کد خبر: 1188090
تاریخ انتشار: ۰۶ مهر ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۶
قطرات باران به پنجره هواپیما می‌خورد و از لابلای قطره‌های باران که روی شیشه‌های پنجره جاری بود، ستون خودرو‌های اسکورت را دیدم که به سمت ما می‌آمدند، ماشین‌های پلیس با چراغ گردان و ماشین‌های سیاه که مخصوص جا به جایی هیات ایرانی بود.

به گزارش جوان آنلاین به نقل از فارس، عصرروز حرکت وسایلم را جمع می‌کنم و داخل کوله می‌گذارم، شارژر، کابل‌های اتصال، باتری، وویس رکوردر و همه ملزومات تولید محتوای خبر را برمی‌دارم. همه چیز ظاهراً مرتب است، اما یک چیز نبود، لیستم را مجدد نگاه می‌کنم نه ظاهراً درست است، همه چیز هست، اما انگار داشتم چیزی را فراموش می‌کردم، یادم افتاد، یک سربند یاحسین متعلق به یک شهید که همیشه جاهای سخت آن را همراه خود می‌برم، که یارم باشد را فراموش کرده‌ام؛ و البته یک مهر تربت کربلا.

کوله را که بستم متوجه شدم، خاک دارد، خاکش را با دست تکاندم اما خنده‌‌ام گرفت، چه‌کسی فکرش را می‌کرد این‌هفته کربلا باشم و هفته بعدش به ینگه دنیا بروم؟ با خودم فکر می‌کردم گَرد کوله‌ام که خاک مسیر کربلاست تا مدتها رویش بماند اما ظاهرا قسمت نیست به خاک راه حضرت دوست متبرک باشیم.

پرواز آمریکا از مهرآباد

با یکی از اپ‌های گوشی تلفن همراهم تاکسی اینترنتی به مقصد فرودگاه می‌گیرم، همین که سوار می‌شوم راننده می‌گوید: «داداش به سلامتی کجا میری؟» می‌گویم آمریکا! با تعجب می‌پرسد: «از مهرآباد؟!» خیال می‌کند سرکارش گذاشته‌ام. می‌گویم بله.

با تعجب نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: «داداش ما را گرفته‌ای؟!» گفتم نه واقعا مسافر آمریکا هستم، اما وسط کار پشیمان شدم که چرا به او توضیح می‌دهم، او که باور نمی‌کند، سعی کردم قضیه را جمع کنم و گفتم شوخی کردم. از سر بی‌حوصلگی خندید و گفت: «حدس زدم که سر به سرم می‌گذاری، اما طوری جدی گفتی که باورم شده بود، پیش خودم گفتم من چند سال است مسافر به فرودگاه مهرآباد برده‌ام اما پروازی به آمریکا نداریم و اگر پروازی هم باشد از فرودگاه امام است.»

کلیشه برعکس

حالا دیگر او بی خیال نمی‌شود و می‌گوید: «فرودگاه مهرآباد برای پروازهای داخلی است و ...» دیگر صدای راننده را نمی‌شنوم و به فکر فرو می‌روم به این فکر که این سفر چطور ماموریتی برای من خواهد بود، آن هم در حالی که یک سال بعد از شورش زن، زندگی آزادی که در ایران با کمک ۵۳ سرویس اطلاعاتی امنیتی خارجی شکل گرفت، قرار است مسافر آمریکا باشیم. حقیقتاً چه کسی باور می‌کند که یک پرواز با هواپیمای تحریمی از مهرآباد برای مهم‌ترین اجلاس بین‌المللی به آمریکا برود، آن هم وقتی قرار بود بایکوت کامل شویم و سفارتخانه‌های اروپایی هم از ایران بروند. حالا کلیشه برعکس شده است.

مسافران تحریمی نیویورک

در اوج تحریم‌های بین المللی پارسال از بازی حذف ایران از  جام جهانی قطر تا اعمال تحریم‌های حقوق بشری، پلن اصلی این بود ایران در جامعه بین الملل بایکوت شود، طوری که صدای آن هم شنیده نشود، اما حالا نه فقط با هواپیمای تحریم شده توسط آمریکا بلکه با همراهی برخی مسافران این پرواز که آنها هم اتفاقاً اسمشان در لیست تحریم بوده ولی ویزای آمریکا برایشان صادر شده، مسافر نیویورک هستیم. دقیقاً همان زمانی که پروژه‌بگیر اصلی دولت آمریکا در غائله پارسال توسط تیم بایدن حذف شده است.

به پاویون فرودگاه رسیدم، راننده گفت رسیدیم، ترمینال چند می‌روی؟ گفتم‌ترمینال یک، میخواست جلوتر پیاده‌ام کند گفتم همین جا پیاده می‌شوم، گفت هنوز مانده، گفتم پیاده می‌روم.نمیخواستم نزدیک سفر تازه او را متقاعد کنم از اینجا پرواز خارجی هم اتفاق می‌افتد، وارد پاویون که شدم رفقای خبرنگارم را دیدم، دست دادیم، چند نفرشان را خیلی وقت بود ندیده بودم، با هم احوالپرسی کردیم و درباره خاطرات گذشته و برنامه‌ها و سفرهای گذشته که باهم رفته بودیم و برایمان جذاب بود، صحبت کردیم، فلانی‌کجاست؟ حرف‌های معمول چند خبرنگار با یکدیگر حتما حوصله سر بر است، دلیلش هم این است که تقریبا همه‌مان می‌دانیم چه می‌گوییم، می‌دانیم چه اتفاقاتی رخ داده و اصطلاحا از پشت پرده خبر داریم و به قول معروف خبر امروز روی دکه روزنامه‌ها را دیروز خودمان سوزانده‌ایم!

9‌هزار و 844 کیلومتر تا بزرگترین رویداد بین المللی

بالاخره آماده می‌شویم که سوار هواپیما شویم، یگان تشریفات ایستاده است و دارد منظم می‌شود، آن فردی که ارشدشان بود جلوتر از بقیه و بسیار شق و رق ایستاده بود.جلوتر رفتم تا از زاویه‌ای که نور از پشت سر به او بتابد، عکس بگیرم؛ اتفاقاً عکس خوبی هم از آب درآمد، برای استوری می‌خواستم. سوار هواپیما که شدیم روی تلویزیون هواپیما مسیر سفر کامل مشخص شده بود، ساعت پرواز، زمان باقی‌مانده از پرواز و حدودا مسیر ۱۰ هزار کیلومتری که باید تا مقصد می‌پیمودیم هم معلوم بود. 14 ساعت برای 9‌هزار و 844 کیلومتر روی آسمان بودیم.

 

 

با خودم فکر کردم که من این مسیر را چگونه طی خواهم کرد؟ یاد خستگی صبح تا بعدازظهری افتادم که در آن پلک روی هم نگذاشته بودم و از صبح زود بیدار شدم و تا ۲ ساعت قبل از پرواز درگیر متن و حاشیه سفر بودم.

محاسبات عباس برای تنظیم جت‌لگ

با خودم فکر کردم من با این خستگی حتما تا خود نیویورک می‌خوابم، تا اینکه در شروع پرواز عباس بلند به همه اعلام کرد «بچه‌ها کسی نخوابه چون ساعت خوابتون بهم می‌ریزه» این اول داستان بود، طبق محاسبات عباس اگر ما در هواپیما می‌خوابیدیم، ساعت خوابمان با نیویورک تنظیم نمی‌شد.

هواپیما خیلی خلوت بود طوری که می‌شد، هر نفر روی چهار صندلی بخوابد و استراحت کند، پیش خودم گفتم یادش بخیر زمانی با این هواپیما کلی آدم به نیویورک می‌رفت، تا چشم کار می‌کرد مسافر سوار این هواپیما می‌شد یادش بخیر زمانی بود که داماد و عروس و ... همه راهی نیویورک می‌شدند تا همراه رئیس جمهور به سازمان ملل بروند، توی ذهنم مرور می‌کنم که آن زمان کامبیز خلبان بود یا نه.

نمیدانم، اگر هم خلبان بود قطعا خلبان چنین پروازی نبوده است.چون به او اجازه نمی‌دادند با این پرواز حساس و مهم خلبانی کند، اصلاً چطور می‌شود به آدمی که با تردید و حاشیه مدرک خلبانی گرفته است، مجوز چنین پروازی داده شود؟! بعید می‌دانم کسی پیدا شود که به کامبیز اختیار خلبانی در چنین سفری را بدهد!

7ساعت بر روی اقیانوس آتلانتیک

روی صندلی دراز کشیدم، چشم‌هایم را بستم و به حرف های عباس فکر کردم که گفت 7 ساعت اول را نخوابیم و 7 ساعت دوم را بخوابیم تا ساعت بدن‌مان با ساعت آمریکا تطبیق پیدا کند، ناچاراً یکی دوساعت خودم را مشغول کارهای مختلف کردم،  با لپ‌تاپ و گوشی کار کردم، آرام آرام چشمم گرم شد و قول و قرارم با عباس را فراموش کردم و خوابیدم؛ وقتی بیدار شدم مانیتور هواپیما را نگاه کردم، روی پرتغال بودیم و داشتیم وارد اقیانوس آتلانتیک می شدیم، حدود 7 ساعت پرواز روی اقیانوس اطلس یا آتلانتیک. دیگر نخوابیدم مشغول کارهایم شدم و هراز گاهی چشمم به تلویزیون مقابلم بود که نقشه را نشان می داد.

برمودا هراسی

یک نقطه روی نقشه توجه‌ام را جلب کرد، برمودا. اینجا همان جایی است که آمریکا در دهه 50 میلادی 6 فروند هواپیمای نیروی دریایی خود را از دست داد و برای سرپوش گذاشتن روی آن ادعا کرد در اینجا یک منطقه به شکل مثلث وجود دارد که جمعی از نیروهای مرموز باعث کشیده شدن هواپیماها به پایین و غرق شدن کشتی‌ها در آن می شود! پنتاگون هم به شکل حداکثری این شایعه را پخش کرد تا سرپوشی  بر شکست و فضاحت نیروی هوایی آمریکا برای از دست دادن 6 فروند هواپیمای خود باشد و درواقع با این ترفند تلاش کرد اقتدارش در افکار عمومی از بین نرود، تا جایی که بعد از آن، این شایعه را طوری جا انداختند که چند مستند و فیلم سینمایی و کلی کتاب هم درباره آن تولید و نوشته شد. اسم این کار مهندسی و بازنمایی رسانه‌ای است که اصطلاحاً فقط در رسانه برساخته می‌شود و در حقیقت چنین نیست، مثل جنگ رسانه‌ای علیه ایران در پاییز پارسال که فقط در مدیا و فضای مجازی جریان داشت و در زمین خبری از آن مدل التهابات نبود. 

لندینگ هواپیمای تحریمی در قلب نیویورک

دیگر کم کم آماده فرود شدیم و به آسمان نیویورک رسیده بودیم، شیروانی خانه‌ها از بین درختان سبز خودنمایی می کردند، هوا ابری و باران در حال باریدن بود. بلاخره به فرودگاه نیویورک رسیدیم و هواپیمای تحریمی جمهوری اسلامی ایران استوار و با اقتدار چرخ های خود را بر روی فرودگاه جان اف کندی نیویورک بر روی زمین گذاشت.

جای خالی هلی‌کوپتر اسکورت جان‌اف‌کندی در خرم‌آباد

هواپیما که در فرودگاه آرام گرفت قطرات باران به پنجره هواپیما می خورد و از لابلای قطره های باران که روی شیشه های پنجره هواپیما جاری بود، ستون خودروهای اسکورت را دیدم که به سمت ما می‌آمدند، ماشین‌های پلیس با چراغ گردان و ماشین‌های سیاه که مخصوص جا به جایی هیات ایرانی بود.

 از پله‌های هواپیما که پایین می رفتم چشمم به تک تیراندازهایی خورد که در ساختمان مجاور هوای ما را داشتند، تعداشان زیاد بود و با دوربین منطقه را رصد می کردند.

 

 

دو هلی‌کوپتر هم در هوای بارانی بالای سر ما می چرخیدند، یکی از هلی‌کوپترها برای تولیدات تلویزیونی بود که فیلمبرداری می‌کرد و دیگری هلی‌کوپتر امنیتی بود که از بالا هوای تیم ایرانی را داشت و اصطلاحا اسکورت‌مان می‌کرد.

 

 

کیش و مات شدن پلیس تشریفات آمریکا

موتورهای هواپیما خاموش شد، همه پایین پلکان هواپیما منتظر بودیم تا رئیس.جمهور پیاده شود، دوربین‌ها را به سمت در جلوی هواپیما تنظیم کرده بودیم، چند پلیس آمریکایی به بالای پله‌ها رفته بودند و مقابل در هواپیما منتظر بودند، ناگهان یک نفر از داخل هواپیما بیرون آمد و به آنها چیزی گفت، پلیس‌ها هاج و واج یکدیگر را نگاه کردند و با تعجب از پله‌ها پایین آمدند، ظاهرا دکتر رئیسی پلیس تشریفات آمریکا را به حضور نپذیرفته بود، آنها بازگشتند درحالی که خیلی جا خورده بودند و با یکدیگر حرف هم نمی‌زدند.

 

 

دکتر رئیسی برخلاف تشریفات خودساخته پیشینی ترجیح داد خودش چترش را بگیرد و از پله‌ها پایین آمد.

 

 

البته این دو کنش مهم همه ماجرا نبود، چون رئیس‌جمهور وقتی متوجه شد، خبرنگاران زیر باران بدون چتر ایستاده‌اند، به احترام آنها چتر را کنار گذاشت، این سه کنش در یک دقیقه مرا به یاد این گزاره انداخت که حقیقتا چقدر فرق می‌کند چه کسی رئیس‌جمهور باشد.

 

 

ناخودآگاه یاد رئیس جمهوری افتادم که نظرسنجی و حتی بازدید از یک کارخانه و دیدار با کارگران را از داخل ماشین انجام می‌داد!

لعنت به تحریم

هلی‌کوپترها را که دیدم یاد سیل خرم آباد افتادم، آن زمانی که ابرهای آسمان می‌باریدند و زمین پر از آب بود و دسترسی به برخی روستاها از مسیرهای زمینی میسور نبود، یادم آمد از یکی از روستاها با بی‌سیم تماس گرفتند و گفتند یک مادر باردار درد زایمان دارد و سریع باید به شهر منتقل شود و اینجا امکانات نداریم، گفتند سیل آمده و زندگی ما را برده، هلی‌کوپتر می‌خواستند اما هلی کوپترهای ما در این هوا نمی‌توانستند پرواز کنند و دسترسی زمینی هم نداشتیم؛ اگر تحریم نبود و یکی از همین هلی‌کوپتر‌ها که وسط فرودگاه جان‌اف کندی از ما فیلم می‌گرفت آنجا بود، حتماً آن مادر و نوزاد را نجات می‌داد.

 لعنت به سایه شوم تحریم. لعنت به ساختار ظالمانه ای که باعث شد آن مادر و نوزاد و خیلی از بیماران به خاطر همین تحریم‌ها از بین بروند و هیچ سازمان جهانی و هیچ بلندگوی بین‌المللی حتی صدایش هم در نیاید.

هرچند درد این خاطره و دل مشغولی شهدای امنیت با من بود تا جایی که در مسیر ورود رئیس جمهور به محل سخنرانی مجمع عمومی این نکته‌ها را به او یادآوری کردم و از آقای رئیسی خواستم صدای مردم باشد و از ظلم تحریم و شهادت آرمان و روح‌الله عجمیان که با تحریک آمریکا به شهادت رسیدند، هم بگوید.

ترافیک صبحگاهی بعد از ۱۴ ساعت پرواز

ساعت حوال 8 صبح به وقت آمریکا بود که سوار خودروها شدیم و به سمت محل اقامت‌مان که هتلی قدیمی اما بسیار نزدیک به سازمان ملل متحد در منطقه منهتن نیویورک بود، حرکت کردیم؛ از فرودگاه که خارج شدیم به بزرگراهی رسیدیم و همان اول کار در ترافیک ماندیم حتی تلاش های پلیس هم برای باز کردن مسیر جواب نمی‌داد به تعبیری می شود گفت آمریکایی ها هیچ تره ای برای آژیرهای ممتد پلیس خورد نمی کردند. یاد ترافیک صبحگاهی اتوبان همت، حکیم، صدر و ... در ساعت‌های شروع ترافیک صبحگاهی تهران افتادم.

کفتارها در حوالی هتل میلینیوم

بالان دام مخصوص کفتار است و کفتاری که چند بار از آن نجات یافته باشد، آماده شکار است. این وضعیت سرباز خبرنگاران آن رسانه تروریستی هم هست؛ به محدوده هتل که رسیدیم مزدوران اینتنرنشنال زیر باران منتظر ما بودند، دوربین شان را روشن روی زمین کاشته بودند تا نفرات تیم ایرانی را شناسایی کنند.

 به آن کسی که فیلمبرداری می‌کرد، گفتم صاحب کارت چه کسی است، پاسخ نداد. نمیدانم فارسی می فهمید یا نه، اما جواب نداد، فقط فیلم می‌گرفت، کنار دست او یکی دیگر از عوامل اینترنشنال بود که گزارش‌هایش را قبلا دیده بودم، چهره‌اش را که ‌دیدم یاد ماموران ساواک ‌افتادم که سعی می‌کردند چهره‌های خود را خوفناک، خفن و ترسناک نشان دهند تا مخاطب‌شان جا بزند! نمی‌دانستند که آن ممه را لولو برد.

شروع پینگ‌پونگی از دقیقه یک

به محض اینکه وارد محل اسکان شدیم و وسایل مان را در اتاق هایمان گذاشتیم برنامه‌مان شروع شد، به اندازه یک آب خوردن هم فرصت نداشتیم.

نخستین برنامه آقای رئیس‌جمهور دیدار با مدیران ارشد بیش از 20 رسانه برتر آمریکایی در طبقه دوم هتل بود، دیداری که پر از سوالات چالشی و به نسبت آن پاسخ‌های سنجیده رئیس جمهور بود. ابتدا قرار بود نشست آف‌رکورد باشد اما با تغییراتی قرار شد جزئیات این نشست، رسانه‌ای و خبری شود.

نکته جالب در این کنفرانس خبری هم این بود که سوالات به شکل پینگ‌پونگی مطرح‌ می‌شد؛ یعنی مدیر یک رسانه سوال می‌کرد و رسانه دیگر آمریکایی در تکمیل سوال همکار خود به بحث وارد می شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار