کد خبر: 1208560
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۴۰۲ - ۰۳:۲۰
گفتگو با پدر ۲ شهیده مراسم تشییع پیکر مطهر سردار حاج‌قاسم سلیمانی
شهادت سعادت می‌خواهد، من سعادت نداشتم و به فرموده شهید سلیمانی، باید شهید باشی تا شهید شوی. شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود. زینب و زهرا سعادت شهادت را داشتند چراکه در زندگی‌شان همچون شهدا بودند. به حجاب، به قرائت قرآن و به دعا و عمل به فرایض دینی و حتی مستحبات پایبند بودند
صغری خیل فرهنگ

جوان آنلاین: کلاس دوم راهنمایی بود که وارد بسیج شد و لباس رزم پوشید و بعد از گذراندن دوره‌های آموزشی راهی جبهه شد. رفت و چند سالی در جبهه حضوری فعال داشت. شرق کشور، مرز افغانستان، زاهدان و جبهه‌های جنوب خدمت کرد. کمی بعد وارد سپاه شد و نهایتاً بعد از ۳۶ سال خدمت به نظام و کشور بازنشسته شد. همه حضور او در میدان نبرد و منطقه برمی‌گشت به کانون خانواده، به همسری که تعهدش تربیت فرزندانی بود که در راه اسلام گام بردارند و دغدغه دین داشته باشند. الحق والانصاف که بانوی خانه‌اش سنگ‌تمام گذاشت. همه مجاهدت‌های محمد رشیدی‌طغرالجردی در روز‌های جهاد اگر چه به شهادت ختم نشد، اما خانه‌اش به نام دو شهیده مزین شد؛ شهیدان زهرا و زینب رشیدی‌طغرالجردی. درست در روز‌هایی که نه فقط ایران که دوستداران حاج‌قاسم در سراسر دنیا در غم و ماتم از دست دادنش بودند، زهرا و زینب خودشان را به صفوف تشییع‌کنندگان پیکرحاج‌قاسم رساندند، اما کسی نمی‌دانست آن روز و همراهی‌شان با پیکر شهدای مقاومت آخرین لحظات حضورشان در بین خانواده خواهد بود. زهرا و زینب در میان خیل تشییع‌کنندگان شهید سردار سلیمانی دچار حادثه شدند و مظلومانه به شهادت رسیدند. آن‌ها گوی سبقت را از پدرشان که سال‌ها در میدان رزم بود، ربودند. محمد رشیدی‌طغرالجردی که سال ۱۳۹۶ همسرش را از دست داده این روز‌ها که به سالروز شهادت دو فرزند شهیدش نزدیک‌تر می‌شود، بی‌تاب آنهاست. بعد از معرفی یکی از دوستان در کرمان با آقای رشیدی‌طغرالجردی آشنا می‌شوم و از حضور در جبهه و شهادت دردانه‌های خانه‌اش زهرا و زینب در ۱۷ دی ماه سال ۱۳۹۸ می‌پرسم. او این روز‌ها تا پاسی از شب در کنار مزار فرزندان شهیدش میزبان زائران مزار شهداست. متن پیش رو حاصل همکلامی ما با محمد رشیدی‌طغرالجردی است.


خبر شهادت حاج‌قاسم را چطور شنیدید؟ با شنیدن این خبر چه کردید؟
صبح ۱۳دی ماه سال۱۳۹۸ ما در شهرستان بودیم که متأسفانه و ناباورانه ساعت۴ بامداد از طریق یکی از دوستانم به واسطه پیام کوتاه خبر شهادت حاج‌قاسم سلیمانی را در فرودگاه عراق دریافت کردم. چند نفر از خانواده‌ام همراهم در شهرستان بودند و چند نفر هم در کرمان و زرند. وقتی خبر را به زهرا گفتم، اصلاً باورش نمی‌شد، با گریه و زاری من را قسم می‌داد و می‌گفت: بابا شوخی نکن. گفتم: دخترم تلویزیون را روشن کن ببین که راست می‌گویم. از ۱۳دی‌ماه تا ۱۷دی‌ماه سال۱۳۹۸ که پیکر مطهر شهید حاج‌قاسم کرمان رسید، اشک چشمان خانواده‌ام قطع نشد، مثل فرزندانی که پدر از دست باشند گریه و زاری می‌کردند. زهرا به من گفت: بابا بلند شو برویم دیوار‌های خانه را سیاه‌پوش کنیم. بچه‌ها در خانه را پارچه مشکی زدند و عزادار سید‌الشهدای مقاومت بودند.

شاید مرور آن روز برای شما دشوار باشد، اما می‌خواهیم از زبان خود شما حادثه‌ای را که به شهادت زهرا و زینب خانم منجر شد، بشنویم.
صبح ۱۷دی‌ماه که قرار بود پیکر مطهر سردار در کرمان تشییع شود، زینب و فرزند و شوهرش هم از زرند آمدند. حدود ساعت۵ صبح بعد از انجام فریضه نماز و صرف صبحانه همه خانواده با دو دستگاه خودرو به سمت میدان آزادی حرکت کردیم. حال و احوال بچه‌ها اصلاً خوب نبود. پسرم که بسیجی است برای خدمت در موکب گلزار شهدا زودتر از ما رفت. کالسکه محمدمهزیار پسر دخترم زینب آماده شد. صبح تقریباً سردی بود و محمد‌مهزیار هم خواب بود که او را با تجهیزات لازم و گرم‌کننده در کالسکه قرار دادیم. زینب خانم با چفیه‌ای که به تمثال رهبر معظم انقلاب بود و با بادکنک‌هایی که مزین به پرچم جمهوری اسلامی ایران بود، کالسکه را تزئین کرد و، چون تعدادمان زیاد بود با دو دستگاه خودروی سواری با نیت رضای خداوند به سمت مراسم حرکت کردیم. خورشید تازه طلوع کرده بود، چون خیلی شلوغ بود، خودرو‌ها را خیلی قبل از چهارراه خواجوی کرمان در یک کوچه پارک و پیاده دسته جمعی به سمت میدان آزادی حرکت کردیم. وقتی رسیدیم میدان آزادی، خیلی‌خیلی شلوغ بود، ما هم روبه‌روی خیابان استقلال مستقر شدیم. هنوز مراسم شروع نشده بود و جمعیت هم از همه طرف‌ها وارد آزادی می‌شد، حتی از سمت خیابان شهید بهشتی که قرار بود مسیر رفت تشییع باشد هم جمعیت وارد میدان آزادی می‌شد. ساعت از ۸ گذشته بود که مراسم شروع شد. بلندگو‌ها قطع و وصل می‌شد، تراکم جمعیت و همهمه جمعیت زیاد بود. به نظر می‌آمد کنترل از دست برگزارکنندگان خارج شده است و امکانات کنترلی هم بسیار محدود به نظر می‌رسید. بچه‌ها سخت دغدغه حجاب و محرم و نامحرم را داشتند و از طرفی هم من بسیار احساس خطر می‌کردم. به زینب جان و همسرش گفتم: شما، چون بچه کوچک در کالسکه دارید، خیلی خطرناک است، بروید با ماشین بیایید، مسجد صاحب‌الزمان (عج) همدیگر را می‌بینیم. سخنرانی آقای سردار سلامی تقریباً رو به پایان بود. هنوز زینب و همسرش در دید ما بودند که یک مرتبه برگشتند. گفتم: باباجان چرا برگشتید؟ گفت: ما نمی‌رویم، دوست داریم همراه شما باشیم. راضی به ماندن آن‌ها نشدم و با آن‌ها تند شدم و گفتم: باید بروید و خیلی شلوغ است و خطرناک، زینب دلش شکست و گریه کرد. خانواده به اتفاق دخالت کردند که زینب و خانواده‌اش بمانند. مراسم سخنرانی به پایان رسید و دستور حرکت دادند. ما هم به همراه جمعیت به سمت خیابان شهید بهشتی حرکت کردیم. درست در وسط خیابان شهید بهشتی بودیم و ازدحام جمعیت خیلی فشرده‌تر شده بود. از پل هوایی عابرپیاده ابتدای خیابان که گذشتیم، صدای همهمه جمعیت خیلی شدید شد. به دامادم امین گفتم: سریع بچه را از داخل کالسکه بردار، همین که بچه را برداشت و کالسکه را جمع کردیم. جمعیت عین دریا موج زد و مردی هم از بالای پل هوایی عابر به سطح خیابان پرت شد. دیگر ما چیزی متوجه نشدیم، میله‌هایی که جلوی کوچه شماره یک کوچه معروف به ۳۸ بسته شده بود، شکستند و ما ناخواسته به سمت کوچه کشیده شدیم...

گویا زینب خانم فرزند اول شما بود. کمی از ایشان بگویید.
زینب متولد چهارم تیرماه سال ۱۳۶۶ خانوک زرند بود. او اولین فرزند خانواده‌ام بود. شهیده حاجیه زینب جزو دانش‌آموزان ممتاز در دوران راهنمایی و دبیرستان بود. این شهیده عزیز مقطع کارشناسی را در دانشگاه شهید باهنر کرمان در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی و کارشناسی ارشد را هم در دانشگاه علوم تحقیقات شهرستان سیرجان در رشته حقوق جزا سپری کرد.

شهیده زینب رشیدی‌طغرالجردی متأهل بود؟
دخترم سال۱۳۹۵ در حرم امام رضا (ع) عقد کرد و حدود شش ماه بعد در شهرستان زرند مراسم عروسی‌شان برگزار شد. حاصل این ازدواج نیز یک فرزند پسر به نام محمدمهزیار است که در زمان شهادت مادرش ۱۸ماه داشت. آخرین وعده‌ای که محمدمهزیار از شیر مادرش متنعم شد، حدود نیم‌ساعت قبل از شهادتش بود.

چطور فرزندی برای شما بود؟ کمی از خلقیات ایشان روایت کنید.
زینب جان بیش از دو سال در فرمانداری شهرستان بم به عنوان کارمند دفتر سیاسی مشغول کار بود که به فرمانداری شهرستان زرند منتقل شد و در ادارات سیاسی- امنیتی و بازرسی فرمانداری شهرستان زرند تا زمان شهادت مشغول کار بود. او دختری مهربان، باگذشت و باوجدان بود. همکارانش او را کارمندی وظیفه‌شناس، خوش‌اخلاق با ارباب رجوع و همکاران و با وجدان کاری بالا می‌شناسند. دخترم مقید به انجام فرایض دینی و ترک محرمات به خصوص نماز اول وقت بود. زینبم زمان شهادت ۳۲سال داشت.

زهرا خانم زمان شهادت چند سال داشت؟
دخترم زهرا متولد ۲۸ فروردین ماه سال ۱۳۷۵ کرمان بود. او آخرین دخترم خانه بود. زهرا بسیار دختری مهربان و از اوان کودکی شیرین‌زبان بود و به واسطه اینکه آخرین و کوچک‌ترین دخترم بود، مونس مادر و دردانه پدر بود. به خاطر شرایط شغلی‌ام در مقاطع مختلف به فواصل زیاد در خانه نبودم، از این رو او مونس مادرش شده بود. وقتی هم که از سرکار به خانه می‌آمدم، دور من می‌گشت. متأسفانه همسرم هشتم دی ماه سال۱۳۹۶ به دلیل بیماری به رحمت الهی پیوست. بعد از آن وابستگی عمیقی بین ما ایجاد شده بود. او به معنای واقعی مهربان و غمخوار من شده بود.
به یاد شمع رویت، همچنان پروانه می‌سوزم
تو رفتی، من به جایت، اندرین کاشانه می‌سوزم
گهی آیم کنار قبر تو، با دیده گریان
گهی از مهربانی‌های تو، در خانه می‌سوزم
زهرا به انجام فرایض دینی و ترک محرمات مقید بود، به حجاب اهمیت زیادی می‌داد و از غیبت‌کردن بسیار دوری می‌کرد. صبح روز تشییع پیکر شهید حاج‌قاسم سلیمانی و صبح روز شهادتش در میدان آزادی و در میان آن همه جمعیت دغدغه حجاب و محرم و نامحرم را داشت. این شهیده به قرائت زیارت عاشورا بسیار وابسته بود. زهرا به معنای واقعی یک فرد انقلابی و ولایی بود. او نسبت به مسائل انقلاب اسلامی بسیار حساس و پیگیر بود. همچون خواهر شهیدش زینب رهرو بلاقید حضرت آقا بود و وحدت بین آحاد مردم را برای پیشبرد این نظام مقدس که حاصل خون مقدس و مطهر هزاران شهید است، لازم می‌دانستند. دخترم زهرا در سال۱۳۹۵ در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته کارشناسی کشاورزی دانشگاه ولی‌عصر (عج) شهرستان رفسنجان قبول شد. حدود دو سال در این دانشگاه مشغول تحصیل شد، اما به دلیل اینکه به رشته کشاورزی علاقه نداشت، از ادامه تحصیل انصراف داد و مجدداً در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته کارشناسی علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان پذیرفته شد و تا زمان شهادت دانشجوی ترم چهارم آن دانشگاه بود. زهرا در زمان شهادت ۲۳سال داشت.

اگر مایلید کمی از خودتان بگویید. چند سال داشتید که وارد میدان جهاد شدید؟
تقریباً از اواسط سال۱۳۶۰ و زمانی که در کلاس دوم راهنمایی در خانوک زرند تحصیل می‌کردم، وارد دوره‌های آموزشی بسیج در پادگان قدس کرمان شدم و در این پادگان دوره‌های مقدماتی و تکمیلی بسیج را حدود سه ماه برای اعزام به جبهه آموزش دیدم و تقریباً در آبان ماه سال۱۳۶۰ برای اولین مرتبه به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدم. بعد از برگشت از جبهه اول به عنوان نیروی بسیج ویژه عضو بسیج کرمان شدم که در زمان نیاز و زمان عملیات به جبهه اعزام می‌شدیم و در زمان پدافند به کرمان برمی‌گشتیم و مأموریت‌های دیگر را انجام می‌دادیم. اوایل حضورم در جبهه مجرد بودم. مادرم خدا رحمتش کند، مشوق اصلی من برای حضور در بسیج، سپاه و جبهه بود. اگر روزی برای استراحت به خانوک می‌آمدم و ماندنم چند روز طول می‌کشید، با من دعوا می‌کرد و می‌گفت: بچه‌های مردم در جبهه دارند با جان‌شان بازی می‌کنند، تو اینجا در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌گردی! گاهی با مادرم شوخی می‌کردم و می‌گفتم: مادر خسته شده‌ام، دیگر نمی‌روم بسیج! سهم خودم را رفته‌ام. سخت ناراحت می‌شد. خدا رحمتش کند، بعد هم که متأهل شدم، چه در زمان جنگ و بعد از جنگ همسرم همراه من بود. در مأموریت‌ها و سختی‌هایی که داشتم، مرا همراهی می‌کرد و مشکل آنچنانی اصلاً در زندگی و کارم نداشتم. حدوداً بیش از سه سال بعد در دل همین نیروی ویژه یک مأموریت سه ماهه نیز با دوستان به زاهدان داشتم و در نقاط مرزی ایران و افغانستان بودم. مرز تا حدود زیادی ناامن شده بود. من در جبهه در رسته‌های مختلفی خدمت کردم. رسته‌های مخابرات، آرپی‌جی‌زن، کمک تیربارچی و تیربارچی و در نهایت به عنوان تک‌تیر‌انداز خدمت می‌کردم. در هر مقطعی از حضورمان در جبهه و اعزام‌هایی که به منطقه داشتم، با تعدادی از دوستان جدید رفیق می‌شدم که بسیاری از این افراد شهید می‌شدند. در جنگ امورات به صورت همکاری و همیاری با یکدیگر انجام می‌گرفت. مثلاً تیربارچی، بی‌سیم‌چی، آرپی‌جی‌زن و به خصوص گروه‌های امدادی نیاز به کمکی و همیاری یکدیگر داشتند. شهر خانوک حدود ۶۰شهید تقدیم این نظام مقدس کرده است که می‌توانم به جرئت بگویم با قریب به اتفاق آن‌ها دوست یا هم کلاس و هم‌سن و سال بودم یا هم بازی. بعد از سه سال که عضو بسیج ویژه بودم، امورات استخدام در سپاه را انجام دادم و در اواخر سال۱۳۶۳ به عنوان پاسدار وارد دوره‌های آموزشی سپاه شدم و سپس به عنوان یک سرباز کوچک در این نظام مقدس بیش از ۳۶سال خدمت کردم و در حال حاضر پدر دو شهیده از شهدای مراسم تشییع پیکر مطهر سردارحاج‌قاسم سلیمانی در کرمان به نام‌های شهیده حاجیه زینب و شهیده زهرا رشیدی‌طغرالجردی هستم.

خاطراتی از آن روز‌ها و از همراهی با همرزمان‌تان برای‌مان روایت کنید.
در سال۶۰ برای اولین مرتبه همراه شهید اکبر حسن‌پور و سایر دوستان به جبهه اعزام شدیم. من با ایشان همسایه و دوست صمیمی بودم. در جبهه کرخه‌نور سه کمک بی‌سیم‌چی از بچه‌های خانوک به نام‌های حسن منصوری، سیدمحمدعلی اسدی و شهید اکبر حسن‌پور داشتم که شهید اکبر حسن‌پور در اثر اصابت ترکش گلوله توپ به سر و دستش در دی ماه سال۱۳۶۰ به درجه رفیع شهادت نائل شد. خیلی زیاد دلتنگ رفقای شهدایی‌ام می‌شوم، به خصوص شهدایی که همشهری یا خیلی باهم دوست صمیمی بودیم. مثلاً شهید اکبر حسن‌پور، شهدای عرب‌نژاد، شهدای اسدی، شهدای مهدوی و شهید زادخوش که خیلی پسر مهربان و شوخی بود، یادش بخیر. شهید علی ادهمی که باهم عقد اخوت بسته و برادر غدیری بودیم. بین بسیجی‌ها آن زمان رسم بود که در روز عید غدیر باهم پیمان اخوت و برادری می‌بستیم.

بچه‌ها گوی سبقت رادر شهادت از شما ربودند و عاقبت‌بخیر شدند.
بله، واقعاً همینطور است. به قول فرمایش شهید حاج‌قاسم سلیمانی سال‌ها به دنبال شهادت دویدم. این شهادت عظیم نصیبم نشد، حتی در کنار دو فرزندم به زمین و در میان جمعیت افتادم و بیش از یک ساعت زیر ازدحام جمعیت بودم. شهادت سعادت می‌خواهد، من سعادت نداشتم و به فرموده شهید سلیمانی، باید شهید باشی تا شهید شوی. شهادت نصیب هر کسی نمی‌شود. زینب و زهرا سعادت شهادت را داشتند چراکه در زندگی‌شان همچون شهدا بودند. به حجاب، به قرائت قرآن و به دعا و عمل به فرایض دینی و حتی مستحبات پایبند بودند. بچه‌ها از همان ابتدا به خاطر شرایط شغلی با نبودن‌های ما کنار آمده بودند. زینب خانم عاشق خاطرات من از جبهه و جهاد بود. می‌نشست تا من برایش روایت کنم؛ روایت‌هایی که گاه اشک‌هایش را درمی‌آورد. زهرا هم همینطور. بچه‌ها ارادت خاصی به شهدا داشتند.

گویا این روز‌ها به واسطه سالروز چهارمین سال شهادت حاج‌قاسم و حضور حداکثری زائران در کرمان شما هم میزبان زائران شهدا هستید؟
در سالگرد سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی و سالروز شهادت ۶۱شهید مظلوم روز تشییع سردار سلیمانی که در ۱۷دی ماه سال ۱۳۹۸ به درجه رفیع شهادت نائل شده‌اند، استان کرمان ما حال و هوای دیگری به خود گرفته است و به فراخور این اتفاق عظیم استان کرمان میزبان مردم عزیز کشور و زائران عزیز سردار شهید حاج‌قاسم و سردار شهید حاج حسین‌پور جعفری همرزم سردار و همراهان شهیدشان است. در گلزار شهدای کرمان موکب‌ها کار خود را آغاز و از زائران پذیرایی کردند. خانواده شهدای تشییع نیز اقدام به برپایی موکب در گلزار شهدای کرمان کردند. دانشجویان دانشگاه‌های فرهنگی سراسر کشور هم در قالب اردو‌های فرهنگی و کاروان راهیان نور فرهنگی میهمان استان کرمان و شهر خانوک شدند که در مجموع هشت اردو در هشت روز برگزار شد. امسال سومین سالی است که این کاروان‌های راهیان نور فرهنگی برای زیارت قریب ۶۰شهید شهر خانوک راه‌اندازی شده است و هر سال از سال پیش برنامه‌ها پربار‌تر می‌شود و استقبال بهتری صورت می‌گیرد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار