کد خبر: 494690
تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
گفت‌وگوي «جوان» با رئيس دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي دانشگاه الزهرا(س) درباره راه‌هاي بومي‌سازي علوم‌انساني براي رسيدن به سبك اسلامي زندگي
رضا پورعلوي

خبرنگار روزنامه جوان درباره مسائل مرتبط با علوم انساني و طريقه تقويت زندگي به سبك اسلامي در ايران با يكي از اساتيد دانشگاه گفت‌وگو كرده است. دكتر سعيد رضايي شريف آبادي، دانشيار گروه علم اطلاعات و دانش شناسي دانشگاه الزهرا (س) است كه از ديماه ۱۳۹۰ رياست دانشكده علوم تربيتي و روانشناسي دانشگاه الزهرا (س) را نيز برعهده گرفته است. وي همچنين سردبير فصلنامه‌هاي علمي – پژوهشي مطالعات ملي كتابداري و سازماندهي اطلاعات و نيز گنجينه اسناد است كه هر دو نشريه توسط سازمان اسناد و كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران منتشر مي‌شود. دكتر رضايي از سال ۸۹ رئيس انجمن علم اطلاعات و دانش‌شناسي ايران است كه يكي از ۲۵۰ انجمن علمي كشور به شمار مي‌آيد و زير نظر كميسيون انجمن‌هاي علمي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري مجوز فعاليت دارد.

داشته‌ها و يافته‌هاي ما در حوزه علوم انساني چيست؟ چرا آنچه را به دست آورده‌ايم رضايتبخش نبوده؟ مشكل ما كجاست؟ و راه حل چيست؟ 

به طور كلي علوم را به دو گروه تقسيم مي‌كنند. علومي كه به طبيعت و به آنچه به دنياي مادي برمي‌گردد و علومي كه موضوعيت آن ماوراءالطبيعه است و در وهله اول به خود خالق برمي‌گردد و به مخلوقات چنين خالقي و به خود انسان كه احسن الخالقين است. شايد اگر قرار باشد به حقيقتي برسيم در علوم مادي و اشيا و اجسام، كار آسان‌تر باشد و با تجهيزات و آزمايشگاه‌هاي مجهز، به نوآوري‌ها و اختراعات فراواني دست يابيم و اگر با ديدگاه پوزيتيويستي و مادي‌گرايانه به جهان نگاه كنيم همه هستي همين است كه برايمان ملموس و قابل اندازه‌گيري و آزمايش است. اما آن بخشي از هستي كه بسيار پيچيده است و هر جزء آن قابل تفسير و اعمال نظر است و به سختي مي‌شود به حقيقت آن پي برد، علومي است كه با ماوراء الطبيعه سر و كار دارد و صحبت از خالق هستي و مخلوق او يعني انسان مي‌كند. 

زماني بود كه مسلمانان ايراني در هر دوي اين علوم يعني علوم طبيعي (مادي) و علوم انساني (ماوراءالطبيعه) در جهان پيشتاز بودند. در علوم طبيعي دانشمنداني مانند جابر بن حيان، محمد بن موسي خوارزمي، محمد بن زكرياي رازي، ابونصر فارابي و خواجه نصيرالدين طوسي چهره‌هاي شاخص علمي بين‌المللي بودند و در علوم انساني و به ويژه فلسفه و الهيات و شعر و ادب بزرگاني همچون عطار و مولانا و شمس و حافظ و سعدي و ناصر خسرو و ملاصدرا و امام محمد غزالي حرف اول را در دنيا مي‌زدند. 

اما وقتي جلوتر مي‌آييم به خصوص در يكي دو قرن اخير، به دنيايي مي‌رسيم كه متأسفانه مسلمانان غفلت كرده‌اند و دانشمندان مادي‌گرا آمدند و هم در حوزه‌هاي علوم مادي كار كردند و موفقيت‌هاي خود را به رخ جهانيان كشاندند و هم در حوزه‌هاي علوم انساني و اجتماعي نظريه‌پردازي كردند. اين اتفاق در جامعه‌شناسي، روانشناسي، علوم تربيتي اقتصاد يا حوزه‌هاي علمي ديگر همچون علم اطلاعات و دانش‌شناسي و ساير حوزه‌ها افتاد و ما شديم مصرف‌كننده محصولات فكري غربي‌هاي ماديگرا كه بر اين اساس دچار نوعي رخوت و ركود علمي شديم. اينها حتي در موضوع عرفان هم كار كردند و به عرفان‌هاي ساختگي و پوشالي پر و بال دادند و كساني مروج آن شدند كه اعتقادي به خدا و معاد نداشتند و متأسفانه هواداران و مريدان زيادي هم دور خود جمع كردند. در اين دوره شاهد اين هستيم كه حتي كساني كه ما فرستاديم به خارج و به كشورهاي به اصطلاح پيشرفته، دچار نوعي شيفتگي در برابر القائات غربي‌ها شدند و وقتي اين افراد برگشتند تحصيلكرده‌هايي بودند كه دچار نوعي شيفتگي در برابر نظريه‌هاي مادي‌گرايانه شدند و به عنوان مدرس در دانشگاه‌هاي داخل كشور تنها مروج نظريه‌ها و برداشت‌هاي غربي از مباحثي شدند كه ريشه آنها در فرهنگ اسلامي ما به نحو شايسته‌تري وجود داشت. به عنوان مثال، ما وقتي ‌خواستيم بحث روانشناسي بكنيم فقط آمديم به نظريه پردازي روانشناسان غربي اكتفا كرديم، وقتي خواستيم از اقتصاد صحبت كنيم كاري به ديدگاه‌هاي اسلامي نداشتيم، نام‌هاي بزرگ را تنها نام‌هايي ديديم كه در غرب شهرت پيدا كردند. نيامديم به ديدگاه‌هاي علماي اسلامي توجهي بكنيم، شايد افراد اندكي بودند كه ما به آنها اعتنا كرديم در بعضي از رشته‌هاي خاص؛ به عنوان مثال در فلسفه به آرا و عقايد ملاصدرا توجه كرديم و هرگز نيامديم در بحث اقتصاد ببينيم كه در اقتصادي كه ما از آن صحبت مي‌كنيم چه تفاوتي دارد با اقتصادي كه غربي‌ها صحبت مي‌كنند. وقتي از بانكداري و ربا صحبت مي‌كنيم، راه‌حل‌هاي پيشنهادي علماي اسلامي چيست؟ 

ما وقتي كه يك چنين راهي را طي كرديم طبيعي است كه با پيروزي انقلاب اسلامي در كشور، يكي از اولين مطالبات بنيانگذار آن و مردم، انقلاب فرهنگي و بومي‌سازي علوم و اسلامي كردن محيط علم‌اندوزي يعني دانشگاه‌هاست. هم امام خميني(ره) بر اين نكته تأكيد داشتند و هم مقام معظم رهبري. امام(ره) دانشگاه را كارخانه انسان‌سازي ‌مي‌دانستند و معتقد بودند تزكيه بر تعلم تقدم دارد. واقعيتش اين است كه انسان بدون تزكيه، حتي در به كارگيري علوم مادي و تجربي هم به خطا مي‌رود. بنابراين، عرض بنده اين است كه وقتي بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و مقام معظم رهبري بر اهميت علوم انساني و بومي شدن آن تأكيد كرده‌اند و حساسيت جامعه را نسبت به علوم انساني برمي‌انگيزند و اكنون رهبر معظم انقلاب به درستي بر تغيير و اصلاح سبك زندگي بر اساس علوم انساني منطبق با اسلام تأكيد دارند، بايد برنامه منسجمي در شناخت علوم انساني داشته باشيم. بايد بدانيم كه اين شناخت حياتي است زيرا كه سعادت دنيوي و اخروي ما به اين بستگي دارد كه خود را به درستي بشناسيم و به خالق خود معرفت داشته باشيم و بدانيم كه سعادت واقعي و عاقبت نيك در چه مسيري به دست مي‌آيد. انقلاب فرهنگي به دنبال اسلامي كردن دانشگاه‌ها از اين منظر است.

دليل جذابيت فرهنگ غربي ـ كه از نظر ما قابل قبول نيست و به دنبال آزادي مطلق است و به انسان نگاه مادي و حقيرانه‌اي دارد ـ بين مردم و بخش قابل توجهي از نخبگان و صاحبنظران و استادان چيست؟ 

اتفاقي كه افتاده در چند قرن اخير اين بوده كه غربي‌ها آمده‌اند و روش‌هاي پژوهشي خود را در حوزه‌هاي مادي و غيرمادي و انساني گسترش داده‌اند و هدايت سكان پژوهش و توليد علم را به دست گرفته‌اند.‌اي كاش ما هم مي‌آمديم و از ابزار پژوهشي كه در حوزه‌هاي مختلف توليد شده به نحو شايسته استفاده مي‌كرديم و پژوهش‌هايي مي‌كرديم كه بر مبناي اعتقادات و يافته‌هاي غني خودمان شكل گرفته بود تا مي‌توانستيم در مقابل آن نوع علوم توليد شده توسط غربي‌ها قد علم كنيم و حرف تازه‌اي داشته باشيم. اگر اين كار را كرده بوديم الان در كلاس‌هاي درسمان صحبت از اين نبود كه فلاني اين مطلب را گفته يا در فلان موضوع نوآوري داشته. گاهي هم آنچنان در اين كار افراط مي‌كنيم كه تمام اين افراد مورد استنادمان، همه نظريه‌پردازاني هستند كه بيگانه يا غربي به حساب مي‌آيند. گويا خودمان هيچ حرفي براي گفتن نداريم. بنابراين بنده بر اين باورم كه اگر ما بياييم روش‌هايي كه آنها در پژوهش و توليد علم استفاده مي‌كنند را تركيب كنيم با آن سنت آموزشي كه از ديرباز در حوزه‌هاي علميه خودمان داشته‌ايم، يعني عميق خواندن يك مطلب، انديشه كردن و فهميدن دقيق آن، متوجه خواهيم شد كه چقدر حرف تازه در علم داريم. آن‌موقع دچار خودشيفتگي نسبت به غرب و آراء و افكار غير الهي آنها نخواهيم شد. ما بايد سنت تفكر انتقادي و مباحثه كردن را در فضاي آموزشي حاكم كنيم. غربي‌ها امروز صحبت از تفكر انتقادي مي‌كنند و در كلاس درس با هم مباحثه مي‌كنند، همان فضاي مباحثه‌اي كه قدمتي هزارساله در حوزه‌هاي علميه ما دارد. 

اگر ما هم به اين سنت حسنه برگرديم و در مباحث علمي دنبال چرايي‌ها برويم مي‌توانيم افرادي را پرورش دهيم كه صاحب نظر باشند و به جاي آنكه مرعوب نظرات تثبيت شده ديگران باشند از خود نظريه و حرف تازه به جاي بگذارند. واقعيت اين است كه اگر آن علوم انساني كه بر مبناي تفكر مادي شكل گرفته مي‌توانست كيمياي سعادت را به ارمغان بياورد يا دنياي توسعه يافته مادي جوابگوي نيازهاي انسان امروز بود، آمار خودكشي و ناهنجاري‌هاي خانوادگي و اجتماعي در كشورهاي توسعه يافته بايد به صفر مي‌رسيد. حال آنكه چنين نيست و اين آمار روز به روز در كشورهاي غربي در حال افزايش است. بنابراين ما بايد به فكر خودمان باشيم، ما بايد علم و فناوري را بر مبناي اعتقادات ديني خودمان توليد كنيم و به خدمت بگيريم. ما بايد در حوزه علوم انساني، توليد علمي بكنيم كه خداوند محور همه كائنات باشد و انسان مخلوق برگزيده خداي لايزال باشد.

براي رسيدن به اين مرحله چه گام‌هايي را بايد برداريم؟ به نظر شما آيا برخي از روش‌هايي كه تاكنون در مسير آموزش و پرورش به كار گرفته‌ايم ما را به اشتباه انداخته است؟ 

شايد يكي از گام‌هاي اوليه‌اي كه بايد در بازگشت به مسير اصلي برداريم تأكيد بيشتر بر وحدت حوزه و دانشگاه است. به نظرم مهم‌ترين فايده‌اي كه وحدت حوزه و دانشگاه دارد بازنگري در سنت آموزش دانشگاهي است كه تا حد زيادي يك‌سويه شده و از استاد به دانشجو منتقل مي‌شود. در حالي كه در حوزه‌هاي علميه، تعامل و بحث و جدل علمي وجود دارد همان چيزي كه امروزه غربي‌ها به رخ ما مي‌كشند و از آموزش دو سويه و تفكر انتقادي و توفان فكري به عنوان ابداعات خودشان ياد مي‌كنند. بله من فكر مي‌كنم ما مسير را اشتباه رفته‌ايم و اكنون حسرت نوع آموزشي را مي‌خوريم كه در غرب وجود دارد در حالي كه اين سنت، سنت مدارس و حوزه‌هاي علميه ما در قرن سوم و چهارم هجري بوده كه قرن‌ها بعد ديگران آن را در دانشگاه‌هاي خود به كار گرفته‌اند و خودمان از آن غافل شده‌ايم. ما امروز انتقادمان به آموزش رسمي كشور در مدارس، دبيرستان‌ها و دانشگاه‌ها اين است كه ما آموزش يكسويه داريم، آموزش توصيفي داريم. آموزشي كه از معلم و استاد به سمت دانش‌آموز يا دانشجو به صورت يك طرفه در جريان است و مسير برگشت ندارد، اما وقتي مي‌رويم در فضاي آموزشي كشورهاي غربي مي‌بينيم كه اين فضا، فضاي دو سويه است. در آنجا يك كودك پيش دبستاني برمي‌گردد در مباحث كلاسي مشاركت فعال مي‌كند و به معلمش مي‌گويد كه من اينجوري فكر مي‌كنم. . . يا مي‌گويد به نظر من اين موضوع اينجوري است كه. . . تصور مي‌كنم كه بايد اين طور باشد و با نظر شما مخالفم. اين كودك خردسال را وقتي در كتابخانه مهد كودك مي‌بيني و سؤال مي‌كني كه اينجا چه مي‌كني؟ مي‌گويد آمده‌ام كه روي پروژه كلاسي كار كنم. اينها يعني چه؟ يعني اينكه آنها مشاركت در بحث‌هاي كلاسي، انجام كارهاي تحقيقاتي و استفاده از منابع كتابخانه‌اي را از همان كودكي به بچه ياد مي‌دهند و عنصر تفكر انتقادي در وجود كودك را نهادينه مي‌كنند.
تفكر انتقادي يعني اينكه آقاي استاد، آقاي معلم، خانم معلم اين صحبتي كه كرديد را من قبول ندارم. اين فضا با فضاي كلاس دانشگاهي كه يك ساعت و نيم صحبت مي‌كني و هيچكس جز استاد حرفي نمي‌زند و سؤالي ندارد متفاوت است. 

البته اين را بايد از من مدرس هم سؤال كرد كه چقدر اجازه مي‌دهيم آن كودك ما، دانش‌آموز دبيرستاني‌ ما، دانشجوي ما در مقابل ما ابراز وجود كند؟ مهد كودك و دبستان و دبيرستان و دانشگاه مقطع كارشناسي پيشكش، چقدر تأسف‌آور است كه هنوز گاهي شاهد جزوه گفتن استاد در دوره‌هاي تحصيلات تكميلي هستيم و بعدش هم بر مبناي همان جزوه و مطالب كهنه سؤال طرح مي‌كنيم و بعدش هم نمره مي‌دهيم و دانشجو فار‌غ‌التحصيل مي‌شود و با علم سطحي خود وارد جامعه مي‌شود. شكي نيست كه اين فضا ما را به فضاي تفكر و فضايي كه در آن يك نظريه‌اي خلق شود نمي‌رساند. به هر حال همانگونه كه قبلاً هم اشاره كرده‌ام با نزديك شدن حوزه و دانشگاه اميد آن مي‌رود كه فضاي يك‌سويه آموزش دانشگاهي به فضايي دو سويه، پرطراوت و توليد كننده علم تبديل شود.
البته فكر مي‌كنم در حوزه هم بايد اين تفكر عوض شود كه تنها علوم خاصي بايد در آنجا تدريس شود. يعني حوزه‌هاي علميه بايد نزديك شوند به ساير علوم و يك محدوده مشخصي را براي تعليم و تربيت افراد قائل نشوند. چه خوب است اگر حوزه‌هاي علميه هم به مباحثي همچون پزشكي، روانشناسي، علم ارتباطات و شبكه‌هاي اطلاعاتي و ساير موضوعات روز ورود بيشتري داشته باشند. هم دانشگاه‌ها بايد سنت آموزشي حوزه‌هاي علميه را در دانشگاه‌هاي ما پياده‌سازي كنند و هم حوزه‌هاي علميه بايد وارد حوزه‌هاي علمي گوناگون شوند.

آيا مي‌توان براي رابطه بيشتر حوزه و دانشگاه و انتقال تجارب، به فكر مثلاً ساختمان آموزشي مشترك حوزه و دانشگاه بود؟ چنين چيزي مي‌تواند در اسلامي كردن علوم انساني تأثيرگذار باشد يا خير؟ 

قبل از هر چيز باور و اعتقاد به اين معنا كه حوزه و دانشگاه مي‌توانند خدمات متقابل و همكاري‌هاي مؤثري داشته باشند بايد به‌وجود آيد كه متأسفانه الان چنين فضايي به وجود نيامده است. به طور مثال ما در دانشگاه‌ها شاهد هستيم كه آقايان روحانيون و مدرسين حوزه علميه مي‌آيند و درس خودشان را مي‌دهند و مي‌روند. يعني هيچ تعاملي بين حوزوي‌ها و دانشگاهيان براي اسلامي كردن دانشگاه‌ها به‌وجود نيامده. براي يك درس خاص مثلاً ‌اخلاق اسلامي يا انديشه اسلامي مي‌آيند، تدريس مي‌كنند و مي‌روند و كاري به مسائل ديگر دانشگاه ندارند و بعضي از آقايان دانشگاهي هم به حوزه‌هاي علميه مي‌روند و بعضي از دروس را تدريس مي‌كنند. اما اين استاد دانشگاهي ما فقط به عنوان يك فرد رفته در حوزه تدريس كرده و برگشته و آن مدرس حوزه علميه هم همين طور. هيچ اتفاق خاص ديگري هم نيفتاده يعني اينكه نه حوزه‌هاي علميه ما آن حال و هواي دانشگاهي را پيدا كرده‌اند و نه دانشگاه‌هاي ما متأثر از حال و هواي حوزه‌هاي علميه شده‌اند. در حالي كه وحدت حوزه و دانشگاه بايد تعليم و تربيت در اين دو نهاد را به هم نزديك كند. اگر اتفاق بيفتد ما مي‌توانيم حرف از وحدت حوزه و دانشگاه بزنيم و الا شعاري داده‌ايم و بعد هم فراموش كرده‌ايم و دلخوشيم به ثبت يك روز در تقويم كشوري به نام وحدت حوزه و دانشگاه.

اين وحدت چقدر مي‌تواند براي ترويج علوم انساني و ايجاد گرايش‌هاي مثبت در جامعه جهت اصلاح سبك زندگي مؤثر باشد و تا چه حد مي‌تواند در جايگاه عمومي خودش مفيد باشد؟ آيا فايده‌اي دارد؟ 

عرض من هم از آن فضايي كه گفتم بايد ايجاد شود همين است. اگر ما بتوانيم فضاي طلبگي حوزه را در دانشگاه ايجاد كنيم كسي كه در علوم رياضي ما دارد تربيت مي‌شود، در شيمي، فيزيك، صنايع يا مهندسي يا رشته‌هاي ديگر، بايد هم از نظر آموزشي با آن نظام دو سويه و نظام تفكر انتقادي تربيت ‌شود و هم از نظر اعتقادي و تربيت شخصي دست به خودسازي و تزكيه نفس بزند. يعني ما اگر نگاه كنيم به زندگي يك طلبه بايد قبل از هر چيز يك طلبه نفس خود را تزكيه كند. امام خميني(ره) معتقد بودند تزكيه بر تعليم تقدم دارد. ايشان مي‌فرمودند: «اگر در يك قلب تربيت شده علم وارد بشود، عطرش عالَم را مي‌گيرد. و اگر در يك قلب تربيت نشده يا فاسد بريزد. . . اين، فاسد مي‌كند عالَم را» اگر ما اين تزكيه نفس را به تربيت شدگان دانشگاهيمان القا كنيم آن وقت است كه در توليد و در به كار بردن علم و در توليد فناوري‌هاي برگرفته از علم كم‌فروشي نمي‌كنيم و متعهدانه عمل مي‌كنيم. اين مطلب تنها منحصر به علوم انساني نمي‌شود. اين سال‌هاي اخير مردم ما با زندگي دانشمندان و شهداي هسته‌اي كشورمان آشنا شده‌اند و متوجه اين موضوع شده‌اند كه همه اين افراد در كنار دستيابي به علم هسته‌اي به جهاد با نفس هم پرداخته‌اند. اگر تربيت اسلامي را در محيط‌هاي آموزشي خود گسترش دهيم آن وقت ما شاهد آن خواهيم بود كه جامعه تربيت شده علمي داريم كه تمام تلاش خودشان را مي‌كنند براي اينكه يك جامعه و كشوري بسازند كه آن كشور علاوه بر رفاه مادي، سعادت اخروي را هم تضمين كند. آن موقع تنها به دنبال رفاه مادي نيستيم و سبك زندگي ما با زندگي غربي‌ها و دنياپرستان متقاوت خواهد بود. 

اگر ما در كشورهاي غربي يا حتي شرقي تابع سبك زندگي غربي مانند ژاپن و شاهد ناهنجاري‌هاي فراوان، خودكشي و طلاق و بريدن از خانواده از سنين پايين هستيم دليلش اين است كه همه چيز را خلاصه كرده‌ايم در رفاه مادي. اگر جامعه ما بخواهد همان مسير را برود ۳۰ يا ۵۰ سال ديگر مي‌رسد به آن رفاه مادي امروز غربي‌ها و بعدش چه مي‌شود؟ مي‌رسد به همين پوچگرايي كه الان غرب رسيده است و متأسفانه بالا رفتن طلاق در جامعه ما نشانه بدي از اين دنباله روي است. در حالي كه گم شده غرب توجه به بعد خدايي و معنوي انسان است و چون خدا را كنار گذاشته و در عمل وجود خداوند را انكار كرده دچار سردرگمي شده است. بعد هم كه متوجه كمبود معنويت و اثرات سوء آن در جامعه شده رفته سراغ عرفان‌هاي ساختگي، رفته دنبال انسان‌هايي كه خودشان گرفتار نفس خودشان هستند. ما بايد بهوش باشيم، هم به دنبال رفاه مادي و آسايش دنيوي باشيم و هم سعادت اخروي و زندگي خداپسندانه را الگوي خود قرار دهيم و اين مهم اتفاق نخواهد افتاد مگر آنكه حوزه و دانشگاه ما دست به دست هم بدهند و تعليم و تربيت جامعه ما رنگ و بوي خدايي بگيرد.

در پايان اگر مطلبي هست، بفرماييد. 

ضمن تشكر از شما كه چنين فرصتي را در اختيار بنده گذاشتيد مي‌خواهم بر اين نكته تأكيد كنم كه اسلامي كردن دانشگاه‌ها و علوم انساني نيازمند عزم ملي و باور و اعتقاد قلبي بر اين مهم است. خوشبختانه امروزه زمينه‌هاي اين مطلب فراهم شده است. تأكيد و سفارش مقام معظم رهبري درباره اصلاح سبك زندگي و ضرورت نگاه اسلامي و مبنا قرار دادن قرآن در بازنگري علوم انساني و همچنين وجود كرسي‌هاي نظريه‌پردازي و آزاد‌انديشي زمينه‌هاي لازم براي برداشتن گام اساسي در اين راه را فراهم كرده است كه اميدوارم هر چه زودتر اين اتفاق بيفتد. موفق باشيد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار