سرویس سبک زندگی جوان آنلاین- محمدرضا سهیلیفر(ترجمه و تنظیم): «هدف زندگی، شاد بودن نیست، بلکه مفید بودن است. مهم آبرومند زندگی کردن و دلسوز بودن است. اینکه تفاوتی ایجاد کنیم که نشان بدهد زندگی کردم و خیلی خوب زندگی کردم.» (رالف والدو امرسون)
برای مدتی طولانی، باور من این بود که هدف زندگی فقط یک چیز است: اینکه قرار است در زندگی شاد و خوشحال باشیم، پس چرا دیگر از درد و رنج صحبت کنیم؟ بلکه باید هرطور شده شادی را به چنگ بیاوریم. بهعلاوه، من تنها کسی نیستم که به این موضوع معتقد بودم. درحقیقت، اگر شما به اطراف خودتان نگاهی بیندازید، مشاهده میکنید اکثر مردم در زندگی خود به دنبال شادی هستند. منتها بسیاری تلاش میکنند شادی را از منظر خودشان پیدا کنند. شاید به همین دلیل است که برخی افراد چیزهایی میخرند که اصولاً احتیاجی به آن ندارند، با افرادی که دوستشان ندارند نشست و برخاست میکنند یا تلاش سختی میکنند نزد افرادی که به آنها علاقهای ندارند، مقبول واقع شوند. چرا این کارها انجام میشود؟ به عنوان نگارنده این مقاله صادقانه میگویم که اهمیتی به علت دقیق آن نمیدهم. من کارشناس نیستم. تمام آنچه میدانم این است که این نوع رفتار آدمها ریشه در تاریخ، فرهنگ، رسانه، اقتصاد، روانشناسی، سیاست و عصر اطلاعات یا هرچه شما مینامید، دارد. اما از محور اصلی دور نشویم. آیا واقعاً مهمترین هدف زندگی شاد بودن است، آن هم به هر قیمتی؟!
آیا هر چیز شادکنندهای مفید است؟
شاد هستیم یا غمگین؟ این موضوع را کنار بگذارید. درواقع بهتر است ابتدا خود را با همین وضعیت و شرایطی که هستیم، بپذیریم. بسیاری از افراد علاقه دارند بررسی و تحلیل کنند که چرا مردم خوشحال نیستند یا به معنی واقعی زندگی نمیکنند. من بهشخصه به این «چرا» اهمیتی نمیدهم، بلکه بیشتر به این موضوع که چه تغییری میتوانیم ایجاد کنیم، اهمیت میدهم. درست چند سال پیش، هر کاری از عهدهام برمیآمد برای بهدست آوردن شادی انجام دادم. مثلاً شما چیزی میخرید و فکر هم میکنید که خرید آن چیز شما را خوشحال میکند. با مردم ارتباط برقرار میکنید و گمان میکنید حال شما را خوب میکند. یک شغل یا درآمد خوب پیدا میکنید که دوست ندارید، ولی تصور میکنید که شما را شاد و خوشحال میکند. به تعطیلات میروید و فکر میکنید که موجب شادی و سرور شما خواهد شد. در پایان روز در تخت خواب دراز میکشید و با خود فکر میکنید: «گام بعدی که باید در مسیر بیانتهای رسیدن به شادی بردارید، چه باید باشد؟» من به شما خواهم گفت: گام بعدی چه باید باشد. شما هر رویداد تصادفی را دنبال میکنید که گمان میبرید باعث خوشحالی و شادی شما خواهد شد. البته تمامی لایه ظاهری زندگی یک فریب گمراهکننده است. یک داستان سرهمبندی شده است. آیا حرف ارسطو نادرست بود وقتی گفت: «شادی معنا و مقصود زندگی است، هدف کلی و پایان حیات انسان است.» تصور میکنم ما باید به این نقل قول از یک زاویه متفاوت نگاه کنیم. زیرا زمانی که شما آن را میخوانید، فکر میکنید که شادی هدف اصلی در زندگی است. البته بنا بر این گفته ارسطو، تا حدی اینگونه هم هست، اما نه به معنای مطلق.
با این حال، در اینجا همچنان این سؤال باقی میماند که سرانجام چگونه باید شادی عمیق و اصیل و واقعی را به دست آورد؟ به نظرم شادی نمیتواند به خودی خود هدف باشد. بنابراین، به خودی خود چیزی نیست که قابل دستیابی باشد.
خوشبختی در مفید بودن است
به نظرم خوشبختی صرفاً یک محصول جانبی مفید بودن و سودمندی است. وقتی که من در مورد این مفهوم با دوستان، خانواده و همکارانم صحبت میکردم، همیشه برایم دشوار بوده که این ذهنیت را در قالب کلمات بیان کنم. اما اینجا سعی میکنم بگویم. غالب کارهایی که ما در زندگی انجام میدهیم، صرفاً یکسری کنش و واکنش و تجربیاتیاند که در زندگی بهدست میآوریم. فیالمثل، شما به تعطیلات میروید. سر کار میروید. خرید میروید. شام و نوشیدنی میخورید. ماشین میخرید. این چیزها قاعدتاً ما را خوشحال میکند، درست است. در عین حال، آنها مفید و سودمند نیستند. شما هیچ چیزی از خودتان خلق نمیکنید، بلکه فقط چیزی را مصرف کرده یا کاری را انجام میدهید که باعث شادی و رضایت یا ارضای شما میشود. از نظر من برداشت نادرست نکنید. من هم دوست دارم به تعطیلات یا گاهی اوقات به خرید بروم. با این حال، اگر بخواهم صادق باشم باید اذعان کنم اینها چیزهایی نیستند که معنای واقعی زندگی را به ارمغان بیاورند. وقتی واقعاً به حال دیگران مفید باشم، آن هنگام واقعاً و از ته دل خوشحالم. وقتی چیزی را که دیگران بتوانند استفاده کنند، خلق کنم. حتی زمانی که چیزی خلق کنم که خودم بتوانم از آن استفاده کنم، آن هنگام واقعاً و از ته دل خوشحالم.
برای مدتی طولانی برایم دشوار بود تفاوت مفهوم مفید بودن و شاد بودن در زندگی را توضیح بدهم. با این حال، از وقتی که مدتی پیش به جملهای نقل قول از «رالف والدو امرسون» برخوردم، بیان این مطلب برایم آسانتر شد. امرسون میگوید: «هدف زندگی خوشحال بودن نیست. هدف مفید بودن، عزتمند بودن و مهر و محبت داشتن است. زمانی به این هدف دست پیدا میکنید که میان زندگی کردن و خوب زندگی کردن تفاوت قائل شوید. مادامی که نسبت به آنچه در زندگی و با زندگی خود انجام میدهیم، هوشیار نباشیم، به این اهداف دست پیدا نمیکنیم.» این مسئله بهظاهر سخت و دشوار مینماید لیکن در عمل ساده است.
مفید بودن خیلی ساده است
برنامه شما چیست تا تفاوتی ایجاد کنید؟ آیا در طول زندگی خود کارها و اقدمات درخور و سودمندی انجام دادهاید؟ شما مجبور نیستید دنیا یا هر چیز دیگری را تغییر دهید. تنها کافی است تلاش کنید دنیا کمی بهتر از زمان قبل پا گذاشتنتان به این دنیا بشود. اگر نمیدانید چگونه این کار را انجام بدهید، اجازه میخواهم مثالها و پیشنهادهایی بسیار ساده را برای شما بازگو کنم:
• در کاری که در حیطه مسئولیت شما نیست به رئیستان کمک کنید.
• مادر یا پدر خود را به استخر یا سونا ببرید.
• عکسهای همسر خود را بهصورت یک گالری روی دیوار یا مقوا بچسبانید.
• مقالهای را درباره موارد و تجربیاتی که در زندگی یاد گرفتهاید، بنویسید.
• به خانم بارداری که یک بچه دوساله هم روی کالسکه دارد، کمک کنید.
• با دوستان خود تماس بگیرید و سؤال کنید آیا نیاز به کمکی از طرف شما دارند؟
• یک میز تحریر بسازید.
• کسب و کاری را شروع کنید. یک نفر را استخدام کنید و با او بهدرستی رفتار کنید.
اینها تنها برخی از کارهایی است که دوست دارم انجام بدهم. شما هم میتوانید برای انجام فعالیتهایی که به نظر خودتان سودمند و مفید است، برنامهریزی کنید. متوجه شدید که هیچ کدام کار شاق و پیچیدهای نبود. بنابراین، هنگامی که هر روز کارهای مفید کوچکی انجام بدهیم، آن کارهای کوچک روی هم جمع شده و به مرور به یک زندگی خوب اضافه میشوند و به آن معنا میدهند، زندگیای که برایمان مهم است و پوچ و بیهدف نیست.
یک مثال از مفید «محو ناشده»!
بهتازگی کتاب «محو ناشده» اثر «لارنس شامز» و «پیتر بارتون» را خواندم. این کتاب درباره زندگی «پیتر بارتون» مؤسس مجله «لیبرتی» بود که افکار خود درباره مرگ ناشی از سرطان را با خواننده به اشتراک گذارده است. این کتاب بسیار وزین و تأثیرگذار بوده و مطمئناً اشک را در چشمان مخاطب جاری میسازد. در این کتاب وی در مورد چگونگی و کیفیت زندگیاش و اینکه چگونه فهمید برای کمک به دیگران خلق و انتخاب شده است، مینویسد. او همچنین در آکادمی کسب و کار تحصیل کرد. «بارتون» در مورد داوطلبین همدوره خود در رشته مدیریت اجرایی میگفت: «حرف آخر اینکه این دوستان افراد بسیار هوشمندی هستند که واقعاً هرگز کاری انجام نمیدهند، هرگز چیز زیادی به جامعه اضافه نمیکنند و هیچ میراثی نیز پشت سر خود به جا نخواهند گذاشت. من این حقیقت بسیار تأسفبار را درک کردم، به این معنا که تواناییهای بالقوه به هدر رفته، همیشه مایه تأسف خواهند بود.»
ما میتوانیم این مطلب را در مورد خودمان هم بگوییم. شاید در مورد برخی از ما هم صدق کند. علاوه بر این، «بارتون» بعد از اینکه در دهه سوم زندگیاش به این حقیقت واقف شد، اقدام به تأسیس شرکتی کرد که بعدها او را به یک مولتی میلیاردر تبدیل کرد. شخص دیگری که همیشه تلاش میکند فردی مفید و منشأ خیر باشد «کیسی نایزتات» است. من در حال حاضر برنامههای او را مدت یک سال و نیم است که دنبال میکنم و هر بار که برنامه او را در یوتیوب تماشا میکنم، در حال انجام کار جدیدی است. او همچنین درباره اینکه چگونه همیشه دوست دارد کار جدیدی انجام دهد و خالق چیزی باشد، صحبت میکند.
مفید بودن یک نگرش است
مفید و سودمند بودن یک طرز تفکر است. علاوه بر این، مانند هر طرز تفکری، با یک تصمیم آغاز میشود. یک روز از خواب بیدار شدم و با خودم فکر کردم: «من برای این دنیا چه کار میکنم؟» پاسخ این بود: «هیچ کار.» همان روز شروع به نوشتن کردم. دیگران میتوانند کارهای دیگری انجام دهند؛ میتوانند نقاشی بکشند، محصولی را تولید کنند، به سالمندان کمک کنند یا هر کاری که احساس میکنند دوست دارند. خیلی نباید آن را سخت و جدی گرفت. خیلی نباید راجع به آن فکر کرد. فقط و فقط باید سعی کرد کاری که برای دیگران مفید است را انجام داد. هر چیز مفیدی. بیشک مفید بودن عمیقترین شادیها را نیز در پی خواهد داشت.
*نوشته: داریوس فورکس
برگرفته از سایت: medium. com با اندکی تغییر