سرويس تاريخ جوان آنلاين: در تاریخ معاصر ایران نخستین علایم تغییر ساختار سیاسی، در دوران سلطنت ناصری مشاهده میشود. همین تغییرات نیز زمینه را برای انقلاب مشروطیت ایران فراهم میکند. در مقالی که پیشروی شماست، این تغییرات پیشامشروطه مورد بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه مقبول افتد.
بیتردید هر تغییر اجتماعی و سیاسی پیشزمینههایی دارد که بدون آن نمیتوان فرآیندهای پسینی را تحلیل کرد. رویداد مشروطیت ایران نیز ریشههایی در دوران سلطنت ناصری داشت که بدون خوانشی صحیح و تحلیلی، نمیتوان تصویری درست از آن به دست داد.
نهضت تنباکو، تیری بر پیکره نظم کهن
یکی از مهمترین حوادثی که چون تیری بر پیکره نظم کهن فرود آمد، نهضت معروف تنباکو بود. ناصرالدین شاه در سومین گشت و گذار اروپایی خود در لندن با شرکت انگلیسی «تالبوت» در خصوص اعطای امتیاز انحصاری خرید و فروش تنباکوی ایران در بازار داخلی و بینالمللی به توافق میرسد. امتیازی نیم سدهای در برابر ۱۵۰ هزار لیره در سال، آن هم در مورد موضوعی که به نوعی اغلب ایرانیان را درگیر خود میکرد؛ البته در این میان نمیتوان از روشنگری مخالفان حکومت، همچون سیدجمال غافل ماند که از یکسو در مخالفت با شاه و اعطاکنندگان امتیاز چیزی کم نمیگذاشت و از سوی دیگر در تحریض و تشویق علما از جمله میرزای شیرازی بر مقابله با حکومت، مجدانه میکوشید. با این حال، نقش اصلی را مردمانی ایفا کردند که از کوچه و بازار تا بارگاه و دربار، به تبعیت از حکم تحریم مجتهد عصر، میرزای شیرازی قلیانها را شکستند و بیمحابا مقابل شاه و خواستههای او ایستادند تا آن که سرانجام به لغو امتیاز منجر گردید. در حقیقت نهضت تنباکو، ضربهای دوگانه را بر پیکره نظم مستقر وارد ساخت.
نخستین ضربهگاه این حادثه بیسابقه، حیثیت انگلستان در ایران بود. دولتی شوکتمند که نقطه اتکای بسیاری از پایههای نظم مستقر در عرصه سیاسی- اقتصادی ایران بود، با نواخته شدن آوای رسوایی قرارداد تنباکو به کشوری مورد ملامت و تنفر عمومی تبدیل شد. حافظه تاریخی ملت ایران، خواسته یا ناخواسته فعال شده و مجرایی یافته بود تا از آن طریق، عقدههای متراکم سالهای تحقیر و توهین بیگانگان را با تهدید حساسترین نقطه آنها یعنی «پاشنه آشیل» منافع اقتصادی خارج نماید. دولتی که رسم و آوازهاش تا آنجا پیش رفته بود که سادهترین حوادث در پایینترین سطوح اجتماعی را به راحتی میشد به او نسبت داد و دست پنهان انگلیسیها را در آن دخیل دانست و در تأیید آن همداستانانی را نیز یافت، اینک سیاستی جز صبر و سکوت و اندیشه برای یافتن راه جبران این خسارات مالی و حیثیتی در آینده پیشروی نمیگذاشت، اما ضربهگاه دوم بر پیکر نظام سیاسی و به شکلی، خاص پرستیژ شخص شاه بود. او که نقطه هم پیوستی تمامی ترتیبات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کشور بود، برای نخستین بار طعم ناخوشایند نارضایتی عمومی را چشید و این برای گوشهایی که شاید هرگز عادت به شنیدن واژگانی کمتر از اظهار عبودیت و بندگی از سوی رعیت را نداشت، بسیار سنگین میآمد. در این میان هم شاه دریافت که مردم، واقعیتی از واقعیتهای حکومت هستند و هم مردم دریافته بودند که شاه، واقعیتی جز آنچه را مینماید، داراست و ایران به آوردگاه بیسابقه تمرین ایستادگی مردم در مقابل خواستههای یک قدرت خارجی و شوکت یک پادشاه تبدیل شده بود، اما آنچه بعد از نهضت تنباکو اتفاق افتاد نیز خالی از اهمیت نیست.
آشنایی ایرانیان با دنیای خارج، محرک تغییر
البته در کنار نهضت تنباکو و در پیش و پس آن عوامل دیگری هم وجود داشتند که در از هم گسیختگی نظم مستقر، دخیل به حساب میآمدند که در این میان ماجرای برخورد ایرانیان با دنیای خارج و خارجیان از جمله مهمترین آنها محسوب میشود. برخورد ایرانیان با افرادی از آن سوی آبها اگر چه از زمان صفویه و با حضور برادران «شرلی» در بارگاه شاهعباس، چهرهای جدی به خود میگیرد، اما از زمان قاجاریه و به طور مشخص در دوره فتحعلی شاه است که حضور خارجیان در ایران و ایرانیان در خارج و تجربههایی جدی از ملاقات و همزیستی با آنان دست میدهد. در این دوره، وقوع دو حادثه مهم، ایرانیان را از نزدیک با اندیشه و عمل غربیها آشنا ساخت. نخستین مورد، شکست ایران در جنگ با روسیه و تورم بغض حقارت ناشی از این شکست در کنار دلشورهای ناخوشایند از احتمال تکرار این حوادث در آینده و لزوم کسب مهارتهایی متناسب با آنچه روسها به آن دست یافتهاند، است که ایرانیان را به سوی دولت فرانسه و سپس دولت انگلستان رهنمون ساخت.
اما دومین برخورد نزدیک ایرانیان با دنیای خارج به شکلی به طور معمول و مستمر، به اعزام محصل به اروپا باز میگردد. اگر چه این کار در زمان صفویه نیز سابقه داشت، اما در دوره قاجار فرستادن عدهای محصل، کارگر و صنعتآموز به کشورهای خارجی برای یادگیری علوم، فنون، صنعت و زبان آنها زمینهساز تأثیرات آتی در جامعه ایرانی گردید. این ماجرا از سال ۱۲۲۶ قمری (۱۸۱۱ میلادی) با اعزام پسر نقاشباشی عباس میرزا و حاجی بابا افشار آغاز شد و در دوره پادشاهان بعدی نیز ادامه یافت، اما تأثیر این گونه دوم از برخورد با جوامع غربی به ویژه انگلستان و فرانسه، تأثیری باواسطه بود، بدین معنا که در وهله نخست، اعزامشدگان با جامعهای متفاوت از آنچه دیده و در آن رشد کرده بودند، به سنتها و قوانین آن خو کرده و از سر عادت و تکرار یا به طور اساسی پرسشی را در خصوص شیوههای حیات مطرح نمیکردند یا اگر هم پرسشی به میان میآمد، اغلب با توسل به تقدیر محتوم و خارج از اراده خویش، آن را پاسخ میگفتند. شاید در روزها و هفتههای نخست، حضور این محصلان در آن دنیای دگرگون، وضع زندگی مردم از خورد و خوراک تا لباس پوشیدن و سخن گفتن و راه رفتن، تنها چیزی بود که توجه آنان را به خود جلب میکرد؛ البته آنان نیز به نوبه خود با وضع زندگی و خورد و خوراک و لباس و آداب و حرکات خود، توجه خارجیان و شهروندان غربی را به خود معطوف میکردند، اما پس از گذشت مدتی از حضور آنان در محیط جدید و عادی شدن آنچه پیشتر برای آنها عجیب بود، کمکم در اندیشه یافتن مسائلی مهمتر و اساسیتر برمیآمدند و از این نقطه است که تأثیرات اصلی دنیای جدید روی آنها آغاز میشود و این شاید نخستین حلقهای است که آنان را به بحث از سیاست و حکومت متصل مینماید. آنها برای اجرای آنچه آموخته بودند به ایران بازگشتند- اغلب آنها پس از بازگشت، در مناصبی قابل توجه نیز قرار میگرفتند- کار انتقال آنچه دیده بودند به درون فرهنگ ایرانی با سهولت بیشتری صورت میگرفت. اینک در شرایط موجود، آنان به پیشتازان آشنایی با فرهنگ غرب تبدیل شده بودند و گفتهها و اعمال آنها به مثابه مراجعی قابل اعتنا در آمده بود. تأثیر اندیشهها، گفتهها و رفتارهای این گروه در کنار دیگر عوامل سستکننده نظم قدیم، تشدید میشد. آشنایی با دنیای غرب چه از طریق آشناییهای نزدیک و بیواسطه، همچون اعزام محصل دانشجو و کارآموز به خارج یا حضور خارجیان در ایران و چه باواسطه از طریق اخباری که از آن سوی آبها میرسید، پیآیندهای دیگری همچون تأسیس مراکز تحصیل و تدریس و کار، ظهور لایهای اجتماعی با عنوان روشنفکران و همچنین نمو مؤسسات تمدنی فرهنگی همچون روزنامه داشت که تأثیراتی گسترده را بر جامعه ایرانی و نظم مستقر برجای میگذاشت. اگر چه تأسیس مدارس اروپایی یا مدارسی به سبک اروپاییان در دوره محمدشاه آغاز گردید و کشیشان امریکایی و فرانسوی، مانند «پرکنیز» و «اوژن بوره» در شهرهای ارومیه (۱۲۵۵ ق) و تبریز (۱۲۵۵ ق) اقدام به گشایشمدارسی نمودند، اما شاید مهمترین مدرسهای که در این زمان افتتاح گردید، مدرسه دارالفنون در عهد ناصری است. این مدرسه که ۲۰ سال پیش از تأسیس دارالفنون توکیو و سه سال پس از تأسیس دارالفنون استانبول افتتاح گردید، ریشه در اندیشههای مردی ترقیخواه به نام امیرکبیر داشت. هدف امیر از ایجاد چنین مدرسهای در کشور آن بود که برای برطرف ساختن نیازهای نظامی و صنعتی، باید محصلان را در جایی جمع کرد و با بهرهگیری از معلمان و استادان خارجی و داخلی، آنان را با مسائل جدید آشنا ساخت. مدرسه دارالفنون دارای متعلقاتی مانند کارخانه شمعسازی، آزمایشگاه فیزیک، آزمایشگاه شیمی، آزمایشگاه داروسازی و چایخانه مخصوص مدرسه بود و کتابخانهای نیز داشت که به تدریج شاگردان دارالفنون را تا حد زیادی در آشنایی با مسائل یاری میرساند. در این مدرسه، علاوه بر معلمان ایرانی از حضور معلمان خارجی از جمله ایتالیاییها، اتریشیها و فرانسویها بهره میگرفتند. مدرسه دارالفنون به رغم تمام بالا، پایین شدنها، مخالفتها و سنگاندازیها به کار خود ادامه داد و یکی از زمینههای جدی آشنایی ایرانیان با علوم و معارف دنیای بیرون را فراهم آورد و بدین ترتیب، خود به پایهای دیگر برای مقابله آتی با نظم مستقر و قدیم تبدیل شد.
روزنامههای نوظهور، زمینهسازان تغییر
در کنار آنچه گفته شد، تأسیس روزنامه از دیگر مواردی است که از اهمیت فراوانی برخوردار میباشد. برخلاف موارد پیشین که به طور عمومی زمینه تماس گروه یا گروههای خاص از ایرانیان با خارجیان را فراهم میآورد، ایجاد روزنامه، زمینهای برای بسط و گسترش اطلاعات و اخبار در سطح عامه بود. از این رهگذر، نخستین روزنامه ایرانی به دست میرزا صالح شیرازی، یکی از محصلان سابق اعزام شده به خارج چاپ شد و دومین روزنامه به وسیله مبلغان امریکایی در سال ۱۲۶۷ ق در ارومیه به چاپ رسید که نام «زایوی باهرا» یعنی شعاع نورانی را بر خود گرفته بود، اما مهمترین روزنامه ایرانی، روزنامه «وقایع اتفاقیه» بود که در سال ۱۲۶۷ به فرمان امیرکبیر انتشار یافت. مقالاتی که از جراید خارجی برای چاپ در روزنامه وقایعاتفاقیه ترجمه میشد، مواردی مانند بحث در اوضاع اجتماعی و مجالس مقننه ممالک اروپایی «مشورتخانه» تحقیقات علما راجع به سابقه تمدن در امریکا، احداث راهآهن، کارخانجات منچستر، اختراع بالن، طیاره و استخراج معادن طلای امریکا و اثر آن در تنزل قیمت طلا در بازار انگلیس را شامل میشد. روشن است که چنین بحثهایی به ویژه در خصوص نحوه اداره جوامع اروپایی، بحثهایی بود که میتوانست تأثیراتی قابل توجه در شیوه نگاه به جوامع گوناگون و مقایسه آن با جامعه آن روز ایرانی بر جای گذارد، اما کار ناکرده روزنامههای داخلی را روزنامههایی که به دلیل استبداد ناصری در کشور اجازه چاپ نداشتند و در خارج به چاپ میرسیدند، به انجام میرساندند. «قانون»، «حبلالمتین»، «اختر»، «ثریا» و «پرورش» از جمله این روزنامهها محسوب میشدند. این روزنامهها مطالب خود را آشکارا مینوشتند و به طور مستقیم با مردم ارتباط برقرار میکردند و رسالت و پیام آنها منعکس کردن فساد جامعه ایران و شرارتهای محتکران خارجی و ایرانیان خودفروخته بود و اینکه چگونه باید اوضاع را اصلاح کرد و حکومت خوب را جایگزین حکومت بد ساخت تا استبداد از میان برود.
سربرآوردن روشنفکران سکولار به مثابه عامل جهتدهی به تغییرات
آنچه را که از شرایط زمانی و مکانی و حرکتها و تحولات شاهد بودیم، آرام آرام زاینده لایهای اجتماعی شد که از یکسو خود برخاسته از تحولات بود و از سوی دیگر خواستار تحولاتی نو. این لایه اجتماعی، یعنی روشنفکران در چند ویژگی قابل توجه با یکدیگر مشترک بودند. نخست آن که اغلب در بخشی از زندگی خویش با دنیای پیشرفته در تماس بودند و از آنچه در دیگر سوی آبها میگذشت، اطلاع داشتند. دوم آنکه از شرایط موجود کشور ناراضی بودند و وجود حکومت استبدادی را در کنار دیگر عوامل موجود، بسیار بها میدادند. سوم آنکه در مقام قیاس میان وضعیت موجود مطلوب، به شکافی عمیق میرسیدند که جز با دگرگونیهای بنیادین سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، التیام نمییافت و بدین ترتیب اصلاحگری از ویژگیهای بارز آن به حساب میآمد. اگر چه لایه اجتماعی روشنفکران از بسیاری جهات به یکدیگر شبیه بودند، اما در برخی موارد با یکدیگر اختلافاتی نیز داشتند و همین مسئله موجب میشد تا آنان روی یک طیف قرار گیرند و براساس نقاط محورین اندیشه خویش در دو سویه این طیف، پراکنده شوند.
در یک سوی این طیف، نواندیشانی بودند که به شدت تحت تأثیر غرب قرار داشتند. این مجموعه، دنیای غرب را دیده و از نظم و انتظامات آن مطلع بودند. آزادی را میستودند و استبداد شاهی را مهمترین عامل باز داشت ایران از پیشرفت تلقی میکردند ولی در کنار این اعتقادات که میان اندیشههای آنان با اندیشههای گروه دیگری از روشنفکران مشترک بود، مذهب و سنت را با نگاهی خاص مینگریستند و آن را نیز در کنار استبداد شاهی، عاملی برای ممانعت از جلو رفت جامعه میپنداشتند و برای فائق آمدن بر آن راهحلی را که دنیای غرب آزموده بود، یعنی سکولاریسم را پیشنهاد میدادند و دین را نه راهی برای حل مسائل اجتماعی که روشی در زندگی فردی قلمداد مینمودند. از این رهگذر، اندیشههای میرزا ملکمخان ناظمالدوله یکی از شاخصترین تفکراتی است که در این سوی طیف روشنفکری ایرانی جای میگیرد. او که از دوره کودکی و جوانی با دنیای غرب آشنا بود و دورههایی از حیات خویش را در سرزمینهای دیگر زیسته بود، در زندگی حرفهای خود نیز فرصتهایی چند یافت تا آموختههای خویش را به مرحله اجرا درآورد. پیروی او از لیبرالیسیم وی را بدین سو میکشاند تا بر دو نکته اساسی، یعنی شناخت حقوق فردی با منشأ حق طبیعی و اعتقاد به ضرورت تدوین قوانین برای حفظ افراد و اداره جامعه تأکید ورزد. او بر این باور بود که وجود قوانین عرفی و سکولار به برخی لایههای اجتماعی این امکان را میدهد بر مبنای سنتهای محلی و مقتضیات تصمیم بگیرند و قانون، فقط مبتنی بر شریعت نباشد. اگر چه ملکمخان انتشار روزنامه «قانون» را با استمداد از مفاهیم اسلامی آغاز کرد، اما هدف او به گفته «آوری» عرفی کردن کامل یا تقریبی قانون بود. از رهگذر آنچه بیان گردید، اندیشههای میرزا فتحعلی آخوندزاده نیز در همین سوی طیف یاد شده قرار میگیرد. او به عنوان نقاد دین و سیاست به تفکیک مطلق این دو از یکدیگر اعتقاد داشت و خود را دشمن استبداد و هرگونه حکمرانی فردی میپنداشت. با نگارش رساله مکتوبات کمالالدوله به انتقاد از سیاست و دیانت میپردازد و در پی ایجاد تفکری ملی و اصلاح و ترقی جامعه است. او بر این باور بود که اصلاح دینی از راه «پروتستانیسم اسلامی» تحقق خواهد یافت و سیاست و دین از یکدیگر باید تفکیک گردند و دین تعرضی در امور دنیایی نداشته باشد.
تقابل اصلاحگری دینی با حاملان اندیشههای ترجمهای
اما در سوی دیگر این طیف، گروهی دیگر از نواندیشان و اصلاحگران قرار داشتند که ضمن مخالفت با استبداد داخلی و استعمار خارجی، راهحل را نه در تبعیت از قوانین و قواعد غربی که در نوعی بازگشت به سنت اصیل دینی میدیدند. سیدجمالالدین اسدآبادی از جمله افرادی است که در این گروه جای میگیرد. او از جمله مخالفان حکومت بود که اصلاحگری را در صدر خواستههای خود قرار میداد. نقطه اوج حمله سیدجمال، پادشاه کشور و نقطه محورین پاسخ او به تغییر شرایط موجود، لزوم بازگشت به اصول اولیه دینی بود.
اما این دو نگاه به رغم تفاوتهایی که بنیادین نیز به نظر میرسد، روی یک طیف قرار داشت و هر دو این باور را پذیرفته بودند که برای ماندن در دنیای حاضر، باید به جلو حرکت کرد و موانع این حرکت را که در درجه اول، استبداد داخلی است از میان برداشت، اما اینکه شیوه این مقابله، چه باید باشد، شیوه تمسک به اصولی که غربیها آن را مبنای اندیشه و عمل خویش قرار داده بودند با شیوه توسل به اصول اولیه و به اجرا درنیامده سنت اسلامی، اختلافی بود که راه آنها را از یکدیگر جدا میکرد. با این همه این لایه اجتماعی به دلیل برخورداری از ابزارهایی قدرتمند مانند اندیشههایی نو و گیرا، کلامی دارای نفوذ و منابعی پرستیژآور و شخصیتزا از جمله تحصیل دانش و اقامت در دنیای پیشرفته، تأثیرات فراوانی را بر جمعیت کشور میگذاشت و در سستکردن بنیادهای نظم مستقر و سامان کهن، نقشی قابل توجه را بازی کرد ولی آنچه آخرین میخ را بر تابوت نظم کهن کوبید، حادثهای بود که در ۱۷ ذیالقعده ۱۳۱۳ افتاد. ناصرالدین شاه، سرمست از سالهای حکومت بر ایران در حالی که از پی جشن نیم سده پادشاهی کشور ایران در دوره مورد بحث، مثالی قابل تأمل از حرکت به سوی نابهنجاری و سامان گریزی است. مردم این سرزمین در پی سالها فشار و تحقیر، در پنج دهه دوره ناصری که در آن نابرابری، بیمنزلتی از نگاه حاکمان و توزیع یکسویه تمامی منابع قدرت، ثروت و موقعیت رشدی عجیب یافته بود، به شرایطی رسیدند که در آن ظرفیت نابهنجاری اجتماعی به بالاترین حدود خود نزدیک میشد. حوادثی هم مانند نهضت تنباکو با امتیازهایی که به خارجیان داده میشد، شاید نخستین جایگاه تجمیع و ظهور نارضایتیهایی بود که آرام آرام به سوی نوعی آنومی حرکت میکرد. زمانی که این موقعیت نارضایتی با دیگر موقعیتهای نارضایتی ناشی از فقر، نابرابری و بیعدالتی آمیخته شد، به منبعی برای تغذیه پتانسیل پاسخگویی تند و انقلابی به هنجارها و شرایط موجود تبدیل گردید، اما نابهنجاری پنهان موجود در جامعه محروم، عقبمانده و فقرزده ایرانی، هنوز دربند چارچوبهای مقررات خودنوشته شاه و جامعه شاهی از یکسو و نبود شرایط مناسب ظهور از سوی دیگر، مجال خودنمایی نداشت.