در یک نگاه تاریخی، نسل دهه۶۰ در بستری زیست کردند که کودکان بعد از انقلاب به شمار میروند، اینها جامعهای را تجربه کردند که سالها درگیر جنگ بود، این قشر نرخ باروری بالای جامعه را پشت سر گذاشتند، در مدارس دو یا چند شیفتی درس خواندند، در کنکورهای سخت قبول شدند و به دانشگاه رفتند و حتی در ورود به بازار کار هم با مشکل روبهرو بودند.
من احساس میکنم دختران دهه۶۰ از نگاه اجتماع به جامعه میآیند، یعنی در واقع از آن اندیشه عامگرایانه و ارزشهای اجتماعی به سمت فردگرایی میروند. در یک جاهایی این فردگرایی مفید و خوب است، اینها را به عرصه اجتماع و به سرکار میبرد و در عرصه اجتماعی خوب کار میکنند و مفید هستند، ولی همین که دختر قرار است کارشناسی ارشد یا دکترا بخواند و سرکار برود و اجتهاد پیدا کند، همین مسئله او را درگیر پارادوکسی میکند که شانس ازدواج را از دست میدهد.
شاید بیشترین دغدغهای که این نسل داشت، برخورداری از تحصیلات بالا و کسب منزلت اجتماعی بود و پس از آن به دنبال اشتغال برای استقلال مالی بودند، بنابراین سومین دغدغه آنها ازدواج و تشکیل خانواده بود.
از سوی دیگر بیشتر خانوادهها و جامعه به دختران فشار میآورند که درس بخوانند، اما نکته این است که دوست ندارند دختران سر کار بروند، زیرا در بحث اشتغال اینها باید هم نقش همسری و هم نقش مادری را بازی کنند.
دختران دهه۶۰ که ازدواج میکنند، به طور معناداری سواد آنها و سن آنها در جاهایی از پسران بیشتر است. در حال حاضر دختری که تحصیلات بالایی دارد و با پسری که تحصیلات پایینی دارد، ازدواج کرده است.
بسیاری از مشکلات جوانان ما متأثر از مدرنیته است، بسیاری از کشورها توانستهاند از این موضوع در راستای منافع خود استفاده کنند و به تعبیری میتوان گفت که مدرنیته همانند چرخندهای است که همه چیز را میچرخاند. تنها شدن و سبک زندگی تجرد زیستی یکی از فاکتورهایی است که دختران دهه۶۰ تجربه میکنند.
حمایت اجتماعی خانوادهها در تجرد زیستی دختران مهم است، افزایش سن ازدواج وکاهش تمایل به ازدواج که بخشی به ترس از ازدواج و آمادهنبودن برای تشکیل خانواده بازمیگردد از جمله این مشکلات است.