سرش را پايين انداخته و تخته گاز پيش ميرود. شايد چون نه سرعتگيري مقابل خود ميبيند و نه تابلوي ايست يا حتي اخطاري که ناچار به توقف شود. سدي برابرش نباشد، ايستادن ديگر معنايي ندارد. سر از هرکجا هم که بخواهد درميآورد. گاهي از اردوي تيم ملي، گاه فدراسيون و گاه هيئت مديره يک تيم اسم و رسم دار با هواداران ميليوني. شايد هم خيالش تخت جيب پرپولي است که خدا ميداند چرا هيچ وقت خالي نميشود!
هدفش مطرح شدن است، اينکه عكسش در رسانهها و اسمش بر سر زبانها باشد. بهترين راه را هم انتخاب كرده، فوتبال. البته در اين بين هم خود را به يکي از پرطرفدارترين تيمها چسبانده و اتفاقاً نتيجه خوبي هم در اين چند سال گرفته است. گاه سرکيسه را براي نشان دادن در باغ سبز شل و به وقتش هم صورتحساب و فاکتور براي ولخرجيهاي بيحد و حصرش رديف کرده تا ثابت شود هيچ گربهاي محض رضاي خدا موش نميگيرد. مسئله اما تختگاز رفتنهاي اين شخص معلومالحال نيست که يک روز گفته ميشود بدهکار بانکي است و روز ديگر کنار يکي از بزرگان فوتبال عکس با نيشي باز و نگاهي معنادار مياندازد، مسئله آدمهايي هستند که هر بار فريب ميخورند و ديگر بار با کوچکترين ننه من غريبمبازيهايش دورش جمع ميشوند تا برنامههايش همانطور که ميخواهد پيش برود، آن هم با همان آب و تابي که در نظر دارد، بيآنکه کسي گوشش را بابت اين زيادهرويها بگيرد.
به حال خودش رها شده يعني اينطور به نظر ميرسد، وقتي بابت هيچيک از رفتارهایش توبيخ نميشود؛ نه وقتي که خود را هواداري سينه چاک و دست به جيب براي حل مشکلات مالي يک تيم نشان ميدهد، نه وقتي که بعد از نيل به هدف پرونده تشکيل ميدهد و فاکتور ميفرستد بابت ريال به ريالي که هزينه کرده و طلبکار ميشود بيشتر از آنچه که داده و نه حتي وقتي پا را فراتر از گليم گذاشته، چشم بسته و دهان باز ميکند براي توهين به سرمربي تيم ملي و کوچکترين ابايي هم از دروغگو خواندنش ندارد! گوشش را اگر يک بار ميكشيدند و ميگفتند كه قرار نيست سرش را پايين بيندازد و هر کجا که دلش ميخواهد برود و هر کار که دلش ميخواهد بکند، حالا به خودش اجازه نميداد از يکسو دهان به توهين عليه سرمربي تيم ملي باز کند و از سوي ديگر در چنين شرايطي چون ماهيگيري حرفهاي از آب گلآلود ماهي بگيرد و شنل تيمي را بر دوش بيندازد که يکي از پرطرفدارترين تيمهاي فوتبالي کشور است، شنلي که تاکنون تنها بر دوش اسطورههاي اين باشگاه بوده؛ بر دوش پروين، ايرانپاک، کلاني و آشتياني که هيچکدام از آنها کوچکترين وجه تشابهي با اين فرد فرصتطلب ندارند. شنلي که روي دوش اسطورههاي فوتبال، نشانگر افتخارات و محبوبيت آنها بوده، اما بر دوش اين متمول زيادهخواه به تفنگي بر دوش يک شکارچي بدطينت که زيرکانه به دنبال شکار ميگردد شباهت دارد، آن هم نه هر شکاري که يک شکار دندانگير و چرب که ارزش خرج کردن گلوله را داشته باشد. شايد براي همين طرز تفکر است که او را تنها اطراف تيمهاي بزرگ، بازيکنان بزرگ و مربيان مطرح ميتوان ديد. کنار فوتباليهاي اسم و رسمداري که خام زبان چرب و نرمش ميشوند و اصلاً نميدانند که در چه دامي افتادهاند و هر آنچه که به زبان ميآورند، جدي يا شوخي در گوشهاي بيآنکه بدانند ضبط ميشود تا روزي عليه آنها استفاده شود، روزي که بفهمند به چه دامي افتادهاند و حاضر به باج دادن نباشند.
اما حالا که او وقاحت را به حدش رسانده و شنل تيمي پرافتخار را که جايش روي شانه اسطورهاي فوتبال ايران است را به واسطه مشتي ليدر روي شانههاي خود انداخته، يعني زمانش رسيده که فوتبال يک تودهني محکمي به او بزند و براي هميشه ساکتش کند. چرا؟ چون ديگر نيازي به اثبات نيست که همه آن دست و دلبازيها و ولخرجيهاي او در طول سالهاي گذشته طعمهاي براي به دام انداختن فوتبال بوده، فوتبالي که شايد دو روز ديگر هوس كند ششدانگ آن را به نام خودش بزند!