایشان بسیار مورد احترام مراجع نجف و مردم اصفهان بود. اگر در امور ولایی خطایی از کسی میدید، بلافاصله موضعگیری میکرد و در این باره اهل مسامحه و چشمپوشی نبود.
علت دشمنی باند سیدمهدی هاشمی با ایشان چه بود؟
به دلیل همین موضعگیری در برابر عقاید انحرافی و ضد ولایی. یادم است یک سید جوادی بود که عقاید مخصوصی داشت. آقای شمسآبادی مواظب بود که هر جا او خواست منبر برود و مردم را به عقاید خود دعوت کند و خلاصه دم و دستگاهی برای خودش راه بیندازد، جلساتش را به هم بزنند و در برابر او بایستند. به همین دلیل مهدی هاشمی و دار و دستهاش که از این نوع عقاید داشتند، با ایشان دشمن شدند و سرانجام هم ایشان را به شهادت رساندند.
از داستان شهادت ایشان چه میدانید؟
مرحوم آقای شمسآبادی مقید بودند همیشه نماز را در مسجد و به جماعت بخوانند. آن روزها مسجدی به اسم مسجد جعفر طیار در چهارراه سرتیپ بود. ایشان تازه از سفر عمره برگشته و کمی هم ناخوش بودند و بنده به عیادتش رفتم. آقای شمسآبادی اولاد نداشتند. صبح با خانمش از خانه بیرون میآمدند و هر روز صبح ماشینی میآمد و ایشان را تا مسجد میبرد. آن روز ماشین نیامده بود. ایشان کمی که از خانه دور شد، ماشینی جلوی پایشان توقف کرد و یک نفر از جلو پیاده شد و به ایشان تعارف کرد سوار شود. خودش هم رفت پشت نشست و به خانم شمسآبادی هم اجازه نداد سوار شوند. ماشین حرکت کرد و به سرعت رفت. مردم هرچه در مسجد منتظر ماندند آقای شمسآبادی نیامد. همه بهشدت نگران شدند. اوایل صبح سر و صدا بلند شد که آقای شمسآبادی مفقود شده است! سه، چهار ساعت به ظهر مانده، معلوم شد آقا را به جاده درچه برده و خفه کردهاند و جنازهاش را همان جا در جاده انداخته و رفته بودند! آقایی که قبل از دیگران بالای سر جنازه رسیده بود میگفت: دیدم مأموران ساواک آمدهاند. معلوم بود دار و دستهای که ایشان را به شهادت رسانده بودند، با ساواک ارتباط داشتهاند. خلاصه جنازه را آوردند و تشییع جنازه مفصلی بود. من در جایی که قبر ایشان هست، در شبهای جمعه قبل از انقلاب احیا میگرفتم. از من اجازه خواستند ایشان را اینجا دفن کنند. به ایشان ارادت داشتم و گفتم اشکال ندارد. حالا هم که حدود ۹، ۸ هزار شهید در این محل دفن شدهاند. همچنین پیکر مرحوم شهید آیتالله اشرفی اصفهانی، شهید محراب؛
و سخن آخر؟
من به اهل علم توصیهای دارم و آن هم این است که در کنار تبلیغ، دعا و عبادت، کارهای اجتماعی مفید هم انجام دهند. کارهایی مثل انجمنهای مددکاری راه بیندازید. همچنین به طلاب توصیه میکنم با علم روز پیش بروند. الان حتی در دهات دوردست هم مردم تحصیلکرده شده و لیسانس و فوقلیسانس و تخصص دارند. تحصیلات طلبهها باید عمیق باشد. باید در کنار دروس فقهی به ادبیات هم مسلط باشند، زبان بدانند، ریاضی یاد بگیرند و یک سر و گردن از مخاطب خود بالاتر باشند تا او گوش به حرفهایشان بدهد. از نظر ادبی و تقوا باید بسیار دقیق باشند. حرف و عملشان یکی باشد. خدای ناکرده اینطور نباشد که مردم را نصیحت کنند، اما خودشان خلاف آن عمل نمایند. دشمن در پی آن است که مردم را از اهل علم جدا کند، اما اگر ما مراعات کنیم و تقوا داشته باشیم، موفق نخواهند شد. الان تحصیلات حوزوی خیلی بهتر از سابق است. حوزهها نظمی دارد. قدیم هر کی هر کی بود. هر کس هر قدر دلش میخواست درس میخواند و فقط گاهی امتحان میگرفتند، آن هم برای شهریه، ولی حالا نظم خوبی دارد. حیف است از این فرصت و امکانات استفاده صحیح نشود.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.