سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: مراد علی کامرانی، پدر یک خانواده پرجمعیت با ۹ دختر و پنج پسر بود که، چون سواد قرآنی داشت، نام فرزندانش را از روی قرآن انتخاب میکرد. سال ۱۳۴۲ خدا به او و همسرش اولین پسرشان را بعد از سه دختر امانت داد. نامش را از روی قرآن استنباط کردند و علی گذاشتند. پسر بزرگ خانواده، ستون خانواده بود و همه روی او حساب میکردند. وقتی علی قد کشید، بزرگی روحش را در انقلاب و جنگ نشان داد. نوجوانیاش مصادف با انقلاب شد و مسیر زندگیاش را تغییر داد. او که ورزشکار قابلی بود، با شروع جنگ به ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران پیوست و عاقبت در سال ۱۳۶۰ در جبهه سوسنگرد به شهادت رسید. گفتوگوی ما با ناهید کامرانی، خواهر شهید را پیشرو دارید.
گویا شهید کامرانی ورزشکار بود. در چه رشتهای فعالیت میکرد؟
فوتبالیست بود و کوهنوردی و بدنسازی هم میکرد ولی فوتبال را به صورت جدی دنبال میکرد. پدرم مخالف بود. چون فکر میکرد ورزش آیندهای برای علی ندارد و میگفت علی باید کار و حرفهای برای خودش انتخاب کند. به دلیل مخالفتهای پدرمان، علی کاپها و مدالهایی را که برده بود، به همسایهها میداد و به خانه نمیآورد. بعد از شهادتش، همسایهها میگفتند فلان کاپ علی یا فلان مدالش دست ماست و از او یادگاری داریم.
چطور پای این جوان فوتبالیست به میدان جنگ کشیده شد؟
علی متولد سال ۴۲ بود. هنگام انقلاب ۱۵ سال داشت و موقع جنگ ۱۷- ۱۶ سال. سر پر سودایی داشت و از آن جوانهای انقلابی پر شور بود. وقتی جنگ شروع شد، دست دست نکرد و رفت تا از طریق ارتش اعزام شود. گفتند سنت هنوز به سربازی نرسیده است، بسیجی رفت و در ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران مشغول شد. تا زمان شهادتش مرتب به جبهه میرفت و یادم است کمی قبل از آنکه بنیصدر از ریاست جمهوری عزل شود، برادرم به شهادت رسید.
چطور است که زمان شهادت برادرتان را با عزل بنیصدر به یاد دارید؟
چون برادرم خیلی از خیانتهای بنیصدر گلایه میکرد. میگفت او در کار نیروهای مردمی و پاسدارها کارشکنی میکند و باعث میشود سلاح لازم به نیروهای مردمی نرسد. خیلی دوست داشت عزل بنیصدر را ببیند، اما قسمت بود بعد از شهادتش این آرزوی او مستجاب شود.
علی هنگام شهادت مجرد بود؟
اتفاقاً پدرمان برای اینکه علی را از جبهه رفتن منصرف کند، دختر عمویمان را برای او نامزد کرد، اما این مسئله باعث نشد علی از جبهه رفتن منصرف شود. دخترعمویمان تا همین الان به عشقی که نسبت به علی داشت وفادار مانده و ازدواج نکرده است. خیلی هم خواستگار داشت، ولی همه را رد کرد. پدر و مادرم تا زمانی که در قید حیات بودند، غصه دخترعمویم را میخوردند. هر چقدر به او گفتند ازدواج کن، قبول نکرد.
زمانی که علی به جبهه میرفت، شما چند سال داشتید؟
من متولد سال ۴۹ هستم. هفت سال از علی کوچکتر بودم. جنگ که شروع شد ۱۰ سال داشتم. یادم است بار اول که علی از منطقه برگشت، محاسنش پرپشت شده بود. قد رعنایی داشت و چهارشانه بود. ریشهایش به او ابهت خاصی داده بود. رفتم بغلش و به صورتش دست زدم. گفتم علی واقعاً خودت هستی. خندید و گفت بله واقعا خودم هستم. این خاطره هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشود. علی ورزشکار توانایی بود. در خانه وزنه میزد و یادم است یکبار از بس روی میله هالتر وزنههای سنگینی گذاشته بود، میله شکست.
شهادتش را یادتان است؟
برادرم همان اولین ماههای جنگ در جبهه سوسنگرد به شهادت رسید. گلوله تک تیرانداز از پهلو به صورتش خورده و یک چشمش را شکافته بود. علی از اولین شهدای منطقه ۱۷ تهران بود ولی هیچ کوچه و خیابانی در محلهمان به نام او نیست. بعد از شهادت برادرم، بنیصدر عزل شد و تحول زیادی در جبههها رخ داد. شهید از رزمندههای روزهای سخت اوایل دفاع مقدس بود. یادم است علی آبگوشت دوست نداشت، اما یکبار که از جبهه آمده بود، آبگوشتی که مادر بارگذاشته بود را با اشتیاق خورد. پرسیدیم تو که آبگوشت دوست نداشتی چطور شد اینقدر با اشتها میخوری؟ گفت: «در جبهه مدتها غذای گرم گیرمان نمیآید.» این جوانها آن زمان با کمترین امکانات جنگیدند و مظلومانه به شهادت رسیدند.