کد خبر: 782557
تاریخ انتشار: ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۳
نظري بر سير تاريخي تعاملات دكتر محمد‌مصدق با پهلوي اول و دوم
65 سال پيش در چنين روزهايي، دكتر محمد مصدق در پي رويارويي تاريخي ملت ايران و به ويژه اقليت مجلس شانزدهم با استعمار انگلستان و عوامل داخلي آن، بر صندلي صدارت تكيه زد.
عبدالله شكري
65خود را مرهون الطاف شاهانه مي‌دانم!  سال پيش در چنين روزهايي، دكتر محمد مصدق در پي رويارويي تاريخي ملت ايران و به ويژه اقليت مجلس شانزدهم با استعمار انگلستان و عوامل داخلي آن، بر صندلي صدارت تكيه زد. كاركرد وي از آغازين روزهاي نخست وزيري تا پايان آن، از جنبه‌هاي گوناگون در خور بررسي است كه بي‌شك در اين ميان، بازخواني «سير تعاملات وي با پهلوي اول و دوم» در زمره اين محورهاست. مقالي كه پيش‌روي داريد، اين جنبه از كاركرد وي را مرور كرده است.
   ***
دكتر محمد مصدق نخست‌وزير سال‌هاي 1330 تا 1332 (هشتم ارديبهشت سال 1330 تا صبح بيست‌و‌پنجم مرداد سال 1332) در بيشتر نطق‌‌ها و نوشته‌هايش خود را مظلوم دوران سلطنت رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوي مي‌داند. براي بررسي اين موضوع كه آيا واقعاً دكتر مصدق در آن دوران مظلوم واقع شده يا مظلوم‌نمايي مي‌كرده‌، برخي از نوشته‌هاي ايشان را كه به اين مسئله مربوط مي‌شود مرور مي‌كنيم.
 
مصدق قبل از به قدرت رسيدن رضاخان
يك مورد از مصاديق صميميت ميان رضاخان و دكتر مصدق مربوط به زماني است كه «ميرپنج» وزير جنگ و «پيشوا» وزير خارجه دولت مشيرالدوله بوده است. دكتر مصدق در صفحه 166 «خاطرات و تألمات» مي‌نويسد: «در اين دولت كماكان سردار سپه وزير جنگ بود و در جلسات وزيران مرتباً شركت مي‌كرد و با من تماس مي‌گرفت و ميانه سرد پس از مراجعت من از تبريز به گرمي مبدل شده بود و هر وقت زودتر مي‌آمد، در گوشه اتاق با من صحبت مي‌كرد. روزي هم كه از درشكه افتادم اولين كسي كه از من عيادت كرد، او بود. با اين حال چيزي از عمر دولت نگذشت كه شهرت يافت. وزير جنگ مي‌خواهد دولت را تشكيل دهد و يكي از وعاظ هم در يكي از مجالس روضه گفته بود: كشوري كه مشيرالدوله رئيس دولت آن و مصدق‌السلطنه وزير خارجه آن باشد، چطور مي‌تواند در مقابل كفار از ما دفاع كند و اين نوع كلام هر جا عده‌اي جمع مي‌شدند گفته مي‌شد...»
 
مصدق و «به قدرت رسيدن رضاخان»
در سال 1304 كه موضوع تغيير سلطنت پيش آمد، دكتر مصدق با تغيير سلطنت مخالفت كرد و گفت اين امر فوريت ندارد و از طرفي بايد به‌جاي مجلس شوراي ملي مجلس مؤسسان متصدي كار باشد. در اين مخالفت چند نفر، از جمله مدرس، حسين علاء و دو سه نفر ديگر با ايشان همكلام شدند. در جلسه رأي‌گيري مخالفان و ممتنعان و ساير كساني كه به دليل مريضي، گرفتاري يا هر علت ديگري شركت نكردند، جمعاً 22 نفر و كساني كه به سلطنت رضاشاه رأي دادند 80 نفر بودند.
دكتر مصدق ضمن تعريف‌هاي زيادي از رضاخان، امنيت آن روز كشور را به رضاخان نسبت داد و در جلسه نهم آبان سال 1304 مجلس شوراي ملي ضمن مخالفت با تغيير سلطنت گفت‌:‌«اما نسبت به رضاخان پهلوي عقيده‌مند هستم و ارادت دارم و هر موقع آنچه به ايشان عرض كردم در خير و صلاح مملكت بود و خودشان هم عرايضم را تصديق فرموده‌اند. نه اينكه در حضور من فرموده باشند، بلكه به اشخاصي كه با ايشان خيلي مربوط بوده فرموده‌اند. ايشان مقامي دارند كه از من و امثال من هيچ ملاحظه ندارند. اگر فرمايشي در غيابم بخواهند بفرمايند در حضورم هم ممكن است بفرمايند. اما اينكه ايشان خدماتي به مملكت كرده‌اند گمان نمي‌كنم بر احدي پوشيده باشد. وضعيت اين مملكت طوري بود كه همه مي‌دانيم اگر كسي مي‌خواست مسافرت كند، اطمينان نداشت يا اگر كسي مالك بود امنيت نداشت و اگر دهي داشت بايد چند تفنگچي داشت تا بتواند محصولش را حفظ كند، ولي ايشان از وقتي زمام امور را در دست گرفتند خدماتي به مملكت كردند كه گمان نمي‌كنم بر كسي پوشيده باشد(1) و البته بنده براي حفظ خودم، خانه، كسان و خويشانم مشتاق و مايل هستم شخصي رئيس‌الوزرا، رضاخان پهلوي نام در اين مملكت باشد. براي اينكه آدمي هستم كه در اين مملكت امنيت و آسايش مي‌خواهم و در حقيقت از پرتو وجود ايشان در اين دو سه سال چيزهايي را داشته‌ايم و اوقاتمان صرف خير عمومي و منافع عامه شده است و هيچ‌وقت در چيزهاي خصوصي وارد نشده‌ايم. بحمدالله از بركت وجود ايشان خيالمان راحت است و مي‌خواهيم يك كار اساسي كنيم» مصدق در ادامه اين نطق، به مستندات خود در غير قابل قبول بودن رسيدن رضاخان به سلطنت اشاره كرده است.
 
حيات سياسي مصدق در دوران رضاخان
دكتر مصدق در مجلس ششم جلسه 157، 25 مهر سال 1306 هنگامي كه راجع به قرارداد گمرك و شيلات سخن مي‌گفت چنين اظهار داشت:‌«اجازه بفرماييد، يكي از علاقه‌مندي‌هاي بنده به عصر پهلوي اين بود كه ايشان در مسائل سياست خارجي و بين‌المللي هميشه ملاحظه داشتند. همه مي‌دانند ايشان همه‌وقت ملاحظات داشتند كه حقوق ايران يك‌ذره به خارجي داده نشود. حالا بنده عقيده دارم آقايان كه واقعاً به اين اصل معتقدند نخواهند كاري كنند كه برخلاف جريان و عادت اتفاقي بيفتد.» در زمان سلطنت رضاشاه دكتر مصدق در سال 1305 به عنوان نماينده مجلس از تهران انتخاب شد، ولي از سال 1307 كه دوره آن مجلس پايان يافت به احمدآباد، يكي از دهات شخصي‌اش رفت و در آنجا ساكن شد و در هيچ‌جا صحبتي از اينكه چرا ديگر به تهران نيامد و در سياست دخالت نكرد نشده است. به‌طوري كه در نامه‌هايش ديديم براي ماندن در احمدآباد اجباري در كار نبود و فقط مي‌توان گفت ميل نداشت در سياست دخالت كند.

از سال 1307 تا سال 1322 كه دكتر مصدق در احمدآباد زندگي مي‌كرد و در صفحه 292 «خاطرات و تألمات» مي‌گويد:‌«من در آن سال‌ها در ده زندگي مي‌كردم و براي اينكه گرفتار نشوم با كسي معاشرت نمي‌كردم. با اين حال يكي از روزها دل به دريا زدم و خدمت ايشان [حسن پيرنيا مشيرالدوله] رسيدم.»  با اين حال در سال 1319 گرفتاري‌اي براي ايشان پيش آمد كه توسط نيروي انتظامي دستگير شد و پس از سه روز يا به روايتي 11 روز زنداني به شهر بيرجند تبعيد شد و حدود شش ماه در تبعيد به سر برد. در مورد علت اين گرفتاري فقط يك مطلب در صفحه 338 «خاطرات و تألمات» ديدم كه دكتر مصدق از قول شاه مي‌نويسد: «پدرم مصدق را به اتهام همكاري با يك دولت خارجي و توطئه عليه دولت ايران توقيف كرد. نمي‌دانم در فكر او چه مي‌گذشت كه مخالفان خود را به همكاري با انگليسي‌ها متهم مي‌كرد.» دكتر مصدق به مسئله همكاري با يك دولت خارجي جواب نمي‌دهد، ولي در مورد متهم كردن مخالفان خود در صفحه 339 «خاطرات و تألمات» به اين ضرب‌المثل بسنده كرد كه «جا دارد عرض كنم كافر همه را به كيش خود پندارد.»  حق اين است كه متهم كردن مخالفان در مورد هر دو نفر شاه و مصدق، صدق مي‌كرد.

بعد از حدود شش ماه كه از تبعيد دكتر مصدق به بيرجند مي‌گذشت محمدرضا پهلوي كه در آن زمان وليعهد بود بنا به درخواست مسيو پرن سوئيسي كه با شاهنشاه از زمان تحصيلاتش در آن كشور سابقه داشت و اين مطلب در صفحه‌هاي 187 و 188 «خاطرات و تألمات» قيد شده است، نزد پدرش وساطت كرد و دكتر مصدق دو‌باره به احمدآباد رفت.
 
مصدق و قبول نخست‌وزيري در دوران سلطنت محمدرضا پهلوي
بي‌نياز از تذكار است كه دكتر مصدق در پي مبارزات بي‌امان ملت پس از شهريور 20 و بر اثر آن، درسال 1330 به نخست‌وزيري رسيد. وي در صفحه 178 «خاطرات و تألمات» از سال 1323 وارد سال 1330 مي‌شود! و مي‌نويسد:‌«يكي از نمايندگاني كه چند روز قبل از كشته شدن رزم‌آرا نخست‌وزير به خانه من آمده بود و مرا از طرف شاهنشاه براي تصدي اين مقام دعوت كرده بود و هيچ تصور نمي‌كرد براي قبول كار حاضر باشم، اسمي از من برد كه بلاتأمل موافقت كردم و اين پيشامد سبب شد نمايندگان از محظور به در آيند و همه بالاتفاق كف بزنند و به من تبريك بگويند. دكتر مصدق به صراحت مي‌گويد يكي از نمايندگان، جمال امامي از طرف شاه مرا دعوت كرد تا نخست‌وزيري را بپذيرم و نيز مي‌گويد شاه به تقاضا‌يم حكم نخست‌وزيري را يك روز به تأخير انداخت» ولي در صفحه 256 «خاطرات و تألمات» مي‌نويسد:‌«دو چيز سبب شد دربار با نخست‌وزيري‌ام موافقت نكند. مخالفتم در دوره پنجم تقنينيه با ماده واحده و... موافقتم هم روي اين نظر بود كه طرح نمايندگان راجع به ملي شدن صنعت نفت از بين نرود و در مجلس تصويب شود. چنانچه سيد‌ضياء طباطبايي نخست‌وزير مي‌شد ديگر مجلسي باقي نمي‌گذاشت تا بتوانم موضوع را تعقيب كنم... چنانچه شخص ديگري هم متصدي اين مقام مي‌شد باز نمي‌توانستم صنعت نفت را ملي كنم.» (2) اينكه دكتر مصدق مي‌نويسد نخست‌وزيري را از اين جهت قبول كردم كه طرح نمايندگان راجع به ملي شدن صنعت نفت از بين نرود، گويا ايشان فراموش كرده بودند اصل ملي شدن صنعت نفت 40 روز قبل از نخست‌وزيري ايشان و در زمان علاء تصويب شده بود و قانون نحوه اجراي ملي شدن صنعت نفت هم قبلاً در كميسيون نفت مجلس كه خود ايشان رئيس آن بودند تصويب شده بود و با جوّي كه آن روزها توسط فدائيان اسلام و ساير مبارزان به وجود آمده بود و با كشته شدن هژير و رزم‌آرا، ديگر نه سيد‌ضياءالدين مي‌توانست نخست‌وزير شود و نه نمايندگان جرئت داشتند در جلسه علني مجلس اين قانون را تصويب نكنند. ضمن اينكه شاه هم با نخست‌وزيري سيد‌ضياء مخالف بود.

در كتاب «مصدق در پيشگاه تاريخ» نوشته محمود طلوعي، صفحات 177 به بعد، نكات جالبي در اين باره آمده است:‌«واقعيت امر اين است كه موضوع شرفيابي سيد‌ضياء به حضور شاه و خطر روي كار آمدن او را، خود جمال امامي به اطلاع مصدق رساند و به وي هشدار داد اگر نخست‌وزيري را نپذيرد، بايد خطرات و عواقب زمامداري سيد‌ضياء را به جان بخرد.» (3) جمال امامي قبلاً نمايندگان طرفدار دربار را در مجلس كه اكثريت مجلس را تشكيل مي‌دادند در جريان گذاشت و تمايل شاه را به نخست‌وزيري دكتر مصدق به اطلاع آنها رساند. به همين دليل دكتر مصدق با اطمينان خاطر تقاضاي اخذ رأي مخفي براي نخست‌وزيري خود را از نمايندگان كرد و با رأي اكثريت قاطع نمايندگان به نخست‌وزيري انتخاب شد.
 
در مجلس چهاردهم براي شاهنشاه قسم ياد كردم!
دكتر مصدق زحمات اقليت دوره پانزدهم را كه مانع از تصويب قرارداد نفت در زمان رزم‌آرا شدند و همچنين مبارزات مردم را ناديده مي‌گيرد و با اينكه قبل از روي كار آمدن ايشان نفت ملي شده بود، همه را به حساب خود مي‌گذارد! دكتر مصدق در سال 1322 به عنوان نماينده مردم تهران در مجلس شوراي ملي انتخاب شد و در دوره پانزدهم و شانزدهم با جمعي از دوستانش، در دربار شاهنشاهي براي گرفتن تضمين آزادي انتخابات متحصن شد كه در دوره پانزدهم براي وي موفقيتي پيش نيامد، ولي در دوره شانزدهم در انتخابات تهران پيروز شد و به اتفاق جمعي از كساني كه بعدها مؤسسان جبهه ملي خوانده شدند، به مجلس راه يافت و بعد از ملاقات جمعي از رهبران جبهه ملي از جمله مكي، دكتر شايگان، دكتر بقايي و دكتر فاطمي به نمايندگي از طرف دكتر مصدق با نواب صفوي و ارائه تحليلي از وضعيت سياسي كشور كه نتيجه كلي آنها اين بود كه خطر اصلي امروز شخص رزم‌آراست و اوست كه قصد دارد ايران را به انگلستان بفروشد، موافقت او براي از ميان برداشتن رزم آرا را جلب كرد. در روز شانزدهم اسفند سال 1329، حاجيعلي رزم‌آرا توسط خليل طهماسبي از اعضاي فدائيان اسلام كشته مي‌شود. بعد از رزم‌آرا حسين علاء نخست‌وزير مي‌شود كه حكومتش بيش از 50 روز دوام نمي‌آورد و روز هشتم ارديبهشت مجلس به دكتر مصدق رأي تمايل مي‌دهد و عصر همان روز وي به حضور شاهنشاه شرفياب مي‌شود. مصدق حتي در دوره استعفا، رابطه مثبت خود با شاه را حفظ كرده بود. در صفحه 187 كتاب «خاطرات و تألمات» آمده است:‌«توضيح آنكه روز 26 تير كه استعفاي خود را به پيشگاه شاهانه دادم قبل از اينكه از حضورشان مرخص شوم، فرمودند به من قول بدهيد اگر اتفاقي روي داد با من همراهي كنيد كه بلاتأمل عرض كردم در مجلس پنجم براي اعليحضرت شاه فقيد قسم ياد نكردم، ولي در مجلس چهاردهم براي شاهنشاه قسم ياد كردم و خود را مرهون الطاف شاهانه مي‌دانم!»
 
دكتر مصدق و ارسال قرآن امضا شده براي شاه پس از 30 تير31!
دكتر مصدق در صفحه 340 «خاطرات و تألمات» مي‌نويسد:‌«تقصيراتم فقط اين بود كه شاه در زمان تصدي‌ام مثل يك شاه مشروطه در اين مملكت سلطنت مي‌كردند و در اين مدت بنا به اطلاعاتم سوء استفاده‌اي هم نفرمودند» و در روز بيست‌و‌سوم اسفند سال 1331 گفت: «من نه‌تنها طرفدار سلطنت مشروطه هستم، بلكه طرفدار جدي محمدرضاشاه پهلوي هستم!»(4)در اول مرداد سال 1331 دو روز پس از قيام ملي 30 تير قرآني را امضا كرد و براي شاه فرستاد مبني بر اينكه هرگز به او خيانت نخواهد كرد و با اينكه در جريان 30 تير عده زيادي در تهران و شهرستان‌ها كشته شدند تا دكتر مصدق فرماندهي كل قوا را داشته باشد، ولي ايشان در همان ابتداي كار از شاه خواست سه نفر را معرفي كنند كه وي در كارهاي مربوط به وزارت جنگ با آنها مشورت كند كه شاه هم سپهبد آق‌اولي، سپهبد نقدي و سرلشكر بهارمست را معرفي كرد. (5) دكتر مصدق هنگامي كه در امريكا بود، تلگرافي مبني بر تشكر از شاه به مناسبت كمك‌هايي كه در مسئله نفت كرده بود، فرستاد:‌ «پيشگاه اعليحضرت همايوني شاهنشاهي ـ تهران دستخط تلگرافي ذات مبارك شرف وصول بخشيد و بيش از آنچه تصور شود موجب سرافرازي و تشكر شد. از خداوند سلامتي و طول عمر و موفقيت روزافزون اعليحضرت همايون شاهنشاهي را همواره آرزو كرده‌ام و عرض مي‌كنم هر موفقيتي در هر جا و هر مورد تحصيل شده مرهون توجهات و عنايت ذات اقدس ملوكانه است كه همه وقت دولت را تقويت و رهبري فرموده‌اند، به‌طوري كه به وسيله جناب وزير دربار به عرض مبارك رسيده است روز دوشنبه را در فيلادلفيا و صبح سه‌شنبه به واشنگتن مي‌رود و جريان را از همان‌جا به پيشگاه مبارك معروض خواهد داشت. اجازه مي‌طلبد يك بار ديگر از عنايت و توجهات خاصه شاهنشاه جوان‌بخت خود عرض سپاسگزاري كند. دكتر مصدق»(6)

اينها گفته‌هاي دكتر مصدق است، ولي همانطور كه بيشتر نزديكان و به‌خصوص مشاور هميشگي ايشان، دكتر سنجابي در كتاب خود اشاره كرده‌اند، هيچ‌كس حتي نزديك‌ترين كسان از عقايد باطني ايشان اطلاع نداشتند و رفتار و گفتارش درباره شاه كاملاً متضاد بود.
 
دكتر مصدق و «راه ميانبر»
دكتر مصدق روز هجدهم تير ماه جمعي از نمايندگان جبهه ملي را به بهانه مذاكره راجع به رأي عدم تمايل مجلس سنا به حضور پذيرفت، ولي در واقع مي‌خواست مسئله اختيارات را با آنان در ميان بگذارد كه عصر همان روز از قول بعضي از نمايندگان موضوع در جرايد انتشار يافت. روز بيست‌و‌دوم تير ماه ايشان آن را در جلسه خصوصي مجلس مطرح كردند كه تا روز بيست و پنجم جلسات خصوصي مجلس نتوانست روي آن نظر بدهد و به توافق برسد. (7) به همين دليل دكتر مصدق نقش ديگري بازي كرد و راه ميانبري را رفت. به اين ترتيب كه عصر روز بيست‌و‌پنجم تير به حضور شاه شرفياب شد و تقاضاي وزارت جنگ و اختيارات فرماندهي كل قوا را كرد. اين تقاضا مورد موافقت شاه قرار نگرفت و دكتر مصدق هم به احمدآباد رفت و استعفاي خود را براي شاه فرستاد. مجلس هم احمد قوام را با اكثريت آرا به نخست‌وزيري برگزيد. در روزهاي 27 و 28 تير ماه، همپيمانان مصدق مرتكب بزرگ‌ترين اشتباه تاريخي شدند و مردم را تهييج كردند تا عليه قوام و به نفع دكتر مصدق تظاهرات و مبارزه كنند. البته دكتر مصدق هم پاداش آنان را به‌خوبي داد و گفت: اينها به دليل مخالفت با قوام با مردم همصدا شدند و نمك خوردند و نمكدان شكستند، در حالي كه در روزهاي 26 و 27 تيرماه آيت‌الله كاشاني و همفكرانش با تهييج مردم، اعتراضات به وجود آوردند. به هر حال اين همپيمانان با گفتن «فقط مصدق» و روي كار آوردن مجدد وي، دمل چركيني را در تاريخ ايران به وجود آوردند كه تاكنون بيش از 60 سال از آن مي‌گذرد و شايد تا سال‌هاي متمادي ديگر اين غده چركين باز نشود و فقط بايد اميدوار بود كه حقايق وقايع سال‌هاي 1330 تا 1332 بر مردم روشن شوند.

پي‌نوشت‌ها در سرويس تاريخ «جوان» موجودند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار