جوان آنلاین: شهید «مهدی رجب بیگی» از شهدای ترور در تهران است که دلنوشتههای زیبایی از خود به یادگار گذاشته است. او در روز پنجم مهر ۱۳۳۶ متولد شد و با زندگی در محلههای فقیرنشین تهران، طعم فقر و محرومیت را چشید و با تمامی مشکلات و کمبودها تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت تمام پشتسر گذاشت.
او در همه مراحل تحصیل شاگردی ممتاز و همواره مشتاق مطالعه به ویژه در زمینه کتب مذهبی بود و شخصیت والایش با تأثیر از اینگونه مطالعات شکل گرفت. به مستضعفان محبتی خاص داشت و این ویژگی در طول دوران زندگیاش به خوبی بارز بود.
او در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راهیافت و پس از انجام تحصیلات مقدماتی در سال ۱۳۵۴ به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه پیدا کرد و در رشته مهندسی راه و ساختمان به تحصیل پرداخت. او به عضویت شورای دانشجویی انتخاب شد و از اعضای فعال دانشجویان پیرو خط امام بود که در تسخیر سفارت امریکا نیز
نقش داشت.
وی سپس شغل معلمی را برای خود برگزید و سرانجام در ۵ مهر ۱۳۶۰ از سوی اعضای مجاهدین خلق در خیابان صبا جنوبی تهران ترور شد و به شهادت رسید. در ادامه یکی از دلنوشتههای این شهید را درباره شهادت میخوانید.
خدایا! چه رنج بزرگی است!
تو میدانی که ما چه دردی میکشیم. پنداری که، چون شمع آب میشویم. ما از مرگ نمیهراسیم، اما میترسیم که بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟
از یکسو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر باید شهید شویم تا آینده بماند! هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود! عجب دردی! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم.
آری، یاران همه به سوی مرگ رفتهاند، در حالی که نگران «فردا» بودند.
خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟
نکند شیطانهای کوچک با «خون» اینان «خان» شوند؟
نکند «جانمایه»ها برای «بی مایهها»ی دون «سرمایه» مقام شود...
نکند زمین «خونرنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» در آید؟
نکند شهادت آنها پایگاهها «دنائت» آنها بشود؟
نکند میوه درخت «فداکاری» اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟
نکند جنگ یارانمان به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟
نکند «خونین کفنان» در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟