از ميان همين سه قسمتي كه پخش شده است، ميتوان به علائم رمزگانهاي كه گروهكها در خانههاي تيمي استفاده ميكردند، اشارهكرد مثل آويزان كردن شال روي بند رخت يا تخليه خانه تيمي به صورت موقت كه توجه به اين جزئيات در «پروانه» دقيقتر و محسوستر حس ميشود و موفقيتآميز ادامه دارد.
نكته جالب درباره يكي از جزئياتي كه مورد توجه سامان قرار گرفته، مسئله سيانور همراه داشتن اعضاي گروهكها براي خودكشيهاي آني هنگام دستگيري است كه در اين مجموعه خوب دراماتيزه شده است. در واقع نويسنده و كارگردان اين اثر كوشيده با استفاده از جزئيات اينچنيني براي هر يك كاركرد داستاني بتراشد.
سامان در تجربه تازهاش تصاوير شسته رفته و كنترلشدهتري را به نمايش ميگذارد. او از لحاظ فضاسازي تكنيكال در بسياري از سكانسها نورپردازي را به شكلي كاملاً هدفمند و حساب شده انجام ميدهد و با توجه به آنونسي كه از كار پخش شده، به نظر ميرسد هرچه جلوتر برويم، اين امتياز خود را بيشتر نشان ميدهد و هدفمندانهتر خواهد شد. از طرفي منطق استفاده از منابع نوراني در بسياري از سكانسها كاملاً مشخص است.
به اين ترتيب كه منابع نوري در بسياري از سكانسهاي سريال، يعني اينكه زمان رخدادها در شب باشد يا روز، در سريال «پروانه» ازمنطق دراماتيك برخوردار است. بسياري از وقايع سريال كه در شب ميگذرد، امكان رخداد آن در روز وجود ندارد و سناريو به گونهاي زمان بندي شده كه نميتوان زمان رخدادها را جابهجا كرد، در حالي كه در اكثر سريالهاي ايراني امكان چنين چيزي وجود دارد.
جليل سامان نه تنها از نظر تصويري و ايجاد حس و حال دهه ۵۰ موفق بوده بلكه از نظر صوتي هم موفق عمل كرده است. ما در سريال جابهجا ترانههاي معروف دهه ۵۰ را ميشنويم كه كاركرد تزئيني ندارند و هدفمند انتخاب شدهاند.
اگر به مفهوم اين ترانهها دقت كنيم، درمييابيم كه مفهوم آن با آنچه در صحنه در حال رخ دادن است، هماهنگي دارد و بن مايه داستاني سريال را تقويت ميكند.
نشريات دهه ۵۰ يا پوستر فيلمهاي اين دهه نيز به خوبي و بجا در اين سريال استفاده شده و به فضاسازي كمك كرده است. دوربين نيز برخلاف روال معمول در تلويزيون و سينما به صورت گل درشت از نشانههاي تصويري استفاده نكرده و به عنوان مثال روي جلد يك مجله، تمام قاب دوربين را پر نميكند، بلكه در گوشهاي ديده ميشود تا بيننده از زمان وقوع داستان مطلع شود.
ترانه تيتراژ پاياني سريال با صداي ماني رهنما نيز يكي ديگر از نكات قابل توجه «پروانه» است. سامان اين تجربه را در سريال قبلي خود داشت و از ترانهاي براي تيتراژ استفاده كرده بود كه وصف حال شخصيتهاي ماجرا بود. در پروانه نيز اين اتفاق تكرار شده است. اينكه او براي موسيقي و ترانه بهاي زيادي قائل شده، آن را دست كم نگرفته و به عنوان يك عنصر ساختاري از آن بهره برده، جاي تقدير دارد. در حالي كه در برخي آثار ترانههاي تيتراژ جنبه تزئيني و كاركرد باري به هر جهت دارند.
جاي سريالهايي مثل «ارمغان تاريكي» و «پروانه» در رسانه ملي خالي است؛ سريالهايي كه به ابعاد دروني و فردي سياست بپردازند، آن را دراماتيزه كنند و جنبههاي ناخوانده يا كمتر كشف شده از زندگي گروهكها را به نمايش بگذارند.
«پروانه» كار پر زحمتي بوده و فضاسازي خوبي داشته است. به تصوير كشيدن دهه ۵۰ كار دشواري است كه نميتوان منكر زحمات سازندگان سريال در اين رابطه شد و حتي هرقدر ضعف و نقص در اين سريال وجود داشته باشد، كار به خاطر حرف و پيامي كه در بردارد و داستانهايي كه ميگويد جاي تقدير است. «پروانه» بخشي از تاريخ ورق نخورده ايران را به تصوير ميكشد و حمايت مالي و اقتصادي از آثاري اينچنيني حياتي است. بنابراين چه بهتر كه به جاي يك «پروانه» در سال، ما ۲۰ «پروانه» در طول سال در شبكههاي مختلف تلويزيون داشته باشيم.