سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: عشق حسی است که به معنای دوستداشتن شدید فرد یا چیزی است. همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد، اما محدودیت در فکر و عملکرد دارد. حتی میتواند در حوزههایی غیرقابل تصور ظهور کند. همچنین نوعی عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بیانتها برای دیگران است. این تعریف یا تأویل کلی از عشق بود، اما عشق را میتوان اینگونه هم تعریف کرد: قوهای است نامحسوس که به نظر من مرتبه کمال در دوستداشتن و محبت ورزیدن است. بسیاری از افراد جامعه دوستداشتن در حد زیاد را عشق تلقی میکنند و این اشتباه را مدام تکرار کرده و ضربههای زیادی از نظر روحی و عاطفی میخورند. قانون عجیب و جالبی است که ما میتوانیم همه را دوست داشته باشیم، البته با میزان و شدتهای مختلف، اما هیچ وقت نمیتوانیم در قبال همه افراد دور و برمان عاشق باشیم. آیا میدانید عاشق شدن یک فرایند شیمیایی هم هست؟ وقتی فردی عاشق میشود، مجموعهای از واکنشها در بدن او رخ میدهد. به عقیده کارشناسان این تغییر و تحولات شیمیایی تضمینکننده بقای گونه انسانهاست. نشانههای عاشق شدن، که شبیه بروز کردن علائم بیماریهاست، بهوضوح قابل شناسایی است؛ از عرق کردن دستها گرفته تا از بین رفتن اشتها و حس سرخوشی و همچنین سرخ شدن گونهها و تپش قلب. عشق مراحل مختلف دارد. شروع شدن هرکدام از این مراحل با ترشح مجموعهای از مواد شیمیایی همراه است که واکنشهای فیزیکی خاصی را سبب میشود. محققان مجموعهای از ترکیبات شیمیایی را شناسایی کردهاند که در هر کدام از این مراحل ترشح میشوند. مرحله جذب، حس وابستگی و دلبستگی و ابعادی، چون همدلی، صمیمیت، تمنای عاطفی و...
عشق دقیقاً در همه جای زندگی و در تمام سطوح مختلف قابل لمس است، اما نکته اینجاست چرا بسیاری از افراد نتوانستهاند به آن دست پیدا کنند. حتی گاهی این عدم دسترسی باعث شده است تا عدهای یک جا بنشینند و ضمن انکار عشق آن را به کتابها و قصهها نسبت داده و تکذیب کنند.
دوستداشتنی که به کمال رسیده است
وقتی کسی را نمیشناسیم و هیچ نوع برخوردی با او نداریم بالطبع در قبال وی احساسی هم نداریم؛ چراکه محرک و پاسخ یا کنش و واکنشی نداشتهایم. گاهی از سر اتفاقی ساده ارتباطی شکل میگیرد، دوستیای رقم میخورد، شناخت بهوجود میآید و پس از آن نسبت به فضایل اخلاقی و رفتارهای زیبای طرف مقابل علاقهمند میشویم. مثلاً از فعالیتهای زیبای یک هنرمند به اشتیاق آمده، علاقهمند هستیم در وی جستوجو کنیم چه چیز باعث این همه خلق زیبایی میشود، بعد کمکم شخصیت وی برای ما دوستداشتنی شده، خب بدیهی هم هست دوستمان را که خوب شناختهایم و علاقهمند به وی شدهایم دوست خواهیم داشت. اما نکته مهم و اساسی در این مبحث اینجاست که ما همه کسانی را که میشناسیم میتوانیم دوست داشته باشیم و در عناوین مختلف نیز به گونههای مختلف نشان بدهیم و ابراز کنیم؛ مثلاً رابطهای که با همکلاسی، همکار، همخدمتی و ... داریم یا رابطهای که با دوستان صمیمی یا خیلی صمیمیتر داریم. در این مثال کاملاً میزان دوستداشتنها متفاوت است و البته که ایرادی ندارد اگر ما اطرافیانمان را دوست بداریم. حتی در مناسبتهای مختلف یا حوادث گوناگون شاهد هستیم بهخاطر اینکه هموطن خود را دوست داریم به ابراز این دوستداشتنها میپردازیم. اما آنکه را دیدیم، شناختیم، محبت ورزیده، دوست داشتیم و در دوستداشتن تا حد کمال پیش رفتهایم را عشق میگویند. دقیقاً آنجایی که نتوانستیم بگوییم چه چیز در ما رشد کرده تا این حد از دوستداشتن ما را اقناع نکرده و دوست داریم فدای معشوقمان شویم، عشق رخ داده و ما عاشق شدهایم. نکتهای که در عشق مشهود است همین نامحسوس بودن آن است. اگر کسی را دوست داریم از همان ابتدا میتوانیم حداقل برای خودمان استدلالی بیاوریم که مثلاً من فلانی را دوست دارم، اما از یک جایی به بعد میرویم در وادی دل و آنجاست که میگویی فلانی هرچه تو را دوست دارم کم است خودم از خودم رضایت ندارم تا جایی که فدای تو شوم!
محبت در وجود ما از سرآغاز تا کنون بوده و هست و شاید مانند ادراکهای حسی باشد. حتی در کلام هم میگوییم حس انساندوستیاش گل کرده و دست فقرا را میگیرد... و شاید این حس بود که مقدمه همه احساس ما شد. وقتی مهربانی را، محبت را، دوستداشتن را، هنوز به دنیا نیامده بودیم درک میکردیم بعید نیست که در لحظه ظهور و حضورمان ما نیز چنین نکنیم. میخواهم بگویم نه اکتسابی است که شاید مؤثر هم باشد، نه وراثت دخیل است که شاید بیتأثیر هم نباشد، اصالت ما خدای مهربانی است که جهانیان را بر پایه عشق و مهربانی بنانهاد و از این خلقت بعید باد اگر سزای تو از من عشق نباشد...
همه چیز از شناخت بهوجود میآید
آیا میدانید دشمنان شما همان دوستان دیرین شما هستند که دوستیتان تبدیل به دشمنی شده است؟ آیا میدانید کسی را که نمیشناسید و تا از درونیات او باخبر نشدهاید و به قول معروف رمزگشایی نکردهاید، او دوست شما نشده و هنوز غریبه است؟ آیا میدانید غریبهها در مقابل شما کاملاً خنثی هستند؟ این یک قانون و منطق مبرهن است، با کسی که نمیشناسید: شراکت، دوستی، رفاقت، ازدواج و... نمیکنید. اگر کسی را تازه بشناسید که ایشان چه کسی است، بعد شخصیت و درونیات، منویات، علاقهمندیها و ... را شناختید، پس از آن یا با مطالعه علمی قبلی از شخصیتها یا با مطالعه جدید روی شخصیت مورد انتخابتان، اگر راه را درست رفته باشید این رابطه ممکن است به حد اعلای دوستداشتن و عشق و ازدواج ختم شود. تصور کنید اگر این شناخت بهخوبی بهوجود نیاید، تنفر، ظن بد نسبت به همه، تکذیب عشق، آن هم عشقی که اصلاً در کار نبوده است و حتی کینه و دشمنی نیز به همراه خواهد داشت. پس این شناخت است که به ما اجازه و امنیت خاطر میدهد تا عاشق شویم و ازدواج کنیم.
عشق یک معنویت و موهبت الهی است
هیچکدام از ما شاید آنقدرها مرد میدان نباشیم که جان خود را فدای پدر یا مادر یا فرزندمان کنیم، اما امان از لحظه معروف عشق در یک نگاه! امان از وقتی که میگویند: «وقتی دیدمش دلم لرزید، یه جوری شدم.» امان از وقتی که آرام و قرار نداریم، تا خبری از آنکه دوستش داریم به ما برسد. شده دست به هر کاری بزنیم تا او را ببینیم. جای بسی تعجب است که در دنیای ارتباطی امروز که شاید راحتتر بتوان نوشت «دوستت دارم» و این جمله را برای هر که دلت خواست در فضای مجازی ارسال کرد، عشق حیایی در دلمان میاندازد که حتی رویمان نمیشود نامش را بپرسیم. اصلاً اصالت و قداست حد اعلای دوستداشتن و عشق همین است. عشق که میان عاشق و معشوق رخ میدهد یک معنویت و یک موهبت الهی است. عشق در همه ما وجود داشته و دارد، فقط نیاز به درک صحیح دارد.
پیشنیازهای رشته عاشقی چیست؟
عاشق شدن و عاشقی کردن پیشنیازهایی دارد که تا آنها را پاس نکنیم به معنای درست عشق دست نمییابیم.
اول اینکه نگاهمان را عوض کنیم: در مقابل همه کسانی که نسبت به آنها تعلق خاطر داریم محبت روا داشته و آنها را دوست بداریم.
دوم اینکه دوستداشتنهایمان را بیمقدار و بدون توقع کنیم: وقتی کسی را دوست داریم از چیزهایی که باعث میشود رابطهمان را تیره و تار کند پرهیز کنیم.
سوم اینکه ازخودگذشتگی کار عاشقهاست: وقتی مرحله به مرحله دوستداشتنها را پیش رفتیم، وقتی بدون اینکه در قبال محبتهایمان از کسی توقعی کنیم پیش رفتیم، تازه ابتدای احوال عارفانه و شیدایی ماست. همواره افراد وقتی از منویات خود میگذرند و به طرف مقابل خود بیشتر فکر میکنند بزرگمنشی را در خود تقویت خواهند کرد، درست مانند کسی که از مرحله نوجوانی به جوانی رشد کرده و احساس بزرگی، آقایی و غروری جالب دارد. حالا همین مثال را در سطح وسیع و مقدس تصور کنید تا برایتان مسجل شود.
چهارم ارزشیابی دنیا در دید عاشقان فرق دارد: آنچه برای شخصیتهای عاشق ارزشمند است رسیدن به کمال از طریق سیر صعودی دوستداشتن و عشقی است که میان خود و یار خود دارند و همواره دراین راه، تمام زیباییها را که درک میکنند، مدیون ذات باری تعالی بوده، به شکرگذاری از وی میپردازند؛ و خلاصه جان کلام این است اگر طرف مقابل ما همسر ما شده است، اگر او انتخاب واپسین روزهای شیدایی ماست، اگر مهر او به دلمان افتاده و اکنون همسر و هماسرار ماست، اگر عشقی میان ما حاکم نیست جای تعجب دارد که یا همه آنچه رخ داده کذب بوده یا یک جای کار ایراد دارد؟! یعنی پیشنیازهای عشق را پاس نکردهایم.
عشق که باشد هیچ پایهای متزلزل نمیشود
اگر در بین همه زوجهای ایرانی که آوازه تاریخی عشقهای پاکشان در همه جای جهان الگو و اسطوره بوده و هست، همچنان عشق حاکم باشد هیچ خانوادهای متزلزل نمیشود، هیچ خانوادهای از هم گسسته نشده و این همه موجبات طلاق افزایش نمییابد.
میگویند تا کی عاشقی کنیم؟ مگر میشود نان خشک خورد و عاشق بود؟ مگر میشود نخورد! نداشت! نپوشید و نگشت و عاشق بود؟! اینها برای قصه و کتابهاست... میگوییم به مادرت نگاه کن و خانمی را از او یاد بگیر، پدرت را نگاه کن و عاشقی را از او یاد بگیر. اصلاً میدانی عشق چیست؟ شمایی که هنوز به دوستداشتن هم مردد هستید معیارتان برای زندگی و خوشبختی، با هم بودن نیست! شمایی که با هم بودن از همه چیز بینیازتان نمیکند! شمایی که برایتان فرق دارد با هم کجا بنشینید، چه بخورید، کجاها بروید! شما چرا با هم درآمیختهاید و وصال را پیشه کردید؟ برای شما ازدواج خوب که نیست ضرر هم دارد... زندگی زناشویی که با عشق شروع میشود چرا در طول زندگی بدون عشق شود؟ افزایش توقعات و خیالبافی برخی دختران و پسران درباره همسر و داشتن تصور اشتباه برای ساخت خانه و خانواده رؤیایی، تشکیل یا حتی حفظ زندگی را با سختی روبهرو میکند. وقتی در خانوادهها اصالت فراموش میشود جای تعجب نیست که سرما کانون عاطفیتان را در بر بگیرد. اینجا سؤالی مطرح است: آیا روزی که به خواستگاری رفتید اصل موضوع، همسرتان نبود؟ اصل موضوع با هم بودنی برای همیشه نبود؟ شما نبودید که میگفتید یک چادر میاندازیم زیرمان همان را رویمان؟! اصلاً چادر میزنیم در کوه، فقط تو مال من باش! گیریم که دوره زمانه عوض شده است، شما چطور؟ آیا دوستداشتنتان رنگ رخ باخته است؟ آیا همین که مثلاً ۱۲ سال است در کنار هم سالم و سرحال، خوش و خرم، با فرزندانی بهتر از برگ درخت زندگی میکنید کم است؟ حالا اگر کم و کسری هم هست به ثروت با هم بودنتان ببخشید...
نگذارید مشکلات شما را از محبت غافل کند. از قدیم هم گفتهاند دوست مرا یاد کند یک هله پوک. هدیه هرچند اندک و کمارزش حتی در حد یک دانه هِل پوک شده باشد، نشان میدهد به یاد دوست هستیم و به او علاقه داریم؛ چراکه مهم عطر و بوی هل یا همان دوستی است.
حالا هم همین است؛ از سر کار در حال رفتن به خانه هستید حتماً هرچند اندک، اما چیزی برای همسرتان بخرید و هر از چند گاهی با هدیهای او را شاد کنید. تهران هم که تا دلتان بخواهد پر شده است از چهارراههایی که مملو است از کودکان کار با حراج گل و اجناس ارزان. گاهی یک خرید از سر محبت میتواند چقدر آنها را خوشحال کند و این شادی را خدا نیز در خانهتان جبران خواهد کرد.
وقتی به یکدیگر محبت نکنید، وقتی عشق در بینتان نباشد، طبیعی است که میل به هم نداشته و کمکم گرمای موجود بین شما از بین رفته و خانوادهها دچار فروپاشی خواهند شد. نهایتاً سن ازدواج و دوام زندگیها پایین آمده و طلاق سرنوشت این عدم مدیریتهای عاطفی خواهد شد.
برای زندگی هرچه بهتر پیش از اینها باید مهارتهای مختلف ارتباطی و مهارتهای زندگی را بیاموزیم، اما چه این بایدها را بلد باشیم، یا به مرور فرابگیریم آنچه اولویت بیشتری دارد استمرار روابطی است که تبدیل به عشق واقعی بشود و بتواند محرکی برای پاسخ به خوبیها باشد.
* مددکار اجتماعی و مشاور خانواده