سرویس سیاسی جوان آنلاین: نگاهی به تجربههای تاریخی گوناگون نشان میدهد مذاکره در شرایطی که توازن قوا به نفع یکی از طرفین جابهجا شده نه تنها نتایج مناسبی به همراه نداشته است بلکه میتواند سبب به خطر افتادن موجودیت طرف مقابل نیز شود، همان گونه که در ماجرای لیبی دولت قذافی را سرنگون کرد.
فون کلاوزویتس اندیشمند شهیر آلمانی در خصوص دیپلماسی اینگونه حکم کرده که جنگ ادامه سیاست با وسایل دیگری است. این جمله در حقیقت بیان کننده ماهیت درونی هر مذاکره جدی بدون در نظر گرفتن تعابیر خوشایندی همچون رفع سوء تفاهمات است.
مذاکره یا روشهای دیپلماتیک یکی از مهمترین راهکارها برای تأمین منافع ملی است؛ منافعی که تمام افراد و گروههای یک جامعه با اکثریتی قابل قبول بر تأمین آنها تأکید میکنند. در ادبیات رسانهای ایران هم مذاکره به عنوان یکی از راههای تأمین منافع ملی مطرح شده و در سالهای اخیر نیز با مطرح شدن دور جدیدی از مذاکرات هستهای از سال ۹۲ که در نهایت به انعقاد معاهده برجام انجامید، طرفداران فراوانی در بین گروهها و اقلیتهای سیاسی یافته است.
با این حال نکته اساسی این است که عملاً مذاکره تنها یک وسیله در مسیر کسب منافع ملی است و نباید به یک هدف برای تأمین منافع سیاسی تبدیل شود. در طول افت و خیزهای اخیر بر سر برجام یکی از راهحلهایی که برای حل مشکل از سوی برخی در رسانههای خاص مطرح میشد، مذاکره با دولت ترامپ بود.
مطرح شدن چنین گزینهای سبب شد تا مقام معظم رهبری در مقابل چنین مسئلهای و همچنین بحث جنگ صراحتاً موضع گرفته و اعلام کنند که نه مذاکرهای انجام میشود و نه جنگ خواهد شد.
چرا توازن قوا بین ایران و امریکا بر هم خورده است
یکی از دلایلی که مقام معظم رهبری بر این گزینه آن هم در شرایط فعلی تأکید کردند، عدم توازن بین ایران و امریکا در صحنه جهانی است. در حقیقت طبق سیاست اعلامی نظام جمهوری اسلامی ایران هدف از مذاکرات هستهای برداشته شدن تحریمهای اقتصادی ثانویه بوده است.
بر اساس این راهکار بود که ایران در جریان معاهده برجام اقدام به برچیدن بخش مهمی از زیرساختهای هستهای خود و همچنین کاهش ذخایر غنیسازی خود از جمله ذخیره اورانیوم ۲۰ درصد کرد. در چنین شرایطی دولت ترامپ با خروج از برجام عملاً این معاهده را به ضرر ایران جابهجا کرده است. در حقیقت در مقابل بازگشت مداوم تحریمهای یکجانبه علیه ایران به خصوص در حوزه فروش نفت و همچنین ارتباطات بانکی عملاً ایران بنا به برخی ملاحظات دست به هیچ اقدامی نزده است. بخشی از این ملاحظه به تلاش اروپا به ایجاد یک خط مالی دو طرفه باز میگشت که به رغم ثبت رسمی آن تاکنون هیچ گونه فعالیتی نداشته است، از این رو ایران هم اکنون در موضع ضعف قرار دارد و به طور حتم بر سر میز مذاکره امریکاییها تلاش خواهند کرد تا همان وعدههای قبلی را بار دیگر در قبال امتیازاتی در حوزه منطقه و موشکهای بالستیک تکرار کنند. نکته مهمتر این است که در این میان حتی سخن از بازنویسی برجام نیز است و امریکاییها معتقد هستند باید در مذاکرات جدید برخی از بندهای جدید از جمله بحث منقضی شدن برخی دوره محدودیت هستهای مورد بازبینی قرار بگیرد.
حالا نکته اصلی این است که در چنین شرایطی اگر ایران بر سر میز مذاکره بازگردد چه سرنوشتی در انتظار برنامه هستهای و کلیت نظام است. نگاهی به دو تجربه تاریخی نشان میدهد در صورتی که چنین اتفاقی روی دهد نه تنها منابع کشور به غارت خواهد رفت بلکه این امکان وجود خواهد داشت تا در کوچکترین مجادلهای کشور در معرض یک تهدید گسترده قرار بگیرد، همان گونه که در لیبی این اتفاق افتاد.
نگاهی به ماجرای عربستان
عربستان سعودی از ابتدای تأسیس خود تاکنون برای تأمین امنیت، وابسته به امریکا بوده است.
اگر بخواهیم به زبان ساده این نوع رابطه را توضیح بدهیم، کشور ضعیفتر برای تأمین امنیت کشور خود که معمولاً از مقبولیت داخلی نیز برخوردار نیست و حاکمان آن بهوسیله جنگ داخلی و با پشتیبانی کشورهای دیگر به حکومت میرسند، به یک کشور قدرتمند باج و خراج میدهد.
واضح است که مهمترین مزیت عربستان برای امریکا مسئله تأمین انرژی است. عربستان همواره تأمینکننده اصلی انرژی امریکا بوده و در مواقع ضروری با کموزیاد کردن مصنوعی قیمتها به این کشور خدمت کرده است، البته این پایان کار نیست و دلارهایی که امریکا بابت خرید نفت به عربستان میپردازد، بهوسیله فروش اسلحه به این کشورها بازپس میگیرد. عربستان سعودی از یک طرف بزرگترین صادرکننده نفت به امریکا و از طرفی دیگر بزرگترین واردکننده سلاح از این کشور است.
از دهه ۵۰میلادی نیز سپاه مهندسی ارتش امریکا نقش مهمی را در ساختوسازهای نظامی و غیرنظامی در عربستان داشته است، البته رقم ۱۰۰میلیارد دلاری مربوط به قبل از قراردادهای۴۰۰میلیارد دلاری اخیراست. عربستان در هشت سال ریاست جمهوری قبلی امریکا نیز چیزی حدود ۱۱۵میلیارد دلار اسلحه از امریکا خریده بود؛ کشوری که خود دچار مشکلات اقتصادی از جمله بیکاری گسترده است و نیز در سال گذشته ۹۰میلیارد دلار کسری بودجه داشت، اکنون برای جلب نظر امریکا چنین قراردادهایی را امضا میکند.
مسئولان امریکایی نیز بیتوجه به مشکلات اقتصادی عربستان، به فکر حل مشکلات اقتصادی خودشان هستند و بیکاری گسترده در عربستان برایشان اهمیتی ندارد. مطمئناً اگر وضع حاکمان سعودی به همین منوال ادامه پیدا کند، در آینده مجبور خواهند شد برای کسب رضایت غربیها باجهای سنگینتری را پرداخت کنند.
قذافی چطور خلع سلاح شد
معمر قذافی از همان روزی که در سال ۱۹۶۹ توانست کنترل لیبی را به دست بگیرد، به دنبال دستیابی به فناوری هستهای بود و همواره در اختیار داشتن انحصاری بمب اتم توسط رژیم صهیونیستی در منطقه را محکوم میکرد. با توجه به اِعمال محدودیتهای فراوان از سوی کشورهای غربی، تلاشهای قذافی برای دستیابی به این فناوری ۳۰سال به طول میانجامد و پس از کشوقوسهای فراوان در اکتبر ۲۰۰۰میلادی اولین سانتریفیوژ لیبی با موفقیت آزمایش میشود. کشورهای غربی با اِعمال تحریم گسترده بر ضدلیبی در نهایت موفق شدند لیبی را در سال ۲۰۰۳ بهپای میز مذاکره بکشانند.
پس از ۹ ماه مذاکره پنهانی میان لیبی، انگلیس و امریکا قذافی اعلام کرد برنامه هستهای، شیمیایی و موشکهای بالستیک خود را در ازای رفع تحریمها تعطیل میکند. این کشور همچنین متعهد به اجرای کامل پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای (NPT) شد و پذیرفت به بازرسان اجازه بررسی تمامی این برنامهها را بدهد. در ۳۰ آوریل ۲۰۰۳، لیبی (تحت فشارهای خارجی) مسئولیت حادثه لاکربی را بر عهده میگیرد و متعهد میشود ۷/۲ میلیارد دلار غرامت به خانواده ۲۷۰ قربانی این حادثه پرداخت کند.
این، اما پایان کار نبود و در هشتم ژانویه ۲۰۰۴ نیز لیبی متعهد میشود ۱۷۰میلیون دلار غرامت به بازماندگان قربانیان حادثه بمبگذاری خطوط هوایی فرانسه پرداخت کند.
با اجرای کامل تعهدات لیبی، همگی منتظر برداشته شدن تحریمهای غرب بر ضد لیبی بودند، اما سفیر امریکا در سازمان اعلام کرد اگرچه امریکا مانع برداشته شدن تحریمهای سازمان ملل بر ضد لیبی نمیشود، اما تحریمهای امریکا بر ضد لیبی به خاطر نقض حقوق بشر در این کشور و نقش لیبی در منازعات منطقهای در آفریقا سر جای خود باقی خواهد ماند. لیبی که به امید برداشته شدن تحریمها با غربیها سازش کرده بود، نهتنها به هدف خود نرسید بلکه چند میلیارد دلار غرامت پرداخت کرد و برنامه هستهای و بالستیکی خود را نیز از بین برد. چندین سال بعد، نه نامی از معمر قذافی باقی بود، نه دیگر لیبی کشوری بود امن و پایدار برای مردمان خود. نگاهی به این دو تجربه نشان میدهد مذاکره در شرایطی که توازن قوا بر هم خورده تا چه اندازه میتواند خطرناک باشد. نهی رهبری در خصوص مذاکره با دولت ترامپ نیز از همین ماجرا سرچشمه میگیرد، البته این مسائل را در شرایطی میتوان در نظر گرفت که بدعهدی ذاتی امریکاییها را در عمل به تعهدات خود در نظر نگیریم؛ همان نکتهای که سبب شده تا زمان برجام رهبری دولت را از هر گونه مذاکرهای نهی کنند.
ماجرای برجام هم نشان داد تا چه اندازه نگرانیهای رهبری به حقیقت نزدیک بوده است. با در نظر گرفتن موارد فوق میتوان از طرفداران مذاکره در شرایط جاری خواست با دقت بیشتری شرایط فعلی کشور و جهان را مورد بررسی قرار دهند.